cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

༄ دیامـوند ๑ˎˊ˗

Diamond:الماس ما شآءَ اللَّهُ لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ الّا بِاللَّهِ؛ به قول نزار قبانی کاش یکی بود چشمامون‌و می‌فهمید، وقتی ناراحت میشدیم، به سینه‌ش اشاره می‌کرد و می‌گفت اینجا وطن توست...♥️

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
14 018
Obunachilar
-5924 soatlar
+287 kunlar
+7430 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

من آیه ام .. خدمتکار عمارت کیاشاهی .. دخترِ چشم و گوش بسته ای که مرهمِ ارباب عمارت بودم و عزیزِ دلِ خدمتکارا .. تا اینکه اون لعنتی مثل یه گردباد اومد و تمام آرامشمون رو در هم کوبید .. برادر ارباب بود و وارث سلطنتش .. مجبورم کرد مثل بره رامش باشم و یه شب مثل گرگی تو تختش تنم رو درید و غرور و آرزو هام رو کشت ...🔞🔥 https://t.me/+mys9fobi3RVkNGRk
Hammasini ko'rsatish...
من آیه ام .. خدمتکار عمارت کیاشاهی .. دخترِ چشم و گوش بسته ای که مرهمِ ارباب عمارت بودم و عزیزِ دلِ خدمتکارا .. تا اینکه اون لعنتی مثل یه گردباد اومد و تمام آرامشمون رو در هم کوبید .. برادر ارباب بود و وارث سلطنتش .. مجبورم کرد مثل بره رامش باشم و یه شب مثل گرگی تو تختش تنم رو درید و غرور و آرزو هام رو کشت ...🔞🔥 https://t.me/+mys9fobi3RVkNGRk
Hammasini ko'rsatish...
من آیه ام .. خدمتکار عمارت کیاشاهی .. دخترِ چشم و گوش بسته ای که مرهمِ ارباب عمارت بودم و عزیزِ دلِ خدمتکارا .. تا اینکه اون لعنتی مثل یه گردباد اومد و تمام آرامشمون رو در هم کوبید .. برادر ارباب بود و وارث سلطنتش .. مجبورم کرد مثل بره رامش باشم و یه شب مثل گرگی تو تختش تنم رو درید و غرور و آرزو هام رو کشت ...🔞🔥 https://t.me/+mys9fobi3RVkNGRk
Hammasini ko'rsatish...
sticker.webp0.25 KB
Repost from N/a
#پارت _کدوم گوری بودی؟؟ قبل از اینکه وارد آسانسور پارکینگ شود ، تن ظریفش را به ماشین چسباند و این مرد داشت از شدت غیرتش جان میداد... _حرف بزن تا همینجا جونتو نگرفتمممم! فشار دست اویس روی گردنش بیشتر شد و راه نفس دخترک کم کم بسته میشد: _رفتم براتون مدرک بی گناهی‌مو بیارم...مگه نخواستین؟ اویس عصبی تر و خشمگین تر از قبل دست آزادش را کنار سر دخترک کوبید و احتمالا سقف ماشین نازنینِ دوست وفا له شده بود: _رفتی شرکت دلیبال...رفتی شرکت اون پویان سلامات حروم لقمــــــه! صدای فریادش در دل پارکینگ اکو میشود و وفا نمیترسد: _آره...رفتم شرکت دلیبال. رفتم برای رئیسم مدرک بیارم که ثابت کنم اون طرح رو من ندزدیدم...اونم مدرک رو بهم داد! مردمکهای مرد از شدت خشم گشاد میشوند و نفس هایش تُند: _تو بیجا کردی رفتی اونجا.با اجازه ی کی سرتو انداختی پایین و رفتی تو اون خراب شده...؟ مگر جلوی آن همه کارمند نگفت برای کپی شدن طرح های فصل ، باید مدرک بیاورد...؟ مگر سکه ی یک پولش نکرد...؟ پس این رگ باد کرده از غیرت ، و این همه دیوانگی را چگونه باور کند..؟ _با اجازه ی خودم...باید بهت یاد آوری کنم از این به بعد اینجا کار نمیکنم .برگشتم که وسایلم رو جمع کنم...شمام بهتره حَدّ خودتو بدونی...! چشمان اُوِیس دو کاسه ی خون شده بود و صدایش دورگه : _تو هیچ جا نمیری کوچولو...یه بار دیگه تکرارش کن تا جلوی همین دوربینایی که گوشه گوشه ی این پارکینگ وصل شدن حَدّمو بهت نشون بدم...! دخترک دستش را بالا آورد و سعی کرد پنجه ی اُوِیس را از گردنش دور کند.بوی ادکلن این مرد چشم سیاه ، هنوز هم دلش را زیر و رو میکرد و صدایش را میلرزاند: _برعکس تو ، دلیبال طراح شرکتش رو اخراج کرد.به جرم دزدی و کپی از طرح مَــن...در عوض بهم پیشنهاد کار داد... نفسهای پر خَــشم اویس از بینی اش خارج میشد و آرواره هایش محکم تر... _منم گفتم رو پیشنهادش فکر میکنم! رگ گردن اویس در حال ترکیدن بود.. او چه گفت دقیقا؟ سرش را کج کرد و چشمانش را با حالتی عصبی ، روی هم قرار داد: _هیــــس...تکرارش واست گرون تموم میشه بیبی...! وفا لجباز است...میخواهد تلافی کند...تلافی صدای بالا رفته ی صبح...تلافی اعتماد نداشتنش...تلافی غروری که مقابل کارمند ها شکسته شده بود... _مـــــن دیگه ... -بهتره دهن خوشگلتو ببندی...من دیوونه بشم این ساختمونو رو سر همون کارمنداش خراب میکنم...! وفا با لجبازی جمله اش را تمام میکند: _ اینجا نمیمونم...استعفا... و دهانش دوخته میشود.حرف در دهانش گُــم میشود و اویس است که با خشم میبوسد... دستی که دور گلوی دخترک چنگ شده بود ، پشت سرش نشست و دست دیگر دور کمرش... جوری میان بازوانش جا شد انگار که این تن ، فقط برای دستان او ساخته شده بود... سر وفا به عقب خم میشد و اویس دست بردار نبود...دلتنگ بود و عصبی...مگر میشد این طعم بی نظیر و لعنتی را رها کند؟ در همان حال ،جلوی همان دوربین ها ، در ماشین را باز کرد و برای ثانیه ای ، لبهایش را فاصله داد...: _سوار شو....زوووود! https://t.me/+7LLmVZtVnU9iNTQ8 https://t.me/+7LLmVZtVnU9iNTQ8 ❌❌❌ این رمان به زودی پس از سانسور ،چاپ می‌شود. کپی از اثر پیگرد قانونی دارد⚠️ اسم اُوِیـــس به گوش هرکسی که رسیده ، لرز به تنش نشسته... صاحب هولدینگ بزرگ نجم‌الثاقب ، مَسخ دو چشم سبز و خُمار شد که برای نابود کردنش کمر بسته بود... با اون ساق پاهای سفید و اون کفش های بی صاحبش دلم رو برد... خبر نداشت هویت دختر دشمن بودنش رو میدونم... خبر نداشت و اگر دیوونه ش نبودم... اگر مثل روانیا نمیخواستمش ، الان اون لای گیوتین اوِیـــس نَوّاب لِه شده بود... https://t.me/+7LLmVZtVnU9iNTQ8 https://t.me/+7LLmVZtVnU9iNTQ8 ❌❌❌❌ پرطرفدار ترین رمان #آرزونامداری طبق نظرسنجی مخاطبان تلگرام✅
Hammasini ko'rsatish...
🍂مـَـــ ـطرود🍂

به قلم مشترک: 🔥 آرزونامــداری وَ هانیـــه‌وطن‌خــواه🔥 من کَهکِشان را در چَشم‌هایت یافتم و تو... با من از رُخ مهتاب گویی...؟ تنها منبع رسمی رمان مَطرود این‌جاست و خواندن آن در هر اپلیکیشن، سایت یا کانال‌های دیگر غیرمجاز است❌

👍 1
Repost from N/a
- یا بیوه برادرت یا من ! این را درحالی می گویم که پشتم را کردم به او، اژ پشت تن به تنم می چسباند مرد بی رحم من. - چی داری می گی؟ پشتتو کردی من ، رودرو حرف بزن ببینم چی تو اون مغز فندقیت می گذره جوجه طلایی! اشک چشمم بالشت سرم را خیس کردم. - شنیدم خانوم تاج چی می گفت ! می خوای عقدش کنی مبارکه ولی باید قید منم بزنی توکا بی توکا ! دست می پیچد به تنم. - ببینمت ، فالگوش وایساده بودی ؟ - می رم پشت سرمم نگاه نمی کنم مهبد به جان خودت مرگ خودم میرم فکر نکنی می مونم ها ! موهایم را بو می کشد. - در حد حرفه! خانوم تاج رو که می شناسی! هق می زنم. - در حد حرفه و خانوم تاج وقت محضر گرفته ؟ فکر کردی من خرم ؟ لاله گوشم را می بوسد. - جوجه طلایی مهبد گوش بده بذار دو کلوم هم اقات زر بزنه! - دیگه خامت نمی شم ، تموم شد ، موندم پات با پشت چشم نازک کردن های خانوم تاج طعمه فامیل ولی دیگه تموم شد ، عقدش کنی منو نمی بینی ! من را به زور برمی گرداند سمت خودش ، به هرکجا نگاه می کنم الا چشم هایش، خامم می کرد آن چشم ها. - تو چشم هام نگاه کن وقتی حرف می زنی، تو دلشو داری بذاری بری؟ بعدشم وقتی فالگوش واستادی تا تهش واستا نه وسطش بذار برو ! فین فین می کنم. - هرچی که لازم بود بشنوم و شنیدم. - فرمالیته ست، فقط قراره اسمم بره تو شناسنامش ... پوزخند میزنم. - امروز اسمت میره تو شناسنامش فردا شکمش میاری بالا! - تا تو هستی چرا اون ؟ می خواست تحرکم کند که خودم را پس می کشم. - حقم نداری به من دست بزنی ! - دست چیه می خوام شکمتو بیارم بالا ! https://t.me/+6IqzWlWPttE0ODE0 https://t.me/+6IqzWlWPttE0ODE0 دو ماه بعد. امروز بیوه برادرش را عقد می کرد، به خیالش آتشم خوابیده بود، حتی روحش هم خبر نداشت که چمدان بسته ام . خانوم تاج با دمش گردو می شکست. - بیا تو قند بساب توکا ! می خواست من را بچزاند، از همان روز اول هم خواهان من نبود، زورکی لبخند می زنم ، دنباله لباسم را می گیرم می روم سمت جایگاه عروس داماد، مهبد سرش را می اندازد زیر من را که می بیند ولی هوویم به من نیشخند می زند. از همان اول چشمش دنبال زندگیم بود و حالا دو دستی صاحب شده بود. قند را می گیرم توی خواب هم نمی دیدم بالای سر شوهرم و هووم قند بسابم. عاقد شروع می کنم،طعنه های فامیل نگاهاشان داشت من را له می کرد، بشرا بله را می دهد، چشم همه به دهان مرد من است و‌من چشمم سیاهی می رود. همینکه بله را می دهد نمی دانم چرا دیگر چشمم جایی را نمی بیند، نقش زمین می شوم و گرمی خون را میان پایم حس می کنم. من بچه ای که از این مرد بود را سقط کرده بودم. - این خون چیه؟ - بلا به دور نکنه طفل معصوم حامله بود؟ مهبد سرم را می گیرد به زانو من را صدا می زند. بعدچند وقت به چشم هایش زل می زنم. - سقطش کردم، بچتو سقط کردم دامادیت مبارک عشقم. https://t.me/+6IqzWlWPttE0ODE0 https://t.me/+6IqzWlWPttE0ODE0 https://t.me/+6IqzWlWPttE0ODE0 https://t.me/+6IqzWlWPttE0ODE0
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
- خواستگاری که میگفتی این بود؟ متعجب خیره مامان شده ام. لبهایم بی هیچ آوایی تکان میخورند. صدای مادر تیام نگاهم را به سمتش میکشاند: - تیام بیا بریم. این خانواده سالها پیش باباتو از ما گرفتن. حالا اومدی دختر بگیری ازشون. او میگوید و همه چیز در لحظه رخ میدهد. مامان به سمتش حمله ور میشود و بازویش را محکم تکان میدهد. من و تیام مات مشغول تماشای این کشمکش هستیم. عمو و زنعمو درگیر جدا کردن آنها شده اند. - خواهرمو چیکار کردی لعنتی؟ میدونی سی ساله مادرم قید منو زده؟ میدونی سی ساله برای یه قبر خالی فاتحه میخونه؟ قاتل روانی من که میدونم کار تو بود حالا تیام است که جلو میرود و میانشان می ایستد. - بسه دیگه. هیچ معلومه چی میگید؟ من اصلا نمیفهمم جریان چیه. آروم باشید لطفا. مامان به سمت در میرود و آنرا می‌گشاید: - از خونه ی من گمشید بیرون. تیام نگاهی به من می اندازد و من از عالم و آدم دلخورم. مادرش بار اول به مراسم خواستگاری نیامده بود و حالا هم که آمد، زخم کهنه ی سی ساله پیدایش شد. دلخور به سمت اتاق پا تند میکنم و به محض بستن در اشک هایم جاری میشوند. تیام خبر ندارد پیش مراسم سری قبل مادرش با من قرار گذاشته و پیشنهاد پول داده بود. خیال میکرد من شکارچی پول های پسرش هستم. سر و صداهای خوابیده نشان از رفتنشان میداد. روی تخت نشسته بودم که با لرزش موبایلم به سمتش خیز برداشتم. (نمیذارم ازت بگیرنم دلبر. نگران هیچی نباش. من به جای جفتمون غصه ها رو میخورم) دلم میلرزد و خیال میکنم تیام همیشه میماند و عشقمان جاودانه است. * https://t.me/+pqhJnXaQVCU5ZDA0 سه سال بعد تندیس اهدا شده را در دست میفشارم و جلوی میکروفون می ایستم: - ممنونم از اعتمادی که به من کردید و من رو لایق این جایزه ی ارزشمند دونس... نگاهم به مردی گره میخورد که از در وارد شده است و خبرنگار ها به سمتش خیز برداشته اند. او اینجا چه میکرد؟ هیراد که گفته بود مدتی است به آلمان رفته. - آقای احتشام خوش اومدید - آقای احتشام فکر نمیکردیم به مراسم بیاید. - امسال خانم امیری برنده شدن. راسته که قبلا نامزد شما بودن؟ مجری مراسم خطاب به خبرنگارها میگوید: - عزیزان لطفا نظم رو بهم نزنید. خانم امیری معذرت میخوام از وضعیت پیش اومده. تیام احتشام همین بود. حواس ها را به خود پرت میکرد و انسان ها را مجذوب خود. اما اینبار نمیگذاشتم. میدان دست من بود و آمده بودم انتقام تمام این سه سال را بگیرم. رفته بود و تمام عزت نفسم را خرد کرده بود. رفت و نفهمید فرزند از دست داده مان را... آمدم بودم انتقام تمام لحظات را بگیرم. پوزخندی به نگاه گره خورده اش می اندازم و بالبخند خیره ی هیراد میشوم: - از همگی ممنونم. همچنین دوست دارم از همین جا از کسی که همیشه کنارم موند تشکر کنم... کسی که امروزمو از اون دارم... هیراد جان همسر عزیزم ممنونم ازت... شوک را به او وارد کرده ام که سرخی چشمانش از همین جا هم دیده میشود. میگویم و با قدرت از پله ها پایین میرود. این هنوز اول راه است... https://t.me/+pqhJnXaQVCU5ZDA0 https://t.me/+pqhJnXaQVCU5ZDA0
Hammasini ko'rsatish...
🤍 یک نفس 🤍

به قلم فرزانه 🥰

Repost from N/a
#پارت_17 - عروس خانم... برای بار دوم می‌پرسم... آیا بنده وکیلم... دختری میان حرف عاقد می‌پرد و با لودگی جوری که به گوش ماهک برسد می‌گوید: - عروس رفته با هووش مشورت کنه! خنده‌ی بلند دخترانی که روی سرش قند می‌سابیدند، بغضش را سنگین‌تر می‌کرد. عاقد برای بار آخر پرسید که می‌خواهد ازدواج کند؟ مردد به مرد کنار دستش زل زد! کسی که نیم ساعت قبل از مراسم فهمید زن دیگری هم دارد و ماهک برایش بازیچه‌ای بیش نیست... - بله رو بده، تو که نمی‌خوای مدارک برسه دست پلیس و بابا جونت توو زندون بپوسه؟ فشار دست هامون لحظه به لحظه بیشتر می‌شد و قلب ماهک مچاله‌تر... چطور می‌توانست با این نگاه سرد، لبخند بزند تا کسی شک نکند؟ او را هم با بازیگری‌اش فریب داده بود! - بله! کل زدن دختران مانند ناقوس مرگ بود و پوزخند مرجان، هوویش خنجری در قلبش! امضاها در چشم غره‌های تهدید آمیز هامون زده و اتاق عقد در چشم به هم‌زدنی خالی شد. مرجان جلو آمد و با لوندی لبه‌های کت هامون را گرفت. نگاهش به این زن گرم بود و ماهک داشت در این آتش می‌سوخت! - مثل همیشه خوشگل‌ترین خانومِ جمعی! پیش چشمان اشکی ماهک، خم شد و لبان مرجان را به بازی گرفت. خوب بود که اشک دیدش را تار کرده بود و این ذلت را نمی‌دید! - اتاق حجله‌تون رو خودم آماده کردم... هامون با اخم دست روی لبانش گذاشته و ساکتش کرد. - هیش... من جز اتاق تو، توی هیچ اتاقی نمی‌رم! نگاه تمسخر آمیزش را حواله نو عروسش کرد و دست مرجان را گرفت. - حتی قدر یک ساعت هم عارم میاد شوهر واقعیش باشم! انگار در قصه‌ی سیندرلا و نامادری بدجنس گیر کرده بود... تحقیرش می‌کردند و قهقهه می‌زدند با این تفاوت که شاهزاده‌ی سوار بر اسبش هم از او بیزار بود! https://t.me/+jc-BUC6FTNQxYTk8 https://t.me/+jc-BUC6FTNQxYTk8 https://t.me/+jc-BUC6FTNQxYTk8 https://t.me/+jc-BUC6FTNQxYTk8 پسره خودش زن داره اما نقش عاشق‌پیشه‌ها رو بازی می‌کنه تا ماهک رو گول بزنه و انتقام بگیره😧🔞
Hammasini ko'rsatish...
من آیه ام .. خدمتکار عمارت کیاشاهی .. دخترِ چشم و گوش بسته ای که مرهمِ ارباب عمارت بودم و عزیزِ دلِ خدمتکارا .. تا اینکه اون لعنتی مثل یه گردباد اومد و تمام آرامشمون رو در هم کوبید .. برادر ارباب بود و وارث سلطنتش .. مجبورم کرد مثل بره رامش باشم و یه شب مثل گرگی تو تختش تنم رو درید و غرور و آرزو هام رو کشت ...🔞🔥 https://t.me/+mys9fobi3RVkNGRk
Hammasini ko'rsatish...
sticker.webp0.25 KB
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.