cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

خاطراتـــ•.♥️!!

یک ناخوشایندی ممتد.. و خستگی بسیار از یک زندگانی هرروزه و بیهوده

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
446
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
+67 kunlar
+630 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

همقدر افغانستان‌بس است دگه میخایم برم خارج 😪💔
Hammasini ko'rsatish...
💔 4
Photo unavailableShow in Telegram
لقب نفرت انگیز ترین علامه هم میرسه به ایشان 😪💔
Hammasini ko'rsatish...
💔 4
Photo unavailableShow in Telegram
#نامه 🌿🫀 تو نمیدانی، فلیسه، تو نمیدانی چه چیز زندانی‌ام می‌کند و غمگین‌ترین آدم را از من می‌سازد، و این با وجودی است که ظاهراً خیلی به تو _تویی که تنها امیدم در این دنیایی_ نزدیک هستم. -از نامه‌های فرانتس کافکا به فلیسه🍓❤️
Hammasini ko'rsatish...
💔 3
عید زیبا رویان خاطرات‌ مبارک 🫠🍓🩵
Hammasini ko'rsatish...
💔 2
عید مبارک 🫠❤️
Hammasini ko'rsatish...
Hammasini ko'rsatish...
Hamster Kombat

Just for you, we have developed an unrealistically cool application in the clicker genre, and no hamster was harmed! Perform simple tasks that take very little time and get the opportunity to earn money!

. روی پله‌های مترو بهش گفتم موهات خیلی قشنگه بچه. خندید. گفت همه‌ش منتظر بودم بگی مقنعه‌ت رو سر کن. گفتم چرا؟ گفت بزرگا همه‌ش همین رو میگن. گفتم من بزرگ نیستم که نادون. دوباره خندید. از ایستگاه اومدیم بیرون. از توی کوله پشتیم یه کتاب و یه دفتر یادداشت بهش هدیه دادم. گفتم چندسالته؟ گفت شونزده، هیوده، پونزده، خدا بده برکت. گفتم عین هیوا خلی. گفت هیوا کیه؟ گفتم خواهرزادمه. گفت کاش دایی منم بودی. گفتم دایی نداری مگه؟ گفت نه. گفتم قبوله، ولی من دایی بددهن بی‌اعصابیم، عیبی نداره؟ باز خندید. سر چهارراه گفتم رفتی خونه حتما بابات رو بغل کن. گفت آخه اعصاب نداره، گفتم بگو دایی گفته سفت بغلت کنم. گفت باشه. بعد گفت بغلت کنم دایی؟ گفتم هر وقت برام زن‌دایی پیدا کردی بعد. باز خندید. از اون خنده‌ها که دایی‌ها رو بیچاره می‌کنه. وایسادم نگاه کردم به رفتنش. ریزه و رها؛ یه جوجه‌ی سرخوش بود انگار که اولین رقصش تو خنکای پاییز رو تجربه می‌کنه. موهاش، قهوه‌ای و بلند، پشت سرش تو هوا سرگردون. عابرا مست تماشاش. کاش بدونه چه انکار زیباییه برای مرگ و سیاهی. کاش بدونه داییش چقدر دوستش داره. کاش بدونن چقدر دوستشون داریم. کاش بدونن خورشیدهای کوچولوی قشنگ عمر ما شدن. رسیدم خونه و گذاشتم مغز و بغضم رو از تلخی مرگ و کشتار پاک کنه یاد خنده‌ی زیبای اون دخترک. خوب شد اسمت رو نپرسیدم بچه، حالا به هر اسمی دلم بخواد دوستت دارم... کاش منم یه دایی داشتم 🫠💔:)
Hammasini ko'rsatish...
💔 3
گاهی حس میکنم قلبم درد میکنه نه صرفا قلبم یه چیزی فراتر؛‌ روحم درد میکنه.
Hammasini ko'rsatish...
💔 3
(فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ) بزرگ و پر بركت است خدايى كه بهترين خلق كنندگان است.🌱🍓
Hammasini ko'rsatish...
2💔 1
#نامه📜💌 فشار زندگی، فشار محیط و فشار زنجیر هایی که به دست و پایم بسته بود و من با همه‌ی نیرویم برای ایستادگی در مقابل آنها تلاش می‌کردم خسته و پریشانم کرده بود. من میخواستم یک "زن" یعنی یک "بشر" باشم. من می‌خواستم بگویم که من هم حق نفس کشیدن و حق فریاد زدن دارم و دیگران می‌خواستند فریاد های مرا بر لبانم و نفسم را در سینه‌ام خفه و خاموش کنند. آنها اسلحه های برنده‌ای انتخاب کرده بودند و من نمی‌توانستم بیش‌تر بخندم، نه اینکه خنده‌هایم تمام شده بودند، نه، بلکه نیرویم تمام شده بود و من بخاطر اینکه انرژی و نیروی تازه‌ای برای "باز هم خندیدن" کسب کنم ناگهان تصمیم گرفتم که مدتی از این محیط دور شوم.
فروغ فرخزاد ۱۳۳۵
Hammasini ko'rsatish...
2💔 1