cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

|باشگاه موتورسواری🔞|

خیس بشی زیر تنم💦 ناله هات بپیچه تو گوشم بیب🍑🔥

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
4 335
Obunachilar
-3224 soatlar
-2717 kunlar
-22230 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

_ آروم تر #ک*صمو بکن عوضی 🥺💦🔞 داشتم زیر پای مدیرم‌به #گا میرفتم و رحم نداشت تو #گای*یدن من همزمان که #ک*یرش تو #ک*صم بود دوتا از انگشتاشو داخل #ک*ون #باکره م فرستاده بود و داشت جرم میداد .. https://t.me/+gDAoLov1REAyYzZk https://t.me/+gDAoLov1REAyYzZk دختره بی گناه با هزار تا امید و آرزو تو شرکت یزدان اشراف زاده میاد و نمیدونه در ازای استخدامش قراره چه بلایی سر بدنش بیاد ..
Hammasini ko'rsatish...
🔞عـروسـ افـسـونـگـر🔞

یجوری حش*.ریم کنی که بشینم رو دهنت بگم فقط لی*س بزن لنتی👅💦 رمان: #عروس_افسونگر🔞🔥 #عاشقانه #بزرگسال #روانشناسی😈💦 نویسنده: #بانوی_طلایی_F رمان های کاملم @novel_bano P1

https://t.me/c/1986431345/11

- سینه هاتو واست مالیده؟ هین کشید و به سمت حاجی برگشت. - چ...‌چی؟ ماکان با چشم‌های خمار جلو رفت. - اون خدابیامرز مالیده برات که اینطوری حجمشون زیاده؟ با ترس سری چپ و راست کرد. حاجی چشمک زد. - پس شوهرت میماله برات کوچولوی من. - حاج میرحسین ازدواج ما صوریه! مرد پوزخند زد و دستش را با شهوت به سینه های دخترک کشید. خواست مخالفت کند اما داغی لبهای مرد را روی لبش حس کرد و ناخودآگاه... https://t.me/+Zt27fKUIlddiMDg0 https://t.me/+Zt27fKUIlddiMDg0 بخاطر اینکه خونواده دختره نفهمن باکره نیست عقدش می‌کنه اما...🥹🔞🙊
Hammasini ko'rsatish...
الْرحمـٰــــــن

فلک همیشه به کام یکی نمی‌گردد که آسیاب طبیعت به نوبتست ای دوست! (شهریار) الرحـــمٰن به قلم نازنین محمدحسینی

میره پیش بادیگارد باباش میگه منو بکن🔞🏳‍🌈 https://t.me/+AGWzWNDINts0MzJh روی صندلی ورزشی نشست و #اغواگرانه🫦 پاهاش رو از هم باز کرد و به جلو خم شد: واقعا دلت نمیخواد این بدن زیرت‌ پیچ و تاب بخوره؟💦🥵 اردلان روی صورتش خم شد: نه! که آریان دستاش رو قفل گردن اردلان کرد و شروع به بوسیدنش👨‍❤‍💋‍👨 کرد و داخل بغلش آویزون شد و همزمان خودش رو روی #دی_ک🍆 اردلان بالا پایین کرد. https://t.me/+AGWzWNDINts0MzJh با دست کپل‌هاش🍑 رو باز کرد و منتظر با چشمهای خمار😮‍💨 نگاه اردلان کرد و‌.....
Hammasini ko'rsatish...
「هیــــ🔥ــــلان」

•هیـــ🩸ـــلان۰ مناسب بزرگسالان🔞💦 ‌ می خواهم تو را بکشم اما..! چاقو را در سینه‌ی خود فرو می کنم تو کشته خواهی شد یا من؟؟ •ناشناس نیلی🕊•

https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-1282398-LCTt1UB

سلام بچه ها یه خبر خوب 😍چنل vip رمانمون تاسیس شد 😍برای اینکه بتونین زودتر پارت های هیجانی و جذابمون رو بدون هیچ پیام متفرقه ای دنبال کنین با واریز ۲۳ تومن وارد چنل VIP  بشین🩵 6219861948518260 هاشم خانی بعد از واریز فیشتون رو به آیدی زیر بفرستید تا چنل vip براتون ارسال بشه🤗👇 @Marriiyf
Hammasini ko'rsatish...
#پارت_۱۳۶ سرم رو به نشونه ی تایید تکون دادم...تا همینجاشم کافی بود. وارد عمارت که شدم اکرم با دیدنم بدو بدو سمتم اومد و لب زد: - اقا چیشد؟ چیشده؟ استینم رو از توی دستش کشیدم و گفتم: - نترس دکتر خبر کردم .سگ جون تر از این حرفاست که‌چیزیش بشه. اکرم یا خدایی گفت و ترسیده سمت در دوید. پشت بندش هم علیسان خاله خاله گویان پشتش رفت... خدا میدونست. فقط خدا میدونست که علیسان تا کجا به دختر اکرم علاقه داشت. اونقدری علاقه داشت که خودش رو وقف اون دختره کرده بود. اما از بخت بد برادرم...دختره افتاد و مرد. سرم رو تکوت دادم تا این افکار مزخرف و پوچ دست از سرم بردارن. دلم نمیخواست به اون زمان و گریه زاری ها فکر کنم... علیسان هم لا اون دختر همون روز مرد. پدرم در اومد تا تونستم به حالت قبل خودش برش گردونم... و حالا اون کسی که ازارش به یه مورچه هم نمیرسید تبدیل به همچین ادمی شده بود. ادمی سنگدل که زورش به همه میچربید. تنها کسی که‌میتونست ناراحتش کنه همین اکرم بود...اکرم و دخترش عین سیبی بودن که از وسط نصف شدن. سمت اتاق خواب قدم برداشتم...به پنجره که رسیدم ماتم برد. _ نمیتونم ببینم..ولم کن...ولم کن.. آههه آخخخ درش بیاارر چنگ دستام دور گلوش سفت تر میشه و  محکم تر از قبل دیلدو کمریو داخلش میکوبم _ ببند دهنتو هناو تا وقتی نگی مامی وضع همینه چشات بستس پوشک میشی و هر روز این ک*ص تپلیت گاییده میشه دختر کوچولوی لجباز . با گریه جیغ میزنه: _ نمیگم نمیگمم عوضی آخهخهه درد دارههه پوزخندی میزنم و بی هوا شوکر برقیو مستقیم روی تپل ابدارش میزارم که مثل جنون زده ها تو بغلم شروع میکنه به لرزیدن و ..... https://t.me/+7XO7ca4vqVlmYjc8
Hammasini ko'rsatish...
_ لنگاتو بگیر بالا، تپلت بیوفته بیرون ... ترسیده نالیدم: _ میخوای برام بخوری یا گاز بگیری؟ سیلی محکمش روی ک.ص خیسم فرود اومد که برق از سرم پرید. _ به اندازه کافی آب ازش میچکه که نخوام خیسش کنم. نیشخندی به قیافه ترسیدم زد. خم شد و عمیق و وحشیانه شروع کرد به .... https://t.me/+OqsIh9n6P4VkOTQ0 https://t.me/+OqsIh9n6P4VkOTQ0
Hammasini ko'rsatish...
- تَش🔥

درحال تایپ رمان جدید تَش♨️ ( رپتایل) نویسنده: آرگ آیدی چنلام : @gogolaim رمانای تکمیل شده : @Argnashens -روند پارت گذاری : هر روز یه پارت .

سلام بچه ها یه خبر خوب 😍چنل vip رمانمون تاسیس شد 😍برای اینکه بتونین زودتر پارت های هیجانی و جذابمون رو بدون هیچ پیام متفرقه ای دنبال کنین با واریز ۲۳ تومن وارد چنل VIP  بشین🩵 6219861948518260 هاشم خانی بعد از واریز فیشتون رو به آیدی زیر بفرستید تا چنل vip براتون ارسال بشه🤗👇 @Marriiyf
Hammasini ko'rsatish...
#پارت_۱۳۵ اون همون دختریه که خاندان شوهرش تو و پدر و مادرت رو به فلاکت کشید. همون که باعث خودکشی مادرت شد و پدرت با دیدن زنش توی اون حالت خودش رو کشت و نتونست دووم بیاره. این هم عروس همونا بود... اول اون پسر رو باید دهنش رو سرویس کنی و بعد این زنش رو... هر چی که شد حقشه علیهان...اروم باش...اروم بگیر پسر چیزی نیست. اب دهنم رو قورت دادم و از اون قسمت دور شدم. نباید کار اشتباهی انجام میدادم و علیسان رو بیشتر از این اتیشی میکردم. تا همینجاش هم کافی بود... سمت عمارت قدم برداشتم و علیسان هم پشتم اومد. مطمعن بودم که به یه چیزی شک کرده... علیسان زرنگ تر از این حرف ها بود. - دختره نمیره حالا. شونه ای بالا انداختم و گفتم: - بمیره خب...هرچیش میخواد بشه. علیسان دستش رو روی شونم گذاشت و گفت: - مطمعنی داداش؟ سمتش برگشتم...مطمعن بودم که چشم هام شده  دوتا کاسه خون! - منظورت چیه علیسان؟ علیسان دستش رو از روی شونم برداشت انگار فهمیده بود که زیاده روی کرده. - هیچی داداش ببخشید. میثاق، استاد خشن و سک*سی که مینارو گیر میندازه و جوری ک*صشو جر میده که...😱🔞👇 https://t.me/+8vlz5XfWAL1kNDU0 -میدوزمش ودم توله سگ... پس بزار ک*یرم قشنگ حسش کنه +آخخخ... آههه لعنتی نمیخواممم... ولم کننن تلمبه هامو سرعت میدم و آبمو با فشتر تو رحمش خالی میکنم -یه توله حرومزاده‌هم کادویِ زن شدنت...🔞🤤💦 https://t.me/+8vlz5XfWAL1kNDU0 https://t.me/+8vlz5XfWAL1kNDU0
Hammasini ko'rsatish...
مرصاد دستاشو محکم دور بدنم حلقه کرده بود و داشت مثل گشنه ها لبامو می‌خورد. الهام هم با تن لخت کنارم روی تخت نشسته بود و همینطور که گردنمو می‌بوسید، لباسامو از تنم درمی‌آورد. بین هردوتاشون گیر کرده بودم و از شدت شهوت مدام به خودم می‌پیچیدم و دستامو می‌کشیدم اما دست و پاهام به تخت بسته شده بود. لباشو از رو لبام برداشت و الهامو روی تخت هل داد. خیره به هردومون، شروع کرد به لخت شدن و با پوزخند گفت: - امروز می‌خوام زن و عروسمو با هم ب‍..کنم🔞💦 https://t.me/+tRshXNq46SJkNDI0 https://t.me/+tRshXNq46SJkNDI0
Hammasini ko'rsatish...
اون یه مرد سکسی و متعصبه!🔥 پسر عمه سرگردم و میگم، امیریل آشتیانی... یه مرد جذاب که کل دخترای طایفه می‌خوان عروس ننه‌ش بشن، اما اون فقط نگاهش روی منه! منی که میترسم ازش... یه شب توی مستی یکی اذیتم میکرد، که امیریل سر رسید و من و به خونه‌ی خودش برد! اما در ازای این کمک خواست تا صیغه‌ی اون بشم و من هرشب زیر هیکل گنده‌ی اون مردِ خشن جر می‌خوردم و...💦🥲🔞 https://t.me/+ajP0w9v4WCI2NjFk https://t.me/+ajP0w9v4WCI2NjFk #دارای_صحنه‌های_باز🙊🥵
Hammasini ko'rsatish...
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.