cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

اِِجـبـاًرِ_مَـنـِِ...♡

کپی=ممنوع🚫 حتی توی که چنل فایل داری، رمانمو نزار🚫 ناشناسم: https://telegram.me/BChatBot?start=sc-187054-GorL4Zh

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
9 249
Obunachilar
-1524 soatlar
+477 kunlar
-15930 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

Repost from N/a
_هوی هوی ! خیانت چیه؟ خوب کرده . به چه حقی دست روی پسر من بلند می کنی مرتیکه ؟ پدرم از حرص سرخ می شود و می خواهد مادر شوهرم را کنار بزند که او دست به کمر می ایستد . _حتما دخترت یه ایرادی داشته . حتما  به پسرم نرسیده که اون رفته با یکی دیگه  . ببین ایراد کجای دخترت بوده . سه ساله بچه‌ اش نمیشه حتما نمی ذاره پسرم بهش دست بزنه ! دهانم بسته شده است . قفل شده و نمی توانم اعتراضی کنم ... شوهرم را با خواهرم روی تخت خوابمان درحال عشق وحال دیده ام و اکنون من مقصرم😭 https://t.me/+5a7dBsTuWHVhODZk
Hammasini ko'rsatish...
👍 1
Repost from N/a
+من #روانی‌نیستممممم... نمی‌فهمییییی!! -کسی نگفته روانی هستین شما فقط بیماری.... حرفم تموم نشده که... گلدون روی میز رو با تمام زور به دیوار میکوبه.... صدای #شکستن شیشه و #خورده_شیشه کل آپارتمان رو برمیدارههه.... باید میگفتم به تخت ببندنش... #اشتباه‌کردم.... حالا چی میشه.... با چشم های قرمز و غضبناکش به سمتم میاد... و من از #ترس عقب عقب میرم...😱😱 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 کدوم #روانشناسی‌عاشق‌مریضش میشه که من شدم؟؟؟ حالا که توی اتاق #تنهاگیرم‌آورده چی میشه....
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
Photo unavailable
-یه بازی میکنیم دخترسک*سیم! من میشم گرگ وتو یه آهو. چشای گردشدمومیخ چشای سیاهش کردم وباتعجب گفتم:  -چرا؟ -سوال نداریم، توفرارمیکنی وتاجایی که میتونی سعی کن نگیرمت. اب دهنموقورت دادم : -میفهمم چی میگیا اما متوجه نمیشم ! -اگه تا یه دقیقه دیگه به جای فرار هنوز زیرم باشی  وزر بزنی تضمین نمیکنم سالم از این خونه بیرون بری ومطمعن باش جوری به دندون میکشمت که تاعمر داری فراموش نکنی آهو کوچولو! پس تانشُمردم دست به کارشو. یه کوچولو فاصله گرفت میتونستم حرص وخواستن روتوچشاش به وضوح ببینم، دلهره ووحشت وجودمو پرکرده بود محکم کف دستامو تخت سینش کوبیدم وخودمواز زیرش بیرون اوردم. https://t.me/+OQpMcFgkk2djOWVk https://t.me/+OQpMcFgkk2djOWVk یه رمان تخیلی  پیداکردم براتون عاشقش میشین یه لوسیفرداره نگم براتون سردسته همه موجودات تاریکه😍😈 باهرپارتش نفس توسینتون حبس میشه! پیشنهادمیکنم ازدستش ندین داستانی جدیدو سراسر هیجان باچاشنی طنز وعاشقانه ای ناب🥺😌
Hammasini ko'rsatish...
👍 1
Repost from N/a
sticker.webp0.08 KB
Repost from N/a
Photo unavailable
من آلفا اصــلانـم آلفا و پادشاه قدرتمند #گرگینه_هام...کسی جرات مقابله باهام و نداشت ، سالهای زیادی بدون #جفت بودم تا اینکه دلم بند دختری شد که از نسل #جادوگران بود...دختری که دشمن قسم خورده ام بود 🔥🤐 https://t.me/+Z5xGwAMdcKZlNzlk https://t.me/+Z5xGwAMdcKZlNzlk https://t.me/+Z5xGwAMdcKZlNzlk خببب خبببب یه رمانننن فوق ناب...ینییی یچیزی که منم معتاد خودش کرده رو بهتون معرفی میکنم واقعا خوبه. خیلیاتون گفتین من خودم چه رمانیو دوس دارم منم میگم این دلبر😍👇🏿 https://t.me/+Z5xGwAMdcKZlNzlk 100, نفر عضو بشننن پارتهای جینگول میاد بغلتووووون😍😍😍💋💋💋 #پشم_ریزون_ترین_رمان_گرگینه_ای #دارای_پـارت_های_هیجانی_و_عاشقانه
Hammasini ko'rsatish...
👍 1
#اجـبـار_مـنـ  ...♡ #پارت_43 رضا قلیونو سمتم گرفت اما ابروی به معنی 'نه' بالا انداختم. سوالی گفت: - تو که همیشه میکشیدی، چته!؟ نگاهی به اطراف انداختم و از بین دندونام غریدم: - ببخشید که یه بچه داخلم حمل میکنما. با یاد بچه خندون سری تکون داد. - عع راستی حواسم نبود. - هر هر نمکدون. - میگم این جناب شوهرتون کجاست؟ با صدای سعید نگاهی بهش انداختم. - نمیدونم داداش کوچیکش اومد سراغش بردش. - خدا میدونه کجا گنده کاری کرد حالا داداش بزرگه باید جمعش کنه. سری به تایید تکون دادم و یهو بهروز خودشو کشید کنارم نشست. سوالی سری تکون دادم. خجل گفت: - میشه یچیزی بپرسم؟ .. ناراحت نمیشی؟ - چطور؟ - میدونی که من خیلی بچه دوست دارم. - آره، خب؟ - برای اسم بچه هاتون چی تصمیم گرفتین؟ آه درمونده ای کشیدم. - نمیدونم، یکیش کم بود شد سه تا. رضا پوکی به قلیون زدو گفت: - هرکی یه اسم ازون جمعی که اونشب اونجا بودن پیشنهاد بده سریع اسمارو پیدا میکنین. - تو میزاری یا امیرشاهان؟ دوباره با سوال بهروز نگاهی بهش انداختم، سریع گفتم: - معلومه که من میزارم مگه اون زاییده!! سعید خندید و با صدای گوشیش از جیبش درش آورد. ما منتظر بودیم جواب بده اما اون با دیدن اسم نگاهی به من انداخت. - مامان بزرگته! - خب جواب بده. جواب داد و همینکه سلام کرد گوشیو سمت من گرفت. - تورو کار داره. من بهش.ت خواهرمو می‌خوردم و ایمان هم تو ک.ونم تلمبه میزد . _جوووون دو تا خواهر خوب بلدن همو ار*ضا کنن... به.شتای همو بخورین بجنبین...💦 ایمان آ.لتشو از تو ک.ونم بیرون کشید و تو ناز زنش فرو برد که ارغوان جیغی کشید : _ایییییی جر خوردم تا حالا اینطوری بزرگ نشده بود .. اوووف رو دهن ارغوان نشستم و ایمان نوک مم*ه هامو میکشید که گفت : _ بیا زیرم،وقت گای*یدن به.شت توئه... https://t.me/+mZMNgA7jJxA2YWJk پسر تنوع طلبی که به زن و خواهر زنش رحم نمیکنه🫦💦
Hammasini ko'rsatish...
👍 214❤‍🔥 87🔥 19🤣 5
#اجـبـار_مـنـ  ...♡ #پارت_42 بعد اون بحث برای شکایت خانوادم محمد و ناهید رفتن خونه والدین ناهید تا ناهارو اونجا باشن. شاهان هم به درخواست شاهیار باهاش رفت آخه کارش داشت. منم تنها ناهار خوردم الانم عصره دارم آماده میشم برم بیرون. خداروشکر به خاطر شروع زمستون هوا سرده و میتونم لباسای گشاد و بزرگ بپوشم. مثل همیشه یه هودی کمی سایز بزرگتر تنم کردم همراه با یه پافر کوتاه، واقعا اگه این هوای سرد با هودی ها نبودن من چی میپوشیدم! دیگه کامل آماده شدم و با برداشتن سوییچ یکی از ماشین های شاهان از خونه اومدم بیرون. کمالی یهو از خونه اومد بیرون و اسممو صدا زد. سری به معنی چیه تکون دادم. هول هولکی گفت: - کجا میرین؟ - میرم یه تابی بخورم چطور!؟ - آقا خبر دارن؟ - تو چیکار آقات داری، ببینم این برا کدوم ماشینه؟ سوالی نگاهی به سوییچ انداخت و جواب داد: - کادیلاک مشکی. - مرسی. بدون توجه به بالا پایین پریدنش سوار ماشین شدم و تا جلوی در رفتم، نگهبان بدبخت با کلی تعجب درو رام باز کرد. خب حالا کجا برم!؟ .. شماره بهروزو گرفتم.
Hammasini ko'rsatish...
👍 236❤‍🔥 92🔥 22🌚 2
Repost from N/a
- چرا لبامو نمیبوسی؟ عصبی از کنارم رد شد. - مگه زن زوری رو میبوسن؟ جمع کن خودتو. بغض کردم و دستمو روی شکم بزرگ شدم حلقه کردم. - من ویار دارم شاهکار. - ویار لبای من؟ بس کن خود اون بچه هم میدونه ناخواستس ارومه. اشکم ریخت. گناه من چی بود که شوهرم اینقدر نا مهربون بود؟ https://t.me/+3iKgqI5FrNJjNmI0 ❌دختر مظلومی که برای پول تن به خواسته ی رئیسش میده ولی مادرش مچشونو میگیره و...
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
00:04
Video unavailable
#خلافکاری_استریت_صحنه‌دار_تری‌‌‌سام #پارت_۹ وارد اتاق شدم مهسا نیمه جون رو تخت بود طبق روال همیشه اشکان زیرش بود و از م.مه و ک.ص لذت می‌برد🍒🍓🫦 و من از کو.ن تنگش پشتش جا گرفتم و شروع کردیم انگار مسابقه گذاشته بودیم هرکی زودتر به او. ج برسه برنده است این بین دو باری مهسا به اوج رسید ولی این کافی نبود بود؟🍑🍆💦 جامون و عوض کردیم این سری من زیر بودم‌ و و مهسا به پشت روم خوابیده بود اشکان روش بود با فشاری که اشکان داد نا.له کردم و محکم تر د.اخل مهسا تلم. به زدم💯🔞 اشکان هم خودشو محکم تر و سریع تر داخلش حرکت میداد. صدای تخ. م هامون و بدن های عرق کردمون که روی هم سر می‌خورد تو اتاق پیچیده بود و فضا رو س.کسی تر می‌کرد⛓🧼🧸. اشکان با ی نعره مردونه خودشو رو شکم مهسا خالی کرد ولی من هنوز نیاز داشتم و ...🌸🍌🍼 https://t.me/+oVV7V4ahrh82YTM0
Hammasini ko'rsatish...
tumblr_56fd5521f472309df47bc7de1b5fead1_74f9cbb4_400.gif.mp40.88 KB
Repost from N/a
sticker.webp0.08 KB