cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

🔞ﭼﺷﻣاﻧ ﺩﻟﺑﺭ🔥

دُختر بایٔد بَلَد باشٰه جٍوری آه آه کُنه پْسر هٰیٓچ کٖار نکّرده آ..بٰش بٖیاد♥🔞🔥

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
8 109
Obunachilar
-7024 soatlar
+6417 kunlar
+74330 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

تاکسی‌سرکوچه‌ایستاد، سرگرم بیرون آوردن پول از کیف گفتم: لطفا بپیچید داخل کوچه - نمیشه خانم !! چه قیامتیه ؟؟  کسی مرده؟ سرم را بالا گرفتم: جلوی ساختمان ما جمعیت زیادی جمع شده بودند، ماشین پلیس و آمبولانس هم بود. مردی فریاد زد: خلوت کن آقا، برید کنار پلیس بود که مردم را متفرق می کرد من در مرکز دایره ای رو به درب ورودی ساختمان ایستاده  و چشمانم  تنها مردی را  می دید که بر دستانش دست بند زده بودند و لباس سفید رنگش آغشته به خون بود. سرش را لحظه ای بالا اورد و من صورت سرخش را دیدم، نگاهش به من افتاد: ریرا لب زد؛  شر یه بی ناموس رو از سرت کم  کردم
Hammasini ko'rsatish...
رمان شیب شب/آزاده ندایی

https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy

👍 1
معیدم...اینجا بهم میگن حاج معید... یه شب دختری رو توی خونم پناه دادم و فرداش با دیدن تن لختش زیر دوش آب و اون قطره هایی که روی سینه های خوش فرم و درشتش ریخته میشد تنم گر گرفت و... https://t.me/+88NpP1LuZEQ5ZGVk با دیدن ک*ص و کون و اون ممه های درشت و خوش فرم عنان از کف دادم و با بهونه ای بهش نزدیک شدم و اون شب تا صب ک*ص تپل و ابدار و خوشمزه اش رو جر دادم و... #فول‌هات‌سکسی‌شورت‌خیس‌کن🤤💯💦 #سکس‌هات‌وخشن‌حاجی‌با‌دختر‌ی‌که‌پناهش‌داده...‌‌❌💯🔞
Hammasini ko'rsatish...
آغــوش هـوس🍑💦

دلم اون لرزشی که حین ارضا شدن رو بدنت موج میده رو میخوام🔞🔥

تاکسی‌سرکوچه‌ایستاد، سرگرم بیرون آوردن پول از کیف گفتم: لطفا بپیچید داخل کوچه - نمیشه خانم !! چه قیامتیه ؟؟  کسی مرده؟ سرم را بالا گرفتم: جلوی ساختمان ما جمعیت زیادی جمع شده بودند، ماشین پلیس و آمبولانس هم بود. مردی فریاد زد: خلوت کن آقا، برید کنار پلیس بود که مردم را متفرق می کرد من در مرکز دایره ای رو به درب ورودی ساختمان ایستاده  و چشمانم  تنها مردی را  می دید که بر دستانش دست بند زده بودند و لباس سفید رنگش آغشته به خون بود. سرش را لحظه ای بالا اورد و من صورت سرخش را دیدم، نگاهش به من افتاد: ریرا لب زد؛  شر یه بی ناموس رو از سرت کم  کردم
Hammasini ko'rsatish...
رمان شیب شب/آزاده ندایی

https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy

- زنت شبا ناله میکنه تا صبح! صداش پدرمون و در آورد.. عبد با چشم‌های شماتت گر به دلبر کوچکش نگاه کرده و جواب داد. - مریض بود دیشب. مادرش با خشم لب زد. - آدمِ مریض داد میزنه عبد تند تر! استغفرالله.. با غر غر اتاق را ترک کرد و عبد سریع کمر نبات را چنگ زد. - که عبد تند تر؟ - آخ حاجی نکن! عبد خندید و دستش را بین پای دخترک رساند و.... https://t.me/+kawiUnYT2dQ3ZWU0 یه حاجی جذاب که گیر یه دختر کوچولوی شیطون میفته و...🙈🔞
Hammasini ko'rsatish...
تاکسی‌سرکوچه‌ایستاد، سرگرم بیرون آوردن پول از کیف گفتم: لطفا بپیچید داخل کوچه - نمیشه خانم !! چه قیامتیه ؟؟  کسی مرده؟ سرم را بالا گرفتم: جلوی ساختمان ما جمعیت زیادی جمع شده بودند، ماشین پلیس و آمبولانس هم بود. مردی فریاد زد: خلوت کن آقا، برید کنار پلیس بود که مردم را متفرق می کرد من در مرکز دایره ای رو به درب ورودی ساختمان ایستاده  و چشمانم  تنها مردی را  می دید که بر دستانش دست بند زده بودند و لباس سفید رنگش آغشته به خون بود. سرش را لحظه ای بالا اورد و من صورت سرخش را دیدم، نگاهش به من افتاد: ریرا لب زد؛  شر یه بی ناموس رو از سرت کم  کردم
Hammasini ko'rsatish...
رمان شیب شب/آزاده ندایی

https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy

00:03
Video unavailable
Repost from N/a
Photo unavailable
اخطار⚠️محتوا دارای محدودیت سنی میباشد❌⛔️🔞🔞🔞🔞 هالوژن های درون سقف تماما نور#قرمز را عرضه میکردند. با #نفس هایی سنگین شده پا روی فرش قرمز اتاق گذاشتم. با اخم سعی کردم جرئتم را جمع کنم.به یکی از تابلو ها نزدیک شدم. به آنی #نفسم رفت. تابلوها، نقاشی هایی بودند با سبک رنگ روغن، چیزی که #نفسم را گرفته بود #پسرک #لخت میان #قاب بود. چهره ی محوی که آن چنان واضح نبود، بیش تر روی #اندام و سایه ها کار شده بود. بیش تر نقاشی ها گویای خواب بودن #پسرک روی #تخت بود. #بال_های_سوخته 📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛 روایت پسری که به خاطر #قتل و #تعرض توی بیمارستان روانی بستریه🔥🔥🔥🔥🔥 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
Photo unavailable
اون یه نقابداره مردی که به شبح معروفه ، یه شکارچی حرفه ای وزیادی هااات🫦 اما نه رحم داره نه قلب،درتاریک ترین نقطه زندگیش  یهودختری باچشم های جنگلیش سرراهش قرارمیگیره و.... شیرین دخترجوونی که برای حفظ جونش مجبوره به بی رحم ترین شکارچی انسان ها کمک کنه، اماچی میشه اگه این مرد بی قلب ووحشی یهوعاشق این دختر دلبر وسکسی بشه؟ یه رمان تخیلی پیداکردم براتون عاشقش میشین یه لوسیفرداره نگم براتون سردسته همه موجوداته تاریکه پادشاه اهریمنا😈باهرپارتش نفس توسینتون حبس میشه! پیشنهادمیکنم ازدستش ندین🥺😌 https://t.me/+5o5QYOK3mPFlOWJk https://t.me/+5o5QYOK3mPFlOWJk https://t.me/+5o5QYOK3mPFlOWJk
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
سه سال پیش.. -شایگان گناه داره طفلی.. این چیزا رو بلد نیست .. بزار راحت باشه کاری به کارت نداره که..! عرفان راست میگفت کاری به کارش نداشت و همین آتشش زده بود ! حتی وقتی که با زنی به خانه می آمد ..! گویی از او بریده بود حتی نگاهش نمیکرد ! او را از معشوقه اش بزور گرفته بود تا عقدش کند و عقده هایش را خالی کند اما هر بار چشمان کهربایی معصومش را میدید دست و دلش میلرزید و از خود متنفر میشد ..! - اومده که حمالی کنه عرفان ..خودش خواست..! سامی هم میگوید: -شایگان از این بچه بگذر ..گناه داره آهش میگیرتت.. اما سر بلند میکند نرمین دست به سینه نگاهش میکند منتظر است..! -چیه ؟..نمی تونی نه؟!..عاشقش شدی؟! -خفه شو نرمین ..چه عشقی من ازش متنفرم .. نمیدانست .. اما دلش هم نمیخواست نرمین را از دست دهد نباید دلش برای آن دختر میلرزید.. -هی..بدرد نخور بیا این جا.. سر به زیر نزدیک میشود لباس مناسب جمع تنش نیست اما با آن سادگی هم زیباست.. -سریع کف اینجا رو تمیز کن ..خونه خاله ات نیست بخوری بخوابی؟! رفقایش تا توانسته بودند نوشیده بودن چنتایی کف سالن بالا آورده بودند ..نمی توانست خود او هم نمی توانست.. -من..من..چیز اقا من.. -زهر مار ..تو چی کم شو زودتر تمیز کن حالا خودت بهتر اون کثافت کف سالنی!؟ دلش هزار تکه میشود در جمع خوردش میکند .. -ولش کن شایگان رنگش پریده از وقتی هم اومدیم بیچاره داره کار میکنه.. -وظیفه آشه ..اومدی حمالی نیومده بادش بزنم.. -باشه اقا.. بر میگردد سطل و طی را بر میدارد جلوی آن همه مجبورش میکند کثافت کف سالن را بشورد .. او همسرش بود .. اما آن قدر امشب در جمع تحقیر شده بود که قسم خورد بعد از امشب برای همیشه اینجا را ترک کند حتی اگر شب ها را در پارک و خیابان بماند.. نزدیک میشود .. اما همان که نگاهش کف سالن می‌رسد دل و روده اش پیچ میخورد ..! هق میزند.. -کثافت تو که خودت بدتر گند زدی.. -بب..ببخشی.. اجازه ی حرف نمیدهد و سیلی در گوشش میزند انقدر که پرت میشود و کمرش به میز میخورد.. صدای شکستن میز و آخش در هم میپیچد.. سامی و عرفان و مینا به طرف دخترک میروند اما او مات خونی است که از پشت دخترک جاریست.. -یا خدا این چیه ؟! صدای عرفان است.. -لوس بازیشه نه.. صدای نرمین است.. اما او فقط چشمان. بسته ی دخترک را میبیند .. همه را کنار میزند .. دست زیر کمر وپاهایش میزند ..نگاهی به صورتش میکند جای پنجه هایش .. -پریزاد..پریزاد.. -شای..شایگان..بچه ام.. مات میشود .. حامله است ؟ چه کرده او با زن و فرزندش.. نه..نه.. تو..تو حامله ای؟ چشمان دخترک بسته میشود و او مثل دیوانه ها فریاد میزند .. فرزندش را کشته بود ؟..با دستان خودش..! **** حالا سه سال گذشته .. در به در دنبال اوست .. همان شب در بیمارستان جنینشان سقط شد و فردای آن روز . دخترک هم نبود .. رفته بود .. سه سال است در پی اوست اما هیچ اثری نیست ..نبود تا اینکه دیشب او را در مهمانی دید .. دست در دست یکی از رقبایش.. و حالا چون دیوانه ها چیزی را در عمارت سالم نگذاشته… -برت میگردونم پری زاده ام ..!! https://t.me/+6rrz7sLwoN9jOTA0
Hammasini ko'rsatish...
🍁🦋گم شده ام در توvip🦋🍁

@gom_shode

👍 1
Photo unavailable
دخترااا کی بود نوار بهداشتی با کیفیت میخواست🥹 نوار بهداشتی لدورا با عطر اسطوخودوس و اینکه کاهنده درد با جذب بالا و بدون ایجاد تیرگی بیکینی و ایجاد سوختگی👙😭🍑 تا حالا از محصولات لدورا استفاده کردید چقدر به پوست و موهاتون اهمیت میدید دوست دارید پوست جوان و شاداب داشته باشید این محصولات از بهترین محصولات هست و پشیمون نمی شید 🤩🤩 https://t.me/+O50a1MGbwRQ0OGI0 اینم لینک کانال ماست خوشحال میشیم به ما بپیوندید
Hammasini ko'rsatish...