cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

*رمان های خانم علی پور و ریرا*

خوش اومدید😍 رمان *رهایی* پارت گذاری روزانه ساعت 3 بعداظهر نویسنده:زینب رمان *میپاز* نویسنده:ریرا پارت گذاری هرشب ساعت 10 شب روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم 🩷 لینک کانال 👇 https://t.me/+b37MH0aA6iUyYWU0

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
1 344
Obunachilar
+4224 soatlar
+617 kunlar
+19730 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

Repost from N/a
لیستی از #بهترین و #جذابترین رمان‌های آنلاین رو به انتخاب مخاطبین تلگرام براتون گلچین کردیم از دستش ندید ❌ https://t.me/addlist/j339tLK9EotkNjE8 ظرفیت عضویت محدود دوستان فقط برای ۲۰۰ نفر لینکش فعاله ( توجه تا الان ۱۵۰نفر عضو شده پس عجله کن تا لینکش باطل نشده) لیست ساعت ۲۱ پاک میشه پس عجله کنید
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
با عشق سابقش روبه‌رو میشه👇😭 نگاه لرزونم روی در ورودی چرخید و دست کیان رو فشردم. _ آروم باش نفس! نمی‌تونستم...! اومده بودم بسوزونمش تا سوختن خودم رو مخفی کنم.. ولی از همین لحظه اول جا زده بودم.. و همه چیز وقتی بدتر شد که اون پاش رو توی مهمونی بزرگ امشب گذاشت! تنها نبود... دختری که کنارش محکم و باوقار حرکت میکرد، خیلی از من سرتر بود یا من اینطور فکر میکردم؟! کیان نگران نگاهم کرد: _ اگه میخوای میتونیم برگردیم... لازم نیست اینقدر زود باهاش روبه‌رو شی! لبم رو محکم روی هم فشردم: _ نه... بریم جلو! باید تمومش می‌کردم. اگر امشب باهاش روبه‌رو نمیشدم، دیگر جرعتش رو پیدا نمی‌کردم. نزدیک‌تر که شدن، نگاهش بلاخره روی ما نشست.. روی من و کیان..! جلو رفتیم و روبه‌روشون ایستادیم. _ سلام! صدای کیان بود. نگاهش بی‌تفاوت روی اون و بعد دست من که بازوش رو در بر گرفته بود، نشست و در آخر روی من قفل شد.. مثل همیشه خونسرد و پرنفوذ! تمام سعیم رو کردم که توی لبخند کجی که تحویلش میدم، ذره‌ای حسرت و حسادت نباشه.. تماما نفرت! دستم رو به سمت اون دختر دراز می‌کنم و توی چشمای هیراد خیره میشم و میگم: _ بابت نامزدیتون تبریک میگم.. خوشبخت بشید! https://t.me/+aciopQmVMnQ2YWY0 https://t.me/+aciopQmVMnQ2YWY0 با خستگی وارد اتاق سوت و کور و تاریکم میشم. اینجا دیگه نقابی نداشتم. میتونستم تا هرچقدر که بخوام زار بزنم و بابت قلبی که هنوز عاشقانه میتپید تمام عالم رو نفرین کنم! کیفم رو روی میز میندازم و از جلوی آینه رد میشم و... یه لحظه مکث می‌کنم.. نگاه دوبارم توی آینه نفسم رو توی سینه حبس میکنه! خودش بود.. اینجا توی اتاق من.. پشت سرم ایستاده بود.. درست چند دقیقه بعد از تموم شدن اون مهمونی! با ترس برمیگردم سمتش که با دستای فرو برده تو جیبش ترسناک نگاهم میکنه! _ تو... خونسرد به حرف میاد: _ لباس شبت خیلی بهت میومد.. ولی پوشیدنش جرمه وقتی دست یه بی‌شرف دیگه دور کمرت قفل میشه.. خودت چاره‌ای برام نذاشتی جز پاره کردنش! _ چی؟! نیشخندی میزنه: _ پاره کردن شاهرگ اونی که امشب کنارت جولون می‌داد! وحشت زده خیرش میشم که آروم بهم نزدیک میشه و...❌❌🔥 https://t.me/+aciopQmVMnQ2YWY0
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️‍🔥 🩵تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟ 💜عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود... 🩷 دخترونگیم رو گرفت و رهام کرد 🩵برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و ❤️شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت 🤎 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما... 💜لینک رمان های آنلاین اینجاست 💛ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه 💙گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه 💚مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که... 🧡شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت ❤️عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی 🩵شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه 💜برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ... ❤️دوست داشتنش ساده نیست 🩶دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب... 🧡دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد... 🩷مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه 💙لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش! 🩷صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند... 🤎دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود 💜عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل 🩵دختری که سه ازدواج ناموفق داره 🧡برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او... ❤️اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم 🩷صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم 🤍پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی 💜عشق تا بینهایت 💚پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و... 💛تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش 🩷عشق عجین شده خون و باروت 💙عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی ‌ 🩶عروس خون‌آشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه 💜عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی 🩵اون مرد دیوانه‌وار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که.... ❤️رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم 💚مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی.. 💛ازدواج اجباری با قاتل زنم. 🤍آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود. 🧡شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره 💙مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم 💛عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی 🩷عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند... 🩵وقتی که یک دختر عاشق میشود 🤎من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند! 💙شوهرم مرد اما مجبورشدم به عقد برادرشوهرم دربیاد ❤️مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد 🖤برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد.... 🩷ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته 🩵بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام 💜دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه... 🩶انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک 🤍پسرخاله ام بهم تجاوز کرد 🩵عشقم بهم خیانت کرد 🩶هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون 💙رابطه‌ای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز 💛بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که... ❤️دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره... 🧡مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود 🩵 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم! ❤️عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم
Hammasini ko'rsatish...
💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥 ✨ یه خبر عالی خیلی از عزیزان برای وی‌آی‌پی ازمون تخفیف خواستن ما هم گفتیم چرا که نه چه بهتر از مناسبت عید قربان و غدیر🤩 پس از عید قربان تا عید غدیر به مدت ده روز برای کانال ویپ‌ تخفیف زده شد و فقط کافیه مبلغ ۳۰ هزار تومان به شماره کارتی که براتون گذاشته شد پرداخت کنید 🤩بجنبید تا دیر نشده عضویت در کانال vip رهایی ✨وی آی پی از کانال اصلی خیلی جلوتره،نزدیک ۳ ماه و این فاصله هر روز بیشتر میشه ✨کانال وی آی پی بدون تبلیغ و تبادل و پیام های آزاردهنده است ✨پارت گذاری تو کانال اصلی هفته ای ۸تا ۱۰ پارته اما توی وی آی پی بیشتر از ۲۰ پارت در هفته داریم 6037997309431485 فلاح خمسه ✨شات رسید واریزی رو برای ادمین ارسال کنید تا لینک کانال vip رهایی رو دریافت کنید👇 @afra_0114
Hammasini ko'rsatish...
👍 1
پارت ۱۴۵ چشمهام‌رو محکم بستم نمیدونم از ترس بود یا هیجان اما نفسم رو حبس کردم تنم ناخواسته منقبض شده وهمه ی وجودم گوش شده بود برای ذره ذره شنیدن نیم خیز شدنش رو احساس کردم مثل نابینایی بودم که همه‌ی حواس پنجگانه اش تبدیل به شنوایی شده بود انگشت شستش آروم و نوازش وار روی گونه ام کشیده شد شبیه نوازش یک گلبرگ نازک و خواستنی همه ی خون تنم انگار به یکباره توی صورتم جمع شد به آنی گُر گرفتم همه ی زورم رو زدم تا پلکهام نلرزه مسیح-کاش بیدار باشی زمزمه کرد و من جا خوردم ازسوز صداش از احساسی که از ته دلش به زبون آورده بود تیغه ی بینیم می سوخت خدایا.... فقط گریه کردن و کم داشتم لطفا...الان نه لبم رو از داخل گاز گرفتم تاریکی بهش اجازه دیدن سرخی صورتم ونمی داد اما اگر کمی دقت می کرد حتمامتوجه داغی غیر طبیعی پوستم می شد باز هم نفس عمیقی گرفته و عقب کشید صدای بوسه‌ای که روی انگشتش زد،موهای تنم رو سیخ کرد داشتم می مُردم و جرات کوچک ترین عکس‌العملی نداشتم چرا؟ بخدا که نمی دونستم فقط عقلم می گفت خودم رو به خواب بزنم اصلا نمی دونستم باید چه عکس‌العملی نشون بدم چی باید بهش می گفتم جیغ و داد می کردم یا می خندیدم؟ با بد و بیراه از خجالتش درمی اومدم یا خانومانه و موقر که از من بعید بود جواب می دادم بهتر و به صلاح تربود خودم رو به نشنیدن می زدم حداقل برای خودم به صلاح تر بود
Hammasini ko'rsatish...
2
پارت ۱۴۶ تا لحظه ای که بیدار بودم حتی یک سانت از جایی که دراز کشیده بودم تکون نخوردم فکر و خیال مثل موریانه توی سرم پخش می شد باید راه چاره ای پیدا می کردم دیگه نمیخواستم نزدیکم باشه،نمیخواستم ببینمش باید تا جای ممکن ازش دور می شدم آدم بدی نبود اما من ازش خوشم نمی اومد،باید بهش می فهموندم و تنها راهش دوری بود هوا کم کم رو به روشنایی می رفت که بالاخره چشمهام روی هم افتاد فکر می کنم خوابم به دوساعت هم نکشید مسیح-شانا جان...بیدار شو لحن آرومش بیشتر شبیه لالایی بود خوابم می اومد و هوای گرم زیر پتو دلچسب -هوممم مسیح-پاشو دختر باید بعد صبحانه برگردیم -هنوز زوده همینم به زحمت از لای لبهام بیرون اومد مسیح-ساعت از ۸ گذشته خوشخواب پاشو باید زودتر صبحانه بخوریم و راه بی افتیم -نمیخوام مسیح-بچه ها الویه درست کردن -اَه از الویه بدم میاد مسیح-نمیرو چی؟ یک چشمم رو باز کردم -با سوسیس؟ خنده ی روی لبش کشیده تر شد مسیح-با سوسیس باید هم می خندید با اون موهای هپلی و دست و رو نشسته خنده دار بودم به ناچار نشستم - چه اصراری هست آنقدر زود بیدار شیم؟ مسیح-زود کجاست،من هر روز این موقع دوتا عمل انجام دادم -باشه،میخواستی پز دکتر بودنت و بدی که دادی حالا برو بیرون تا بیام چیزی زیر لب گفت که اصلا متوجه نشدم
Hammasini ko'rsatish...
2
Repost from N/a
امید و غزاله دختر عمو و پسرعمویی که به خاطر مسائلی به اجبار با هم ازدواج کردن. امید عاشق غزاله‌س و برای بدست آوردن قلبش هر کاری میکنه و اما.... چند دقیقه فقط با بهت بهم خیره شد و تنها صدایی که سکوت بینمون و می‌شکست صدای گوش نواز قطرات بارون بود. یکدفعه انگار به خودش اومد و طغیان کرد: - تو جدیی غزاله؟ آخه چرا؟ من که همه تلاشمو کردم لعنتی... من نمیزارم تو از پیشم بری. با اخم بلند شدم و غریدم: - تو خودت این حق انتخاب و به من دادی پس بهتره سر حرفت بمونی و پشت بند حرفم سمت در آشپزخونه رفتم و اما با روشن شدن ناگهانی آسمون و چند ثانیه بعد صدای وحشتانک رعد و برق، ترسیده جیغ بلندی کشیدم و دستمو رو گوشام گذاشتم. قبل اینکه بتونم خودمو جمع کنم برقا رفت و ترس من بیشتر شد... با بغض و لرز اسم امید و صدا کردم که همون لحظه تو آغوش گرمی فرو رفتم: - هیش آروم گربه چموشم... من اینجام نترس! بی‌توجه به بحث الکی که بینمون راه انداخته بودم، برگشتم و سفت بغلش کردم که خنده‌ای کرد و با شیطنت گفت... https://t.me/+h-gt9qeOGRg1MzE0 ۱۷
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
Photo unavailable
سرشو پایین انداخت دندونام روی هم فشار دادم و بعد از چند ثانیه غریدم _تو داری از من قول میگیری که دست به دخترت نزنم؟!❌ انگار یادم رفته بود که اون کیه و من کی و اینجا! انقدر عصبی بودم که میتونستم خراب کنم همه چیو.... سرشو به طرف چرخوند و خواست چیزی بگه که انگشتمو بالا آوردم و تو صورتش بلند گفتم _فکر کردی من انقدر بی شرفم ک بخوام به دخترت تعرض کنم؟! یا بخوام سو استفاده کنم از اینکه موقت زنم شده؟چی راجب من فکر کردی؟🔥 _عابد، شما دوتا به هم محرمین و هر اتفاقی ممکنه بیوفته! این فقط یه اعتباره که... https://t.me/+f86gcdiYmzw0MjNk ۱۶
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
ـ ببخشید استاد! من اعتراض دارم. خانم شاکری با سوالات بیش از حدشون وقت کلاس رو گرفتند. و رو به مهتاب که داشت از عصبانیت منفجر می‌‌شد، گفتم: ـ اگه ممکنه سوالاتتون رو بعد از کلاس بپرسین. در همین حین چند نفر از پسرها و دخترهای کلاس هم با من هم صدا شدند. رامین که کاملاً پی به نیت قلبی من برده بود، نگاه خیره‌‌اش را متوجهم کرد و من هم ابرویی بالا انداختم و به کتابم نگاه کردم. صدایش را شنیدم که رو به مهتاب گفت: ـ بعد از کلاس می‌‌تونید بقیه سوالاتتون رو بپرسین. مهتاب اما با عصبانیت رو به من گفت: ـ خانم پرتوی سوالات من در ارتباط با خود درسه و به نفع دانشجوهاست که گوش کنن و از استاد جواب بشنون! سرم را بالا بردم و لبخند سوزنده‌‌ای تحویل مهتاب دادم و گفتم: https://t.me/+zNrC-RBvuiY2Yzc0 https://t.me/+zNrC-RBvuiY2Yzc0 ـ این رو استاد تشخیص می‌‌دن نه شما. من فکر می‌‌کنم شما با سوالات بیش از اندازتون خود استاد رو هم کلافه کردین. و ناگهان صدای خنده کلاس را پر کرد. مهتاب پوزخندی زد و گفت: ـ شما جای استاد هم فکر می‌‌کنید؟ هر دو با نفرت در صورت هم زل زده بودیم که ناگهان رامین با صدای بلند گفت: ـ کافیه! و در حالی که به سختی سعی داشت خونسرد باشد رو به من گفت: ـ شما نظرتون رو گفتین. و رو به مهتاب گفت: ـ منم جواب شمارو دادم. اما مهتاب قصد کوتاه آمدن نداشت: ـ استاد شما از سوالات من کلافه شدین؟ رامین به مهتاب نگاه می‌‌کرد که صدایش می لرزید. مهتاب ادامه داد: ـ خواهش می کنم جواب منو بدین... رامین لب باز کرد: ـ من از جواب دادن به سوالات دانشجو کلافه نمی‌‌شم ولی وقت کلاس برای همه دانشجوها مهمه و باید به اعتراض دانشجوها هم توجه بشه. لبخند پیروزمندی روی لب مهتاب نشست و به من نگاه کرد. پوزخندی روی لبم نشست و در حالی که به چشمان آرایش شده‌‌اش زل زده بودم توی دلم گفتم: «نمی‌‌ذارم وارد زندگی رامین بشی. این دفعه هر طوری شده حفظش می‌‌کنم!» https://t.me/+zNrC-RBvuiY2Yzc0 https://t.me/+zNrC-RBvuiY2Yzc0
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️‍🔥 🩵تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟ 💜عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود... 🩷 دخترونگیم رو گرفت و رهام کرد 🩵برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و ❤️شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت 🤎 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما... 💜لینک رمان های آنلاین اینجاست 💛ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه 💙گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه 💚مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که... 🧡شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت ❤️عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی 🩵شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه 💜برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ... ❤️دوست داشتنش ساده نیست 🩶دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب... 🧡دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد... 🩷مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه 💙لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش! 🩷صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند... 🤎دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود 💜عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل 🩵دختری که سه ازدواج ناموفق داره 🧡برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او... ❤️اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم 🩷صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم 🤍پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی 💜عشق تا بینهایت 💚پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و... 💛تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش 🩷عشق عجین شده خون و باروت 💙عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی ‌ 🩶عروس خون‌آشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه 💜عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی 🩵اون مرد دیوانه‌وار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که.... ❤️رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم 💚مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی.. 💛ازدواج اجباری با قاتل زنم. 🤍آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود. 🧡شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره 💙مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم 💛عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی 🩷عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند... 🩵وقتی که یک دختر عاشق میشود 🤎من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند! 💙شوهرم مرد اما مجبورشدم به عقد برادرشوهرم دربیاد ❤️مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد 🖤برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد.... 🩷ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته 🩵بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام 💜دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه... 🩶انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک 🤍پسرخاله ام بهم تجاوز کرد 🩵عشقم بهم خیانت کرد 🩶هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون 💙رابطه‌ای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز 💛بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که... ❤️دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره... 🧡مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود 🩵 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم! ❤️عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم
Hammasini ko'rsatish...