cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

*رمان های خانم علی پور و ریرا*

خوش اومدید😍 رمان *رهایی* پارت گذاری روزانه ساعت 3 بعداظهر نویسنده:زینب رمان *میپاز* نویسنده:ریرا پارت گذاری هرشب ساعت 10 شب روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم 🩷 لینک کانال 👇 https://t.me/+b37MH0aA6iUyYWU0 تبلیغات پیوی @afra_0114

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
1 460
Obunachilar
-924 soatlar
-167 kunlar
+17930 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

من نیل ام... همان نیلی که از هشت سالگی قلبش گره خورده بود به قلب او... همان نیلی که شش سال پیش مرا با شناسنامه سفید از خانه اش بیرون کرد و نمیدانست قرار است برگردم اما این بار نه تنها...! این بار با دختری برگشته بودم که از خون او بود! دختر بچه ای با مو های فر و چشمان سبز درست مثل همان نیلِ هشت ساله که عاشق او بود! خیال میکردم تا همیشه در قلب او ماندگار میشوم اما وقتی برگشتم فهمیدم کس دیگری جای مرا در قلبش گرفته! آن عشق افسانه ای برای همیشه در گذشته مانده بود! #ممنوع_رمان https://t.me/+25_5OVk_pV5hOGZk 15پاک❌
Hammasini ko'rsatish...
شب های پاریس ماه نداشت...

رمان شب های پاریس ماه نداشت... دست هایم به رویای داشتنت نمیرسند و من هر شب چه غریبانه به جای تو درد هایم را به آغوش میکشم...🌙🤍 پارت گذاری هر روز🌼🥰

https://t.me/+nrDFpiBQls40MTRk

نویسنده: مهشید زادمهر✍🏻🌼

Repost from N/a
قسمتی از داستان جذابمون با بیش از 500 پارت آماده: 👇 - سرکار خانم سلین افراشته آیابنده وکیلم شمارا به عقد دائم آقای احسان مرادی در بیاورم!؟ اشک کاسه چشم عروس طفل معصوم را خیس کرد و زیر توری که روی صورتش انداخته بودند هق زد..  عماد نیامده بود..  مرد رویاهایش کسی که از جان او را بیشتر دوست داشته بود نیامده بود و  فقط لحظه آخر  میان دستان آدم های پدرش فریاد زده بود: - حرومه معشوقه کسی رو به کِس دیگه دادن.. حرومـــه..  اون دختـــر مال منه..  جون منو ازم نگیرین..  جون منو ازم نگیر حاجی. اما عاقد بار دیگر…. #مهم #توصیه_ویـــژه_نویسنده.  #عشقی_پاک_و_ممنوعه_بین_خانوم #دکتر_و_پسر_حاجی_بازاری_بالاشهر https://t.me/+eleWV-LB4EhiY2M0 ۱۱
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
اولین بار عکسشو دیدم و از حرفهای زنای فامیل شناختمش و ندیده عاشقش شدم 🫠 اما وقتی توی یه عروسی از نزدیک دیدمش و به سمتم اومد و گفت اونم از من خوشش میاد . رابطه ما نزدیکتر شد تا جاییکه اون کاملا قلبمو تصاحب کرد و جسممون برای رسیدن به هم دل ‌دل میزد و بوسه‌ها و آغوش‌های یواشکیمون نشان از اوج خواسته‌هامون بود . عشقی شیرین و پرشور بین ما شکل گرفت که شعله‌هاش منو سوزوند .🔥 تا به خودم اومدم به اجبار بر سر سفره عقد دیگری نشسته بودم چون یک نفر عکسهای منو عماد رو به داداشام نشون داده بود و اونا منو مجبور به ازدواج با اولین خواستگارم کردن . https://t.me/+eleWV-LB4EhiY2M0 حالا با عشق ممنوعه‌ام باید یک جا زندگی کنم درحالیکه بعنوان دایی همسرم هست و ....😱❌ ۹صبح
Hammasini ko'rsatish...
sticker.webp0.37 KB
1
Repost from N/a
بعد از آن حقایق..! بعد از آنچه گوشم شنیده بود و قلبم دوست نداشت بپذیرد التماس میکرد آن تکه ی مفلوک به مغزم .. که حقیقت نباشد اما امان از روزگار و آدم‌هایش ..! ٫امان از دردهایشان ..! هر روز با چشم میبینم و دلم خون می شود و هیچ حق اعتراضی ندارم ..! مگر من به او فرصت دادم ..! -حواست کجاست !؟ -بله؟ با صدای بهرخ به طرفش بر میگردم ..! -میدونستی جمعه نامزدی سردار با ساغر !؟ چرا دست از سرم بر نمیدارن ..! از دانستن که میدانم اما چرا مدام به یادم می آورند که دیگر هیچ شانسی ندارم ..! آن روز که با ناباوری به من نگاه کرد آن روز که زانو زد و التماس کرد اعتراف کنم آنچه میبیند دروغ است و .. و آه از این سرنوشت شوم که هم گریبان مادرم را گرفت هم مرا ..! نتوانستم انکار کنم ..و او با شانه های افتاده و دلی شکسته رفته بود اما پیش از آن گفت که .. جوری می‌رود که تا ابد در حسرتش بمانم و رفته بود ..با حسرتی که در دلم ماند ..! **** او حتی دیگر نیم نگاهی هم به من نمی کند ..! روزگاری برایم جان میداد ..! اما بعد از آن جفای که در حقش کردم دیگر حتی نگاهم نکرد .،! پسم زد .. با نامزد جدیدش جلوی چشمانم هر روز دست در دست و لبخند بر لب به شرکت می آیند و بعد هم می روند ..! ساغر ایرانمنش..شریک جدیدش..دختری طناز و افسونگر ..! وقتی کنارش است وقتی آنگونه در گوشش پچ میزند وقتی او آنطور با مهر و عشق نگاهش میکند هزاران بار میمیرم و حق اعتراض ندارم ..! روزی این نگاه شیفته این نگاه پر مهر از آن من بود و حالا خود جز نفرت چیزی در آن چشم‌ها نکاشته ام .. گفته بود جوری آتشم میزند که تا ابد بسوزم .. و مرده بود ..من هر روز با دیدن آن زن کنارش در آغوشش در حال سوختنم ..! https://t.me/+RdSHMW7ARPRjYzQ0 https://t.me/+RdSHMW7ARPRjYzQ0
Hammasini ko'rsatish...
🦋چیدا🦋

زمان و تاریخ:نه دقیقه مانده به ۱۸/۶/۱۴۰۲ تقدیم با مهر…! #نویسنده:اسکندری رمان های دیگمون: #گم شده ام در تو #بوسه ای بر چشمانت

Repost from N/a
لیستی از برترین‌ رمان های تلگرام تقدیم شما خوبان❤️ 🎃 بدون ازدواج کردن صاحب بچه ای شدم که نمی‌دونستم برای کیه تاوقتی که... 🍎تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟ 🫐عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود... 🍑برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و 🍍شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت 🥭 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما... 🍉لینک رمان های آنلاین اینجاست 🍋ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه 🥑گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه 🍓مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که... 🍐شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت 🍒عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی 🍈شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه 🥕برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ... 🥥دوست داشتنش ساده نیست 🥝دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب... 🍉دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد... 🍏دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه 🍊لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش! 🥑صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند... 🍇دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود 🍋دختری که باید برای نجات قبلیه‌اش یاد بگیره بجنگه 🥭دختری که سه ازدواج ناموفق داره 🍑برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او... 🍏اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم 🫐صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم 🥝پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی 🍉عشق تا بینهایت 🍋پسری که به خاطر انتقام اونو از پدرش می‌خره 🍎رابطه ممنوعه ارباب زاده مغرور با دختری که خدمتکار عمارتشه 🫐دزد کوچولویی که به دام یه انسان خشن میفته و برای صرف نظر از تنبیحش باید 🍑دوستی یه رقاصِ آروم با یه کشتی‌گیرِ شیطون! 🍒یک بازی ناجوان مردانه تمام زندگیم و باختم .. 🥭چه قندی در دل آب میکند،کسی را داشته باشی،که قسم راست تو باشد 🍇واقعیتی که میگوید عشق کافی نیست! 🍌پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و... 🥝انتقام گذشته‌ای که هرگز فراموش نمی‌شد. 🍊تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش 🍎عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی ‌ 🍍عروس خون‌آشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه 🥥عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی 🍋اون مرد دیوانه‌وار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که.... 🍋‍🟩تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت 🍒مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی.. 🥭ازدواج اجباری با قاتل زنم. 🍇آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود. 🍑شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره 🍉مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم 🍈عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی 🍇عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند... 🍐وقتی که یک دختر عاشق میشود 🫐من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند! 🍌مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد 🥑برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد.... 🍎ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته 🍑بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام 🥭دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه... 🍓انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک 🥒پسرخاله ام بهم تجاوز کرد 🍎عشقم بهم خیانت کرد 🥕هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون 🍒رابطه‌ای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز 🥑بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که... 🍋دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره... 🍊مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود 🍋‍🟩 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم! 🥝عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم 🍇وقتی شوهرم مرد رنگ زندگیم سیاه شد واونجا بود که فهمیدم
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
من نیل ام... همان نیلی که از هشت سالگی قلبش گره خورده بود به قلب او... همان نیلی که شش سال پیش مرا با شناسنامه سفید از خانه اش بیرون کرد و نمیدانست قرار است برگردم اما این بار نه تنها...! این بار با دختری برگشته بودم که از خون او بود! دختر بچه ای با مو های فر و چشمان سبز درست مثل همان نیلِ هشت ساله که عاشق او بود! خیال میکردم تا همیشه در قلب او ماندگار میشوم اما وقتی برگشتم فهمیدم کس دیگری جای مرا در قلبش گرفته! آن عشق افسانه ای برای همیشه در گذشته مانده بود! https://t.me/+25_5OVk_pV5hOGZk 1شب پاک❌
Hammasini ko'rsatish...
#ریرا #میپاز #پارت_80 سامی با تعجب رو به غزاله کرد، نامحسوس به امید اشاره کرد و چشمک زد. امید چشمک سامی را ندید اما بسته شدن پلک غزاله را چرا... نیشخندی عصبی زد و ساکت به پشت شیشه و آدم هایی که در حال رفت و آمد بودند خیره شد. غزاله از جا بلند شد و سمت سرویس بهداشتی رفت، دستهایش را شست و سمت میز برگشت. مقابل امید نشست و نگاهی به نیم رخ مردانه‌اش انداخت. خوره وجودش نمی‌گذاشت سر به سر امید نگذارد _چیشدی شازده؟ ساکتی امید همانطور که به خیابان زل زده بود جواب داد _خوب با اقا سامی تیک میزدی _دوستمه _دوست پسر؟ سرش را سمت دختر چرخاند و پرسشش را مستقیماً در حالی که به چشمانش خیره شده بود مطرح کرد. غزاله شانه بالا انداخت و جواب داد: _با اینکه به تو ربطی نداره ولی... نه، یه دوست معمولیه بعد از سپری شدن دقایقی سفارششان رسید و مشغول خوردن پیتزای مخصوص شدند. امید زودتر تمام کرده بود رو به غزاله ای که از جایش بلند شد پرسید _دیگه نمیخوری؟ _نه میرم دستام و بشورم از سرویس بهداشتی خارج شد و سمت میز رفت. با تعجب به بشقاب خالی خودش نگاه کرد، هنگامی که از سر میز بلند شده بود هنوز نصف پیتزایش باقی مانده بود. صدای امید را از پشت سرش شنید و سمتش چرخید. _منتظر چی هستی بریم دیگه _بقیه پیتزام چیشد؟ _اِاِ دیدی چیشد؟ فکر کردم نمیخوریش _انداختیش؟ _نه غزاله با تعجب پرسید: _پس چیکارش کردی؟ _خوردمش بیخیال تکه های آخر شد و بحث را همانجا تمام کرد. در خیابان بی مقصد تا چند ساعتی چرخیدند. _اگه دور دور بهتون خوش گذشته دیگه بریم خونه _نفرمایید! مگه میشه کنار شما خوش نگذشت بریم _عجیبه رضایت دادین ماشین مقابل درب پارکینگ ایستاد. غزاله ریموت را به طرف امید گرفت. نگاه مرد بین ریموت و چشمان غزاله می چرخید. _چکارش کنم؟ با لحنی که شبیه به خواهش بود گفت: _راستش در خراب شده، میشه پیاده شی از بیرون ریموت بزنی شاید باز شد امید با چشم هایی باریک شده پرسید:، _جدی؟ _اره بعضی وقتی گیر میکنه امید که از ماشین پیاده شد به ثانیه نکشید غزاله پایش را روی گاز فشرد و از آنجا دور شد. امید غضبناک به جای خالی ماشین نگاه کرد و زیرلب تکرار کرد _لعنتی!حدس میزدم هوا هنوز روشن بود، به ساعتش نگاه کرد ۱۷:۱۷ را نشان میداد. ✎ℳ𝒾℘𝒶𝓏...
Hammasini ko'rsatish...
6
Repost from N/a
سلین.. دکتر داروسازیه ترک تبار. دختری که خیلی وقته دلش گیره پسره حاجی بازاریِ بالاشهره تهرانه و واسه یه نگاه مردونش تب میکنه. اما دختر بد شانس قصمون خبر نداره قراره تو یک غروب  غم انگیز خردادماه.. بدترین تراژدی عمرش و تجربه کنه  و مردم اسم داستانشون و بذارن عشق و خاکستر.💞 https://t.me/+eleWV-LB4EhiY2M0 ۲۴ ظرفیت محدود
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
#خلاصه_ای_از_ممنوعه_تریت_رمانها به چشمانش خیره شدم. نگاهم نمیکرد. دستم را جلو بردم و گونه اش را لمس کردم. بالاخره نگاهم کرد. چشمانش کدر و بی فروغ بودند. + باهات ازدواج میکنم جا خورد. ابرو های در هم گره خورده اش از هم فاصله گرفتند و با ناباوری لب زد: چی؟ + من برای نجات جون دوتاییمون باهات ازدواج میکنم سیروان صدر https://t.me/+25_5OVk_pV5hOGZk
Hammasini ko'rsatish...
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.