از مسیر من.
من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم ... خیام نوشتههای کاملتر من در ویرگول : 🏷 virgool.io/@mohsenkhavari صندوق دریافت: 📥 @Masirman_bot (در این بات پیامرسان، ایدی شما برای من نشان داده میشود)
Ko'proq ko'rsatish378
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
-17 kunlar
+5930 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
Photo unavailableShow in Telegram
بعد از گذشت یک هفته درست سهشنبه به دستم رسید، همان روزی که باید.
و بعد شروع کردم به خواندن صفحات اول و بعد مقدمه و بعد پیشگفتار و … نفهمیدم چطور شد که غرق در کتاب شده بودم و حین خوانش، اگر بخواهم کمی خودمانی بگویم و بنویسم: نیشم تا بناگوش باز بود و لبخند و خنده از صورتم نمیافتاد. اتفاقی که یادم نمیآید قبلا حین خوانش چه کتابی تجربهاش کرده بودم.
خود او در کتابش نوشتهاست که جامعه هدف این کتاب چه کسانی هستند، اما به نظر من این مجموعهی او، تنها برای دو گروه خوب است: هر کسی که کتاب نمیخواند و هر کسی که کتاب میخواند.
امشب، شب تولد من بود. شبی که درست مثل پارسال برای من به کشیک گذشت و البته خاطرهانگیز شد؛ البته این آنچنان مهم نیست، چیزی که برای من مهم تر هست اینه که سال گذشته در همچین روزی، تصمیم گرفتم که اینستاگرام رو پاک کنم و نوشتن در اینجا رو شروع کنم. و احتمالاً این کار، یکی از بهترین تصمیماتی بود که در سال گذشته گرفتم و شاید از بهترین هدیههای تولدم. البته اون موقع دوست داشتم بیشتر در ویرگول بنویسم ولی بخاطر دلایلی نشد، و شاید بخشی از علتش هم مشکلم با خود ویرگول بود.
با این حال، با اینکه من در اینجا معمولاً محتوای علمی و درسی نمیدارم و بیشتر محتوا ها از جنس دیگری هستند، اما دوست داشتم به مناسبت یکساله شدن اینجا، بپرسم که طی سالی که گذشت آیا نوشته ای از من در اینجا بود که بهتون کمکی کرده باشه؟ یا براتون مفید بوده باشه؟مطمئنا اگر در این باره نظری دارید، امشب من رو خوشحالتر میکنه.💐
چیزی بگو
و جهان را از سکوتش نجات بده
خستهایم و باد نمیخواهد بفهمد
ما قاصدک نیستیم
نه!
باد بیگناه است،
از بادبانها نجاتمان بده
نترس
هرگز نترس قایقِ من!
موجی که غرق نکند
بالاترمان میبرد
#معین_دهاز
به ماما گفتم: «گناه داره، بنظرم میشد کمی آروم تر هم باهاش صحبت کنی» بهم گفت: «دیوونهام کرده دیگه، هرچی بهش میگم انگار نه انگار. تا از پیشش میرم دوباره چهار زانو میشینه و هیچ تلاشی نمیکنه. شرش هم افتاده گردن من» گفتم: «خب ازش علتش رو بپرس». گفت: «میگه بچهام دختره، نمیخوام به دنیا بیاد، بذار همونجا بمیره.»
Photo unavailableShow in Telegram
خرداد ۱۴۰۳
خرداد برای من به خوبی شروع شد. این ماه، با مبلغی قابل قبول به استقلال مالی رسیدم. اتفاقی که شاید از ۳ سال گذشته میتوانست عملی بشود اما نشد. اما بهرحال برای مدتی بابتش احساس خوشحالی داشتم.
این ماه، مثل هر زمان دیگری درگیر روابط انسانی بودم. درگیر آدم های اطرافم و اینکه چه کسانی در کنارم نیستند و ای کاش بودند و چه کسانی هستند و ای کاش هیچوقت نبودند، و همینطور، چه کسانی که اگر تا امروز بودند، وقتش رسیده است که دیگر نباشند.
جملهای هست که عادت دارم همیشه به خودم بگویم؛ اینکه اگر روزی دنبال معجزهای برای تغییر روزمرگیات باشی یعنی راه را غلط رفتهای؛ این ماه در کنار تمام اتفاقاتش از خدا بارها درخواست معجزه کردم. انگار با وجود اینکه روزها بی دردسر و معمولی پیش میرفتند خلا ای در من بود که نمیدانستم باید با چه چیزی پر شود. گمشدهای که برخلاف تصور همیشگیام، در محیط اطرافم نبود؛ و هیچ چیز سخت تر از این نیست که دنبال چیزی باشی که ندانی آنرا کجا گم کردی.
Photo unavailableShow in Telegram
همیشه درباره آدم هایی که دوستشان داریم، دوبار خودمان را فریب میدهیم؛
اوایل برای مزیت هایش،
اواخر برای نقص هایش ...
آلبرکامو
Repost from One Day,One Point
Photo unavailableShow in Telegram
در ادامه این بحث یه تجربه جدیدم رو خواستم بگم.
یک درسی در متمم هست تفاوت روتین و عادت.
نکتهش اینه که "عادت از جنس تکرار است؛ اما روتین از جنس ترتیب است. "
و خب خوبه وقتی میخوایم یه عادت بسازیم، یه دونه عادت نسازیم، یه دسته عادت یا به عبارتی یک "روتین" بسازیم.
مثلا اگر تصمیم گرفتیم از فردا سحرخیز بشیم، اینو فقط در صبح ساعت فلان بیدار شدن خلاصه نکنیم و به جاش روتین صبحگاهی بسازیم. زود بیدار شدن، آب ولرم خوردن، نماز خوندن، کتاب خوندن، ورزش!
اونوقت سر یک هفته به جای فقط یه عادتِ خوب سحرخیزی، ورزشکار هم شدیم، پوستمون هم خوب شده، اطلاعات مون هم بالا رفته
در حالی که اگر میخواستیم این عادتها رو جدا جدا بسازیم، خیلی سختتر و حتی نشدنیتر میشد..
یا مثلا من از وقتی دکتر پوست ام بهم کرم داده برای شبها قبل خواب بزنم، عادت کردم بعد کرم زدن بشینم پای لب تاب و یه درس متمم بخونم اولش برای این بود که کرم بالشتم رو چرب نکنه😅، ولی بعدش شد یه روتین خوب.
خلاصه روتین ها رو عادت کنیم!🪴
چند جستار کوتاه از این روزها ( خرداد ۰۳):
پیش اینترن ها بودم و بحث جابجایی کشیک ها بود که گفتم: این ماه پیشرو شب تولدم کشیکام. یکی از اینترن ها گفت: چندم؟ گفتم فلان روز. گفت: من هم اون روز کشیکم دکتر جان. و البته اون شب، شب تولد من هم هست.
***
روز چهارشنبه، بیمار من از بخش زنان خانمی ۴۰ ساله با گراوید پنج و پارای صفر بود. یعنی قبل این بارداری چهار بار حامله شده بود و هر چهار بار جنیناش سقط شده بود. این بار هم با پرهاکلامپسی (مسمویت بارداری) بستری بخش پرخطر بود. صبح پنجشنبه وقتی از ماما وضعیتش رو پرسیدم گفت که نزدیک های صبح سزارین شده و بچه هم سالمه. بچهای که حالا ما بهش میگیم: جوجه طلایی(golden baby). رفتم بالای سر نوزاد، به چشم هاش نگاه کردم و دستش رو گرفتم و به مادرش تبریک گفتم و اون لحظه فهمیدم، که تا قبل از دیدن این مادر هر تصوری که از «احساس خوشحالی» داشتم چقدر پوچ و بی معنی بوده.
***
متخصص زنان میگفت؛ رشته زنان باید برای مرد ها میبود نه ما. درست مثل رشتهی ارتوپدی. چه از بابت نیرو و توان جسمانی، و چه از بابت این سیلاب فشار روانی دیوانه کننده، که هیچ دختری مستحق تحمیلاش نیست.
***
بیماران بخش زنان با تمام بیمارانی که به عمرم دیدم فرق داشتند. در این مدتی که اینجا بودم، میدیدم که این بخش چطور به طرز بی رحمانه و ناراحت کنندهای واقعیت هایی از زنان به من نشان میداد که تا به امروز حتی برایم تعریف هم نشده بودند چه برسد به درک. واقعیت هایی که همدردی و همدلی را برای من بسیار سخت میکرد، تا جایی که گاهی به درک ناشدنی بودن آنها هم باید اعتراف میکردم.
***
به من گفت: درست است. جان مادر مهم تر از جان جنین است. اما فراموش نکن که اینجا آدم هایی هستند که با مرگ فرزندشان، خودشان هم میمیرند. همان هایی که حیات و زندگیشان اگر بدون فرزند باشند (و قرار باشد بدون فرزند بمانند) با مرگ تفاوتی ندارد.
Hammasini ko'rsatish...
تماشاچی ها - ویرگول
نکتهای درباره موفقیت که گاهی اوقات فراموش میکنیم
Boshqa reja tanlang
Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.