💀 دنیای وحشت 🔞

داستان ترسناک #صوتی مکان متروکه @DonyayVahshat 💀

✅ ربات تپ سواپ هم بزودی لیست میشه، از این فرصت محدود استفاده کنید! 🤖 لینک ورود به ربات تپ سواپ https://t.me/tapswap_mirror_bot?start=r_1771510129

داستان ترسناک #ارسالی سلام من مامانم ی دخترخاله داره ی چند سالع شوهرش فوت کرده گویا زمانی که شوهرش فوت کردع ی دعا تو خونش خاک کرده که محافظای این دعا جن هستن دختر خاله مامانم اون جن هارو میبینه برامون تعریف میکنه میگع که یا پشت پرده وایمیسن یا زیر درخت مو یا همون انگور پشمالو کوتاه سیاه رنگ هستن اذیتش میکنند تعریف میکرد که ی شب خواب بوده از بس صدا در اوردن شیر ابو باز کردن از خواب پا میشه و اونارو به دینی که دارن قسم داده بعد ناپدید شدن ولی یکیشون میره داخل اب ابگرمکن و شروع میکنه ناخوناشو به داخل اون محوظه میکشه صدای دلخراش میده دختر خاله مامانم پامیشه نمک برمیداره میریزه داخل اب گرمکن بعد صدا تموم میشه دختر خاله مامانم دوتا دختر داره فقط دختر اولی جن هارو میبینه ولی دومی اصلا ماجرارو بلد نیست این جنا ی کار میکنند بین دوتا خواهر دعوا بشه وسایل خواهر کوچیکه رو پاره میکنند بین دوتا خواهر دعوا میشه ی روز خواهر دختر خاله پا میشه میاد خونشون فقط خودشون دوتا بودنند و دوتا دخترای دختر خاله مامانم دانشگاه بودن خواهر میگه برام چای بیار ولی دست دختر خاله که بند بوده میگه چند لحظه وایسا ولی بعد همون لحظه ی نفر شبیه دختر اولیش از تو ی اتاق دیگه میاد بیرون و براش چایی میریزه میده دستش بعد که دختر خاله میاد بیرون میگه کی بهت چایی داد؟ اسم دختر اولیشو میگه که اسمش زهرا هست میگه زهرا از تو اتاق اومد بهم داد بعد دختر خاله مامانم میگه زهرا اصلا خونه نیست دانشگاه هست دخترام اصلا خونه نیستن @DonyayVahshat 💀

.

.

کامنتا چرا بستس😐

سرو گوشت انسان در رستوران جاده چالوس... @DonyayVahshat 💀

سرو گوشت انسان در رستوران جاده چالوس... @DonyayVahshat 💀

فیلم ترسناک کوتاه #ارسالی @DonyayVahshat 💀

داستان ترسناک #ارسالی سلام داستان از این قراره که جن همزاد! اتفاق برا مامانم افتاده... خب اینجوریه که من بابام چون شغلش کشاورز بوده ی شب ابیار میشع سر زمین که اب بگیره ساعت ۱۰ شب از خونه میره بیرون بابام و یک نفر شبیه خود بابام با موتوری که رفته ساعت ۳ شب برمیگرده قدیما من مامانم با خانواده پدریم زندگی میکرده مامانم خواب بوده پیش دوتا عمه هام که همزاد بابام میاد تو خونه و فقط مامانم از اومدنش با خبر میشه همزاد بابام میاد اسم مامانم صدا میزنه اکرم ! میگه اکرم پاشو بریم تو اتاق بخوابیم مامانم پا میشه میره میخوابن صبح که مامانم از خواب پا میشیه میره به عمه ام میگه که حبیب صبح زود کجا رف بعد عمم با تعجب میگه که حبیب دیشب که رفته هنوز خونه نیومده بعد مامانم قسم قسم کع چرا اومد کفشاشو گذاشت اینجا گل ریخته بعد نشون میده هیچ گلی هم ریخته نشده بود!!!! داستان دوم 2 مامانم گف خوابیده بودم یهو از خواب پریدم ساعتو نگاه کردم دیدم ۴ صبحه بعد دیدم صدا قیچی میاد نگاه کردم دیدم حبیب کنار اینه وایساده داره سیبیل هاشو کوتاه میکنه مامانم گف بعش گفتم چهار صبحه چرا الان نگاه کرد خندید گف ی فوشش دادم برگشتم بخوابم همین که برگشتم سمت چپ بدنم حبیب رو دوباره دیذم گف برگشتم رو کمر اینه رو نگاه کردم دیدم نیست ! @DonyayVahshat 💀