392
Obunachilar
-124 soatlar
-27 kunlar
+230 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
کاش باران بودم
و غم پنجره را میشستم
و به هر کس که پس پنجره غمگین مانده
از سر عشق ندا میدادم
پاک کن پنجره از دلتنگی
که هوا دلخواه هست
گوش کن باران را
که پیامی دارد
دست از غم بردار
زندگی کوتاه هست
باز کن پنجره را
روز نو در راه هست...
#سلاااام
لحظه هاتون به عافیت....❤️🌹
👌 3❤🔥 1👍 1
مهربانترین آدمها، خاموش ترین و کم رنگ ترین آدمهای زندگی ما هستند . همان هایی که کمتر متوجهشان می شویم چون اهل شو آف و نمایش و هیاهو نیستند. آنها با صدای بلند ،طوری که همه بشنوند قربان صدقه ما نمی روند. حضورشان نمایشی و مرا ببین تا تو را ببینم نیست. اهل چرا چراهای دست و پاگیر نیستند. در سکوت ما را دوست دارند. بی هیچ توقعی متوجه ما هستند. ذهنشان مشغول حاشیه های فاصله انداز نیست. در فرهنگ لغاتشان، حرفهایی که انرژی ما را کممی کنند، جایی ندارد. حضورشان هم نه ربطی به حال خوب و بد خودشان دارد، نه حال خوب و بد ما. همیشه هستند و همیشه حالشان با حال خوب ما خوب می شود.
بهتر است به جای آدمهای هیجانی که تب تندشان زود عرق می کند، آدمهای مهربان زندگی مان را پیدا کنیم و بیشتر آنها را ببینیم و بیشتر متوجه شان باشیم. بهتر است حضور آدمهایی را در زندگی مان پر رنگ کنیم که مستمر و همیشگی و همانطور که هستیم دوستمان دارند
نیکی_فیروزکوهی
👍 5❤ 1
آوردهاند كه بازرگانی اندكمال بود و میخواست كه سفری رود. صد من آهن داشت. در خانهٔ دوستی بر وجهِ امانت بنهاد و برفت. چون بازآمد امين وديعت فروخته بود و بها خرج كرده. بازرگان روزی به طلب آهن به نزديك او رفت.
مرد گفت: آهن در پيغولهٔ خانه بنهاده بودم و در آن احتياطی نكرده، تا من واقف شدم موش آن را تمام خورده بود. بازرگان گفت: آری، موش آهن را نيك دوست دارد و دندان او برخاییدن آن قادر باشد.
امينِ راستكار! شاد گشت؛ يعنی «بازرگان نرم شد و دل از آهن برداشت». گفت: امروز مهمان من باش. گفت: فردا بازآيم.
بيرون رفت و پسری را از آن او ببرد. چون بطلبيدند و ندا در شهر افتاد بازرگان گفت: من بازی را ديدم كودكی را میبرد. امين فرياد برآورد كه: محال چرا میگویی؟ باز كودك را چگونه بر گيرد؟ بازرگان بخنديد و گفت: دل تنگ چرا میكنی؟ در شهری كه موش آن صد من آهن بتواند خورد آخر باز كودكی را هم بر تواند داشت. امين دانست كه حال چيست؟ گفت: آهن موش نخورد، من دارم، پسر بازده و آهن بستان!.
#کلیله_دمنه
👍 2
بعضیها وقتی برایت مینویسند:
"خوبی؟"
آدم لبخند مهربانشان را میبیند بین حروف!
قدرشان را بدانید!
آنها مهربانی را اعتباری دوباره میدهند...
❤️
👍 2🕊 1
دارم فیلمی بلند می سازم
پر از پلان خوشبختی
پر از نگاتیو لبخند!
سکانس های غم...
حالم را خراب می کند
حذفشان کردم!!!
این فیلم لبریز از حضور خداست
نیازی به ممیزی ندارد...
🌷سناریو زندگیتون سرشاراز شادکامی
❤🔥 3👍 1
غنچه با دل گرفته گفت:
زندگی
لب زخنده بستن است
گوشهای درون خود نشستن است
گـل به خنده گفت
زندگی شکفتن است
با زبان سبز راز گفتن است
#قیصر_امین_پور
صبحتان بهشت دوستان همراه ❤️
👍 2
Photo unavailableShow in Telegram
.#ادبیات
– فرازی از کتاب "خاطرههای پراکنده" با نثر ساده و دلچسبِ #گلی_ترقی :
خانهی مادر بزرگ را فروختهاند و ساعت بزرگ دیواری در منزل یکی از داییهاست – آخرین دایی. گهگاه، در نیمهشبی بیخواب، تیکتاکِ موذی آن را در تهِ بالشم میشنوم و میدانم که "این ساعت بعد از ما هم خواهد بود" و از سماجت عقربههای چرخان آن دلم میگیرد. و بعد، نزدیک به روشنایی صبح عطری گوارا، مثل نفَسی سبُک و متبرّک در اتاقم میپیچد و نوازش دست همیشه مهربان گوهرتاج خانم را روی پیشانیام حس میکنم و دلم باز پُر از ولولههای کودکی میشود. میدانم که در نوازش این دست آشنا حرفی قدیمی خفته است؛ حرفی ساده و سالم و سبکبار، مثل آواز بازیگوش پریها فراسوی تیکتاک دلهرهانگیزِ ساعتهای جهان.
👍 3❤ 1
عشق ما را پی کاری به جهان آوردهست
ادب این است که مشغول تماشا نشویم !
#صائب_تبریزی
۱۰ تیر ماه روز بزرگداشت صائب تبریزی گرامی باد
👍 3
Boshqa reja tanlang
Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.