cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

م‌ٰآه࣬ نۨشین / به قلم 𝖋.𝖋𝖎𝖗𝖔𝖚𝖟𝖎𝖊

ماه نشین به قلم فاطمه فیروزی ⭕همه ی بنر ها واقعی (خلاصه ای از رمان یا از پارت های آینده ) هستند. آیدی ادمین : @venus3148 کپی و نشر رمان ممنوع🚫❌

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
938
Obunachilar
-324 soatlar
+67 kunlar
+2630 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

Repost from N/a
ببینید دختره بدجنس رمانمون با اینکه عاشق امید شده ولی چجوری بهش جواب میده😂😭 - غزاله... فکراتو کردی؟ میدونستم منظورش چیه اما خودمو به اون راه زدم و با ابروهای بالا رفته پرسیدم: - راجب چی؟ - راجب خودمون... قرار یک ماه پیشمون و یادت نرفته که... گفتی فقط به یه شرط حاضری باهام زندگی کنی و جدا نشی. اهوم کشداری گفتم و کمی از نوشیدنیم نوشیدم. میدونستم این بی تقاوتیم خیلی حرصش میده اما خودشو کنترل میکنه! در آخر طاقت نیاورد و گفت: - خب جوابت چیه؟ خبیث جواب دادم: - جوابم به زودی میاد دم در و تو تحویلش میگیری... درخواست طلاق! چند دقیقه فقط با بهت بهم خیره شد و تنها صدایی که سکوت بینمون و می‌شکست صدای گوش نواز قطرات بارون بود. یکدفعه انگار به خودش اومد و طغیان کرد: - تو جدیی غزاله؟ آخه چرا؟ من که همه تلاشمو کردم لعنتی... من نمیزارم تو از پیشم بری. با اخم بلند شدم و غریدم: - تو خودت این حق انتخاب و به من دادی پس بهتره سر حرفت بمونی - هیش آروم گربه چموشم... من اینجام نترس! امید و غزاله دختر عمو و پسرعمویی که به خاطر مسائلی به اجبار با هم ازدواج کردن. امید عاشق غزاله‌س و برای بدست آوردن قلبش هر کاری میکنه و اما....🔥‼️ https://t.me/+h-gt9qeOGRg1MzE0 ۱۸
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
ببینید دختره بدجنس رمانمون با اینکه عاشق امید شده ولی چجوری بهش جواب میده😂😭 - غزاله... فکراتو کردی؟ میدونستم منظورش چیه اما خودمو به اون راه زدم و با ابروهای بالا رفته پرسیدم: - راجب چی؟ - راجب خودمون... قرار یک ماه پیشمون و یادت نرفته که... گفتی فقط به یه شرط حاضری باهام زندگی کنی و جدا نشی. اهوم کشداری گفتم و کمی از نوشیدنیم نوشیدم. میدونستم این بی تقاوتیم خیلی حرصش میده اما خودشو کنترل میکنه! در آخر طاقت نیاورد و گفت: - خب جوابت چیه؟ خبیث جواب دادم: - جوابم به زودی میاد دم در و تو تحویلش میگیری... درخواست طلاق! چند دقیقه فقط با بهت بهم خیره شد و تنها صدایی که سکوت بینمون و می‌شکست صدای گوش نواز قطرات بارون بود. یکدفعه انگار به خودش اومد و طغیان کرد: - تو جدیی غزاله؟ آخه چرا؟ من که همه تلاشمو کردم لعنتی... من نمیزارم تو از پیشم بری. با اخم بلند شدم و غریدم: - تو خودت این حق انتخاب و به من دادی پس بهتره سر حرفت بمونی - هیش آروم گربه چموشم... من اینجام نترس! امید و غزاله دختر عمو و پسرعمویی که به خاطر مسائلی به اجبار با هم ازدواج کردن. امید عاشق غزاله‌س و برای بدست آوردن قلبش هر کاری میکنه و اما....🔥‼️ https://t.me/+b37MH0aA6iUyYWU0 ۱۸
Hammasini ko'rsatish...
#یکی_از_ #بهترین_رمان_های_♨️ #اشرافی_قدیمی_⭕️ https://t.me/+n3bkGK7K6T83ZGE8 #قسمتی_از_گنج_افسانه‌ای_کارینا_🏺🗡 دنیل با نیشخند گوشه لبش گفت: پس اشراف زاده بودین و نقش آدم بدای داستان رو بازی میکردین؟! کمی به سمت شاین خم شد و ادامه داد: ولی خوبه! با وجود شماها سودمون دو برابر میشه!! شاین از شدت حرص به کبودی میزد، نفس هاش به حدی تند شده بود که.... - هم #نقشه گنج رو دارین، هم خانواده های پولداری که برای نجاتتون هرکاری میکنن.. پوزخندی زد و تاکید کرد: هرکاری! بانوی جوان ایندفعه دیگه نتونست ساکت بشینه، داد: #خفه شو! دستت به اون گنج نمیرسه! دنیل لبخند موذی‌ای زد و دستی روی شونه‌ی شاین کشید. - اما من همین حالا هم نقشه رو دارم! شاین لب باز کرد حرف بزنه که دنیل حرفش رو برید: تتوی کتف چپت! و به کتف‌ش اشاره کرد... همیشه بر پشته دروغ صداقتی هست، همیشه بر پشته شب روزی هست، همیشه بر پشت بی‌رحمی‌ای دردی هست، همیشه در پشت تجاوزی فرصتی هست! https://t.me/+n3bkGK7K6T83ZGE8 https://t.me/+n3bkGK7K6T83ZGE8 ملکه‌هایی که دزیده شدن، اما چیزی نتونست اونها رو از زندگی کردن پشیمون کنه✨ 17پاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
از این لیست دست‌خالی برنمی‌گردی روی خلاصه‌ها کلیک کن و از خوندن برترین رمان‌های مجازی لذت ببر‼️ عضویت محدود❌ رمان‌های خاص و کمیاب⛔️ ❁‌‎‌‎‌‌⃟❤️‍🩹کله‌خرابِ‌عرق‌خوربهش می‌گن آژندهمونی‌که شب‌عروسی معشوقش تاخرخره عرق‌سگی خوردورفت‌دزدیدش؛شبا بهش‌تجاوز می‌کردوروزها‌روی‌زخم‌هاش‌بوسه می‌زد ❁‌‎‌‎‌‌⃟💛بی خبر از گذشته‌ی تاریک پدرانشان مخفیانه به یکدیگر دل می‌بندد و وقتی می‌خواهد از یکدیگر جدا شوند ثمره‌ی عشقشان مانع می‌شود ❁‌‎‌‎‌‌⃟🧡پسری که توسط دوستش دزدیده میشه و سر میز قمار بیدار میشه و در این بین تاس به دو نفر که دشمن خونین میفته ❁‌‎‌‎‌‌⃟💚شوهرم منو به دوستش اجاره داد اما فهمیدم نقشه ی دیگه ای هم داره و ❁‌‎‌‎‌‌⃟🩵وقتی فهمیدم چه بلایی سرم اومده، ترکش کردم اما وقتی فهمیدم حالش خوب نیست برگشتم و از خودم گذشتم ❁‌‎‌‎‌‌⃟💙فایل رمان‌های مجازی و چاپ شده مخصوص رمانخون‌های حرفه‌ای رو فقط اینجا می‌تونید پیدا کنید ❁‌‎‌‎‌‌⃟💜پسری که به خاطر حرومزادگی و شرور بودن لقب کوسه رو گرفته دست روی ریزه میزه‌ترین دختر می‌ذاره و اونو ❁‌‎‌‎‌‌⃟🩷شروین وحشی بود و من نمی خواستم باهاش ازدواج کنم.قبل مراسم عقد از عمارت فرار کردم و گیر یه آدمی افتادم که ❁‌‎‌‎‌‌⃟❤️اربـاب هـوس بازی که عاشق خدمتکار کوچولوی عمـارتش میشه ❁‌‎‌‎‌‌⃟🖤فکر می‌کردم دوستم داره ولی از وقتی اون دختره اومده همه‌ی توجهش مال اون شده ❁‌‎‌‎‌‌⃟🩶عاشق یاشار نامی بودم که شب ازدواجمون خبر مرگشو آوردن تا اینکه تو اون کلبه لعنتی دیدمش و ❁‌‎‌‎‌‌⃟🤍اگر جاویدان قدرت بگیره ! نابودی من نزدیکه جاویدان بر میگرده تا یک محفل رو به دست بگیره ❁‌‎‌‎‌‌⃟🤎من ادریانم خون آشامی که برای بدست آوردن جفتم تمام دنیا و گشتم  پیدایش کردم درحالیکه جفت گرگینه ای آلفا بود ❁‌‎‌‎‌‌⃟🤍کاوه وقتی به هوش میاد هیچی از خودش و گذشتش یادش نیست، و طی یک اتفاق دزدیده میشه، اونجا عاشق زن ریس باند مافیا میشه ❁‌‎‌‎‌‌⃟🩶دختری که حافظش رو از دست داده و مردی بی رحمی که ادعا میکنه شوهرشه ❁‌‎‌‎‌‌⃟🖤هاکان نابغه‌ای با گذشته مرموز که قراره انتقام بگیره از تمام کسایی که کودکیش رو نابود کردن ❁‌‎‌‎‌‌⃟❤️دختری که با گرگینه ها همدست میشه تا از جادوگر جنگل انتقام بگیره ❁‌‎‌‎‌‌⃟🩷داستان دختری که برای نجات دادن کشورش مجبور به ازدواج با پادشاه قدرتمند سرزمین همسایه میشه ❁‌‎‌‎‌‌⃟💜عجیبه نه؟! عاشق کسی شدم که انسان نبود و حالا ام فهمیدم که اون درواقع ❁‌‎‌‎‌‌⃟💙با شروع جنگ جهانی دوم پای افسر روس به زندگی لیلی باز میشه ❁‌‎‌‎‌‌⃟🩵برای نگه داشتن عسل پیشِ خودم مجبور شدم دوباره زنش بشمُ دوباره عاشقش بشم،غافل ازاینکه اون ❁‌‎‌‎‌‌⃟💚زنی که برای گرفتن انتقام مرگ بچش مجبور میشه با یکی از مرموز ترین آدمای باند مافیا وارد رابطه بشه ❁‌‎‌‎‌‌⃟🧡همه چی از روزی شروع شد که رئیس شرکت عوض شد،همین کافی بود تا زندگی منم عوض شه ❁‌‎‌‎‌‌⃟💛بعد از چند ماه دوندگی و تلاش زیاد بالاخره تونستم دانشگاه قبول بشم اما از شانس بدم استاد سختگیری ❁‌‎‌‎‌‌⃟🤍گندم دختریی از شهر شیراز با قبولی در دانشگاه تهران از دست نامادریش فرار میکنه و به تهران میاد بر حسبِ اتفاق وارد شرکتی  می‌شود ❁‌‎‌‎‌‌⃟❤️‍🩹داستان چهار آرورا که پیشگویی شده ریشه‌ی ظلم و نابود می‌کنن ولی اگه این پیشگویی درست نباشه چی؟ جهت‌شرکت‌درلیست‌کلیک‌کنید↪️
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
😱پسره به زور می‌خواد به دختره... #دارای‌محدودیت‌سنی🔞 البرز با خشونت شیرین را روی تخت پرت کرده و لباس‌هایش را از تن می‌کند. تن هیکلی او شیرین را به وحشت می‌اندازد و با صورتی مملو از اشک التماس می‌کند که عقب بکشد... به او رحم کند اما... البرز مست و بی‌اهمیت به دخترک لرزان سمتش حمله‌ور می‌شود. رویش خیمه زده و شروع به پاره کردن لباس‌هایش می‌کند. 📢 هنوز دستش به تن شیرین نخورده بود که در اتاق به سرعت باز می‌شود: _دارای با نامزد من چه غلطی می‌کنی عوضی؟ برچسب‌ها: #عشق 💔 #خیانت 🔪 #هیجان 😨 #خشونت 👊 https://t.me/+lZQ-b1PYxW04N2M0 ۱۸پ
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
- صدای آه و ناله هات دیشب نذاشت درست بخوابم. یخ بسته نگاهش کردم و به سختی گفتم: - ببخشید...دیشب کابوس می دیدم! سورن کمی قهوه‌اش رو مزه مزه کرد: - والا تا جایی که من خبر دارم توی کابوس آه آه نمی کنن...بیشتر جیغ میزنن! لبم رو از خجالت محکم گزیدم و ای کاش نفهمه که من دیشب خواب معاشقه با او را دیده بودم. سورن با خنده گفت: - فقط شبا یادم بنداز بینمون یه بالشت بذارم بالاخره این ازدواج صوری و خوابای تو یکم خطریه! حرصم گرفت: - نترس قرار نیست بهت تجاوز کنم جناب سرگرد! قهوه‌اش را روی میز گذاشت: - والا با چیزی که من از تو دیدم بعید نیست! وحشت کردم و چشم هایم درشت شد: - چرا؟ تو خواب کاری کردم؟ سورن سر کج کرد با نگاهی به لب های تر شده‌ام، با لحن معناداری گفت: - خودت چی فکر میکنی؟ خواب رو از سرمون پروندی...اگه دلت میخواد، من مشکل ندارم...زبونت درازه...اما فکر کنم لبات طیادی شیرین باشه؟ نظرته بچشمشون؟ این همه سال چشم و گوش بسته موندیم، یه فیض از این محرمیت ببریم؟ ازدواج صوری یه سرگرد مذهبی با یه دختر لوند🔥🤤 🔥دختره فقط جلوی جناب سرگرد سوتی می‌ده اونم سوتی های مثبت هجده⛔ https://t.me/+pmfEZChjc4Q2Zjhk ۱۷
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
_ اون #دخترمه! شیش سال دختر داشتم و نمیدونستم! چرا؟ آب دهانم را قورت دادم. چیز های زیادی بود که سیروان آن ها را نمیدانست. در سکوت کنارش نشستم و به رو به رو خیره شدم. صدایش را کمی بالا برد: چرا این همه سال #دخترمو ازم قایم کردی؟ چطور تونستی؟ باز هم جوابی ندادم که بلند شد و فریاد زد: حرف بزن دیگه، بگو چرا شیش سال من حتی نمیدونستم که یه دختر دارم؟ برای خوندن قصه دردناک سیروان و نیلش بزن روی لینک زیر🥀🌔🥺 https://t.me/+WaoD7xUrC_o5YzNk ۱۵
Hammasini ko'rsatish...
من افسون امینی اون دختریم که برای رسیدن به قاتلای خانوادش وارد راه خطرناکی شد! ولی برعکس این بازی انقدر به من نیرو داد که طولی نکشید اسمم سر زبونا افتاد...خشم شب! هکر کارکشته ای که از پس هر سیستمی برمیاد! بادیگاردی پا به زندگیم گذاشت عاشق هم شدیم... صیغش شدم اما... اون منو لو داد رفتم زندان و وقتی برگشتم
فهمیدم مسیح حتی مجرد هم نبوده اما ول کنم نبود میخواست هر جور شده باهم دیگه...
https://t.me/+U05BXzUHy2NmYjZk ۱۵
Hammasini ko'rsatish...
- تو من‌و یادت میاد؟! با بهت نگاهش می‌کنم که با خشم بیشتری ادامه می‌ده: - یعنی یادت رفته عشق بازیامون‌و روی همین تخت؟! یادت رفته ناز و نوازشام‌و؟! با لحن ترسناکی می‌غره: - عیبی نداره، کاری می‌کنم یادت بیاد! این‌و می‌گه و لباس‌هام رو توی تنم جر می‌ده که جیغی می‌کشم! ❌🔥 https://t.me/+LlmGa-9mtvBjMDdk ۱۴
Hammasini ko'rsatish...