cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

Writer.mary.efn

چنل رسمی مریم عرفانی روزانه ۲ پارت شب فایل پی دی اف این رمان و چنل وی آی پی هم موجوده که اونجا ۴ پارت جلوتر از چنل اصلی هستش

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
204
Obunachilar
-224 soatlar
-67 kunlar
-2830 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

Repost from N/a
⭕️انفجار انتقامی ترین رمان تلگرام⭕️ - تو حق نداری بگی من زن دیگه‌ای دارم فهمیدی؟! بعد زدن حرفش، گلوی دنیز رو بیشتر فشرد، فضای حمام به قدر کافی خفه بود و با کار آرکا بیش از پیش، گرفته تر شد. قفسه سینه‌ی برهنه دنیز به سختی بالا و پایین می‌شد و نفس خس خس کنان از دهانش بیرون می‌زد. - آرک... با شنیدن صدای ملیسا که قطع شده بود به عقب برگشتن: - ت... تو داری او... اون عوضی بو می‌بوسی؟! آرکا، تن برهنه و بی‌جون دنیز رو کف حمام رها کرد و بیرون رفت اما با خون دماغ شدن ملیسا و بی‌حال شدنش، دنیا دور سرش چرخید‼️💯 https://t.me/+ma9aoZyfmW1iNmE0 https://t.me/+ma9aoZyfmW1iNmE0 دختره رو صیغه میکنه و با زنش می‌برتشون کانادا، اما اونجا رازهایی برملا می‌شن که...🔞
Hammasini ko'rsatish...
sticker.webp0.23 KB
Repost from N/a
- بی شرف اسلحه رو من میکشی؟! https://t.me/+CabEhCZd3itjOTBk https://t.me/+CabEhCZd3itjOTBk ترسیده و با چشمهایی که اشک ازشون جاری میشد نالیدم: - بدنم سیاهو کبود شده انقدر کتکم زدی خسته شدم از دستت اول تورو میکشم بعد خودمو پوزخندی به حالو روزم زد و با ترحم مسخره ایی گفت: - یلدا کوچولو از دسته آقا گرگه خسته شده؟ نه؟ شرو ور تحویل من نده دختر تو زنه منی! ماله منی، اصلا برای چی باهام عقد کردی؟ تو مگه نمی دونستی من چه سگی هستم؟! از فرط گریه چشمهام دیگه نمیدید تو همون لحظه یه قدم به سمتم برداشت که فریاد کشیدم: - جلووووو نیاااا میلاد به خداوندی خدا بدون هیچ تردیدی شلیک میکنم! غمگین نگاهی به من انداخت و آروم گفت: - بزارش زمین یلدا! بهت قول میدم دیگه دستم روت بلند نشه... جیغی پر از درد کشیدم و نالیدم: - دروغ میگی نامرد، دروغ میگی! من نمیخوام زنِ تو باشم اشتباه کردم نمیخوامت دیگه... - چرتو پرت نگو یلدا اسلحه رو بیار پایین با هم صحبت میکنیم! دیونه وار اسلحه رو گذاشتم رو شقیقم و جیغ کشیدم: - فقط ولم کن میلاد منوووووو ول کن! بهت زده نگاهم کرد و با لحنی که التماس توش بود گفت: - یلدا جانم قربونت برم من غلط کردم دستم بشکنه اگه روت باز بشه! من دوست دارم... و با شلیک اسلحه..... https://t.me/+CabEhCZd3itjOTBk https://t.me/+CabEhCZd3itjOTBk میلاد مردی خشن و روانی که مضنون به قتل پدر و مادرش هست❌ در این بین یلدا دکتری که برای نجات میلاد هر کاری میکنه و با قبول کردن پرونده میلاد اتفاقاتی ناگوار و باور نکردنی براش میوفته😐 از رازهایی با خبر میشه که هیچ بنی بشری خبر نداره و حالا یلدای ما جسارت صحبت کرد در این مورد رو نداره🙈🔥 https://t.me/+CabEhCZd3itjOTBk #این_بنر_برای_افراد_زیر_۲۰_سال_توصیه_نمیشود💯
Hammasini ko'rsatish...
attach 📎

Repost from N/a
دختره قرص ضد بارداری میخره که شوهرش میفهمه و...❌ https://t.me/+AJ65YVAQkgo3YmM8 با فریاد وحشتناکِ حامی که اسم من رو صدا می‌زد از خواب پریدم... - فهمید...دیگه فهمید.... - به وَلله می‌کشــــــــــــــــمت! با کوبیده شدن درِ اتاق ترسیده عقب رفتم که با تاج تخت برخورد کردم... با دیدن قامت حامی به چشمهاش که خون می‌بارید خیره شدم... - حامی...برو...بیرون....برو.... پوزخندی زد و با لحن ترسناکی غرید: - برم بیرون؟ من تازه اومدم که کجا برم؟! خواست به طرفم بیاد که جیغی کشیدم، خان جون و سیمین دستاش رو گرفته بودن... - پسرم حامی آروم باش! - داداش حالا یه اشتباهی کرده تو ببخش! حامی فریاد می‌کشید و می‌خواست به طرفم بیاد تا منو بکشه... یه لحظه آروم شد و خان جون، سیمین رهاش کردن اما کاش رهاش نمی‌کردن؛ هجوم اورد سمتم و از موهام گرفت... - قرص ضد بارداری می‌خری تا بچه دار نشیم؟! سیلی به صورتم زد که خان جون با سیمین خواستن جلوش رو بگیرن اما انگار حامی یه حامیه دیگه بود... - برید بیرون و تو بحث ما دخالت نکنید! - پسرم کاری نکن که... خشن غرید: - برید بیرون! کوبوندم به تاج تخت و خفه تو گوشم غرید: - حالا که قرص ضد بارداری می‌خواستی مصرف کنی باید تاوانشم بدی! اشکام جاری شدن، نفسم بند اومده بود... - و...ولم...کن....! تابم رو وحشیانه جر داد و با اعصبانیت غرید: - تو هنوز امیر حامی رو نشناختی! به وقتش عاشقی می‌کنم... گازی از جناق سینم گرفت و ادامه داد: - به وقتشم عین یه گرگ میدرمت! لباساش رو در اورد چشمم به هیکل درشتش خورد، خدا لعنتم کنه! خم شد و شلوارم رو کشید پایین، رونم رو با دستش فشرد که جونم رفت... - دردم میاد! با انگشتش آروم کوبید به لبم و غرید: - الان نباید دردت بیاد... دستو پا میزدم تا از دستش خلاص بشم، با اعصبانیت دستامو جفت کرد بالای سرم... - هیششش! با دردی که زیر دلم پیچید جیغی کشیدم، نفس نفس می‌زدم... - تاوان کسی که بخواد از من چیزی رو مخفی کنه اینه! خیمه زد روی بدنم و لبامو خشن گاز گرفت طعم خون رو توی دهنم حس کردم نای حرف زدن رو نداشتم... بعد از تجاوزی که بهم کرد از روی بدنم کنار رفت و غرید: - دفعه ی دیگه اینطور آروم رفتار نمی‌کنم! - خدا لعنتت کنه! پوزخندی زد و لباساش رو پوشید... - پاشو خودتو جمع جور کن! تو انقدر سست نبودی؟! با تمسخر جمله ی آخرش رو گفت و رفت، با درد از روی تخت بلند شدم و به سمت حموم رفتم... وان رو پر آب کردم که یهو چشمم به کف سفید حموم خورد، خون همه جا ریخته بود... بی اهمیت داخل وان شدم و خودم رو شستم، زیر دلم به شدت تیر می‌کشید... بعد از حموم کردن به سمت توالت فرنگی رفتم، گوشه ایی افتادم و زجه زدم به حالِ خودم... حوله رو برداشتم و به طور وحشیانه ایی به جون بدنم، لبام، سینه هام افتادم... انگار نجس شده بودم... https://t.me/+AJ65YVAQkgo3YmM8 🚷 #اخطار_ورود_افراد_20_سال 🚷 #اخطار_ورود_افراد_20_سال منتخب ترین رمان تلگرام که با هر پارتش غوغایی به پا کرده که نگو❌🔥 نویسنده تذکر داده سنین زیر 20 سال عضو چنل نشوند👌😌 ⚠️دارای صحنه های ارتوتیک و جذاب، مردی خشن که عاشقانه هایش را فقط و فقط برای عشقش خرج میکند⚠️ https://t.me/+AJ65YVAQkgo3YmM8 https://t.me/+AJ65YVAQkgo3YmM8 ‼️به ده نفر اولی که عضو شوند لینک VPI رمان تعلق میگردد‼️
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
لیلی تو یه کوچه بن‌بست و قدیمی به دنیا اومد. میون یه خونواده‌ی شلوغ و سنتی که دختر ته‌تغاری خونه یا به قول عمه احترامش زنگوله پای تابوت‌شون بود. تو هفده سالگیش که بیشتر دوستاش برای خودشون یکیو داشتن؛ لیلی نه جسارتشو داشت و نه کسی به چشمش می اومد که بخواد بهش دل ببنده. تا وقتی که اونو دید؛ همون ساکنِ خونه‌ی قشنگِ سر کوچه، که کل بچگیش حسرت دیدنشو داشت. همه چی از یه کَل کَل ساده شروع شد ولی یواش یواش به جایی رسید که وقتی لیلی اونو میدید دیگه تپش قلبش مثل همیشه از حرص و عصبانیت نبود، از احساس غریبی بود که داشت توی وجودش پخش میشد. لیلی بدجور گرفتار همسایه‌ی عوضی و جذاب سر نبش کوچه شده بود. اما برای اون لعنتی تمام این بحث و جدل‌ها فقط یه تفریح لذت‌بخش بود. حالا بین لیلی و پسر همسایه یه دنیا دوست داشتن و غرور و دلخوری بود! و البته یه دردسر خیلی بزرگتر که‌..‌. https://t.me/+OmNqfTcn3ikzN2Vk https://t.me/+OmNqfTcn3ikzN2Vk https://t.me/+OmNqfTcn3ikzN2Vk اگه به رمان‌های گرم و شلوغ خونوادگی، رفاقت عمیق بین دو دختر عمو، روزهای شیرین نوجوونی و عشق همسایگی علاقه دارین این رمان جذاب با قلم قوی رو از دست ندین 🫠
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
چه بخوای چه نخوای پرده ات رو خودم میزنم وحشی کوچولو! https://t.me/+AJ65YVAQkgo3YmM8 وارد رختکن شدم و در کمدم رو باز کردم تا لباسم رو با یونیفرم پرستاری عوض کنم. یونیفرمم رو درآوردم و روی دسته ی مبلی که کنار پنجره قرار داشت گذاشتم. مانتوم رو درآوردم؛ زیرش یه تاپ بالا نافی قرمز پوشیده بودم که جذب بدنم شده بود و به قول ندا قرمز میپوشی سکسی میشی. با احساس سنگینی نگاهی سرم رو برگردوندم که نگاهم با نگاه دکتر کامروا گره خورد. بهت زده نگاهش کردم اون توی رختکن پرسنل چیکار میکرد؟! با عجله یونیفرمم رو روی شونه ام انداختم و با عصبانیت داد زدم: - به چه حقی وارد رختکن پرسنل میشید؟! لطفا برید بیرون نیشخندی زد و اومد طرفم چونه ام رو گرفت و فشرد آخی از درد از بین لبهام خارج شد. با شنیدن صدای آخم چونه ام رو ول نکرد که هیچ بیشتر فشرد. - وقتی یه پرستار که از قضا خوشگل و دلبر هم هست به دکترای بیمارستلن سرویس میده چرا به رئیس بیمارستان سرویس نده؟! با پرخاشگری گفتم: -من هرکار دلم بخواد انجام میدم وبه کسی ربطی نداره؛ بخوام زیرخوابشون میشم بخوامم باهاشون گرم میگیرم. دکتر پرتم کرد روی مبل خم شد سمتم و غرید: -چه بخوای چه نخوای پرده ات رو خودم میزنم وحشی کوچولو! از روی بدنم بلند شد و به طرف در رختکن رفت درو قفل کرد و بعد به سمت من برگشت خشن لب زد: - خب خب الان نوبتیم باشه نوبت یه سکسه نظرت چیه خانم مهدیار؟ جوابی نداشتم که بهش بدم یعنی اگر چیزی میگفتم مساوی میشد با اخراج شدنم و تهش ختم میشد به یک ازدواج اجباری پس لال شدم تا اخراج نشم! https://t.me/+AJ65YVAQkgo3YmM8 https://t.me/+AJ65YVAQkgo3YmM8 #ممنوعه❤️‍🔥 https://t.me/+AJ65YVAQkgo3YmM8 https://t.me/+AJ65YVAQkgo3YmM8 "این رمان دارای صحنه های باز و ارتوتیک است"
Hammasini ko'rsatish...
Repost from Writer.mary.efn
sticker.webp0.24 KB
Repost from N/a
چه بخوای چه نخوای پرده ات رو خودم میزنم وحشی کوچولو! https://t.me/+u81fIB2A_MhkZjdk وارد رختکن شدم و در کمدم رو باز کردم تا لباسم رو با یونیفرم پرستاری عوض کنم. یونیفرمم رو درآوردم و روی دسته ی مبلی که کنار پنجره قرار داشت گذاشتم. مانتوم رو درآوردم؛ زیرش یه تاپ بالا نافی قرمز پوشیده بودم که جذب بدنم شده بود و به قول ندا قرمز میپوشی سکسی میشی. با احساس سنگینی نگاهی سرم رو برگردوندم که نگاهم با نگاه دکتر کامروا گره خورد. بهت زده نگاهش کردم اون توی رختکن پرسنل چیکار میکرد؟! با عجله یونیفرمم رو روی شونه ام انداختم و با عصبانیت داد زدم: - به چه حقی وارد رختکن پرسنل میشید؟! لطفا برید بیرون نیشخندی زد و اومد طرفم چونه ام رو گرفت و فشرد آخی از درد از بین لبهام خارج شد. با شنیدن صدای آخم چونه ام رو ول نکرد که هیچ بیشتر فشرد. - وقتی یه پرستار که از قضا خوشگل و دلبر هم هست به دکترای بیمارستلن سرویس میده چرا به رئیس بیمارستان سرویس نده؟! با پرخاشگری گفتم: -من هرکار دلم بخواد انجام میدم وبه کسی ربطی نداره؛ بخوام زیرخوابشون میشم بخوامم باهاشون گرم میگیرم. دکتر پرتم کرد روی مبل خم شد سمتم و غرید: -چه بخوای چه نخوای پرده ات رو خودم میزنم وحشی کوچولو! از روی بدنم بلند شد و به طرف در رختکن رفت درو قفل کرد و بعد به سمت من برگشت خشن لب زد: - خب خب الان نوبتیم باشه نوبت یه سکسه نظرت چیه خانم مهدیار؟ جوابی نداشتم که بهش بدم یعنی اگر چیزی میگفتم مساوی میشد با اخراج شدنم و تهش ختم میشد به یک ازدواج اجباری پس لال شدم تا اخراج نشم! https://t.me/+u81fIB2A_MhkZjdk https://t.me/+u81fIB2A_MhkZjdk #ممنوعه❤️‍🔥 https://t.me/+u81fIB2A_MhkZjdk https://t.me/+u81fIB2A_MhkZjdk "این رمان دارای صحنه های باز و ارتوتیک است"
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
- بی شرف اسلحه رو من میکشی؟! https://t.me/+CabEhCZd3itjOTBk https://t.me/+CabEhCZd3itjOTBk ترسیده و با چشمهایی که اشک ازشون جاری میشد نالیدم: - بدنم سیاهو کبود شده انقدر کتکم زدی خسته شدم از دستت اول تورو میکشم بعد خودمو پوزخندی به حالو روزم زد و با ترحم مسخره ایی گفت: - یلدا کوچولو از دسته آقا گرگه خسته شده؟ نه؟ شرو ور تحویل من نده دختر تو زنه منی! ماله منی، اصلا برای چی باهام عقد کردی؟ تو مگه نمی دونستی من چه سگی هستم؟! از فرط گریه چشمهام دیگه نمیدید تو همون لحظه یه قدم به سمتم برداشت که فریاد کشیدم: - جلووووو نیاااا میلاد به خداوندی خدا بدون هیچ تردیدی شلیک میکنم! غمگین نگاهی به من انداخت و آروم گفت: - بزارش زمین یلدا! بهت قول میدم دیگه دستم روت بلند نشه... جیغی پر از درد کشیدم و نالیدم: - دروغ میگی نامرد، دروغ میگی! من نمیخوام زنِ تو باشم اشتباه کردم نمیخوامت دیگه... - چرتو پرت نگو یلدا اسلحه رو بیار پایین با هم صحبت میکنیم! دیونه وار اسلحه رو گذاشتم رو شقیقم و جیغ کشیدم: - فقط ولم کن میلاد منوووووو ول کن! بهت زده نگاهم کرد و با لحنی که التماس توش بود گفت: - یلدا جانم قربونت برم من غلط کردم دستم بشکنه اگه روت باز بشه! من دوست دارم... و با شلیک اسلحه..... https://t.me/+CabEhCZd3itjOTBk https://t.me/+CabEhCZd3itjOTBk میلاد مردی خشن و روانی که مضنون به قتل پدر و مادرش هست❌ در این بین یلدا دکتری که برای نجات میلاد هر کاری میکنه و با قبول کردن پرونده میلاد اتفاقاتی ناگوار و باور نکردنی براش میوفته😐 از رازهایی با خبر میشه که هیچ بنی بشری خبر نداره و حالا یلدای ما جسارت صحبت کرد در این مورد رو نداره🙈🔥 https://t.me/+CabEhCZd3itjOTBk #این_بنر_برای_افراد_زیر_۲۰_سال_توصیه_نمیشود💯
Hammasini ko'rsatish...
attach 📎

Repost from N/a
مرد با روبدوشام روی چستر لم داده بود و با چشم های بسته _ اوردیش ؟ _ نه آقا لای چشمش را باز کرد و در کمال خونسردی دستش را دراز کرد و سیگار برگش را برداشت و آتش زد و بعد چند کام عمیق : نگفتم اگر نیاوردیش خودتم نیا _ آقا ، به زور که نمیشه .... با عصبانیت زیر سیگاری را سمتش پرت کرد : وقتی با زبون خوش نمیاد با زور بیارش فهمیدی ؟ یا یه جور دیگه حالیت کنم ؟ _ بله ، بله آقا ... ساعتی بعد صدای جیغ دخترک در عمارت پیچید که باعث لبخند روی لب مرد شد از اتاق بیرون زد و به سمت سالن از پله ها پایین رفت که وضوح صدای دختر بیشتر شد که در حال جیغ و فحاشی به افرادش بود با آرامش و لبخند به لب پایین پله ها رسید و دختر را در حالی که از ترس و جیغ و فریاد رنگش پریده بود دید _ بَه بَه ببین کی اینجاست ، به خونت خوش اومدی عروسک دختر که با دیدن او قالب تهی کرد بود ، ساکت شد ... https://t.me/+KJfr3BEGArQ0ZGJk https://t.me/+KJfr3BEGArQ0ZGJk
Hammasini ko'rsatish...
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.