دنیای ترجمه شعبه دو ⚜️مجموعه دلبران بوستون⚜️
هانتر #مترجم_پردیس_ساکورا شعلهور #مترجم_ونوس #کانال_کتابهای_فروشی_ما: 📌https://t.me/world_of_translates
Ko'proq ko'rsatish1 993
Obunachilar
-224 soatlar
-197 kunlar
-4230 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
Repost from عیارسنج رمانهای فروشی
#تجدیدنظر
#نویسنده_کریستین_هینگیز از خالق #هستی_من و #خوبتر_از_اونکه_واقعیت_داشته_باشه
#بعد_از_آن_روز
ژانر:#عاشقانه #رمانس #بزرگسال
#تعداد_صفحات:1350 ❌قیمت: #50تومان. تا سه روز: #45تومان
خلاصه:
اینسلی اولری برای ازدواج بسیار آماده است، حتی حلقهی نامزدی را که دوست پسرش آن را پنهان کرده، پیدا کرده است. آنچه که او پیش بینی نمیکند، جدایی او از طریق یک وبلاگ فاش شود... که (البته) این مورد دست به دست هم میشود. اینسلی، که نابود و تحقیر شده است، به خواهر ناتنی بزرگش کیت روی میآورد که با از دست دادن ناگهانی زندگی خودش دست و پنجه نرم میکند.
کیت همیشه خواهر مطمئن و با اعتماد به نفس بوده است، اما بهتازگی ازدواج کرده و بیوه شده بود که در مدت چهار ماه او را از پا در میآورد. با اینکه این دو خواهر هیچ وقت با هم صمیمی نبودند، او شروع به اعتماد به اینسلی میکند، به خصوص زمانی که متوجه میشود شوهر مرحومش رازهایی را از او مخفی نگه داشتهاست.
با وجود روابط تیرهی خانوادهگی که همیشه آن دو را از هم جدا میکند، قلبهای اینسلی و کیت، بهم پیوند میخورند و ورق تازهای از زندگی و عشق را ورق میزنند. و آنجاست که ارزش خانواده نمایان میشود و امکان یافتن عشق دوباره سر و کلهاش پیدا میشود.
#توجهتوجه❌❌❌
این نسخه کامل و بدونسانسور میباشد. هیچگونه حذفیاتی ندارد.
📌در صورت خواستن رمان @Foroosh_87 به این آیدی پیام بدید.
👍 1🥰 1
11300
Repost from عیارسنج رمانهای فروشی
سلام دوستان امروز به مناسبت عید با یک کتاب بسیار زیبا و قلم قوی خدمتتون رسیدیم. اگر سبک خانم لیندا هاوارد و ریچل گیبسون و سوزان الیزابت فیلیپس رو می پسندید در خوندن این کتاب شک نکنید. کتابی بسیار زیبا و پر کشش هستش و از روی خلاصه قضاوت نکنید چون متن و داستان خود کتاب بسیار زیباست. خانم کریستین هیگینز (Kristan Higgins) نویسنده آمریکایی، رمانهای زیادی دربارهی موضوع داستانهای رمانتیک و عاشقانه منتشر کرده است. او در سال 2008 و 2010 موفق به دریافت جایزه کتاب ریکا برایداستانهای رمانتیک شد و نزدیک به بیست رمان دیگر منتشر کرده که به زبانهای مختلفی ترجمه شدهاند.
❤ 3🥰 1
12800
#Boston_Belles
#jeld_01
#The_Hunter
#Part_269
#مترجمین_پردیس_ساکورا
_ درست شنیدی.
_ فکر کردم گوشام واسم دردسر درست کردن و اشتباه شنیدم.
_ نع، فقط شورتت واست دردسره. از شرش خلاص شو.
وقتی جین شروع به وراجی کردن درمورد معماری قلعه کرد، ما یه پوزخند خصوصی با هم رد و بدل کردیم. تور چهل دقیقه زمان برد و ما هنوز نتونسته بودیم از همه اتاقای طبقه اول دیدن کنیم.
تا زمانی که کارمون تموم شد، من از اینکه هانتر اونجا بزرگ نشده دیگه اونقدرا دلشکسته نبودم. اونجا تا صد سال سیاه شبیه یه خونه نبود.
در تمام طول تور، جین سعی میکرد سر صحبت رو با پسرش باز کنه؛ که با جوابهایی مودبانه و رسمی مواجه میشد. هانتر با ادبی که ازش بعید و غریب بود نگاهش میکرد.
برخوردشون منو یاد خریداری میانداخت که به جای صحبت های مادر پسری، داشت به صحبتهای یه مشاور املاک گوش میداد.
بالاخره، به سالن غذاخوری برگشتیم. والدینم و سَم اونجا بودند و از تور جهنمی خودشون برگشته بودند.
اونا رو بغل کردم. سَم گفت:
_ اوه، لباسشو.
من یه مشت حواله بازوش کردم.
_ گمشو.
_ نه مرسی، من توی کابوس این خونه گم و گور میشم.
اَشلینگگ که کنار سَم ایستاده بود، خندهای عصبی سر داد و در حالی که به اون نگاه میکرد سرخ و سفید شد. سَم اونو نادیده گرفت.
_ مجددا عرض میکنم، من همینجای لعنتی هستما.
هانتر چشماشو واسم باریک کرد و نگاه سَم میخ وجنات هم خونهام شد. پرسید:
_ ببینم اون باهات خوب رفتار میکنه، خواهر کوچیکه؟
و نگاه خیرهاش رو از روی هانتر برنداشت. من چشمامو توی حدقه چرخوندم.
_ این به عهدهی خودمه که مراقب باشم. به قرن بیست و یکم خوش اومدی، داداش بزرگه.
⚜️⚜️⚜️⚜️
🏅برای خرید #رمان #هانتر با قیمت #45تومان❌در صورت خواستن @Foroosh_87 به این آیدی پیام بدید.
👍 26🥰 7😁 6👎 1
20700
#Boston_Belles
#jeld_01
#The_Hunter
#Part_268
#مترجمین_پردیس_ساکورا
بالاخره به خونه پدر و مادرش رسیدیم و ماشین ما دور قسمت ماشین رو جلوی عمارت دور زد. هانتر کنار نمای حوض و فواره پارک کرد: فواره شبح دوشیزهای بود که کوزهای رو بالای سرش نگه داشته بود و آب از اون مثل آبشار به اطرافش میریخت. فواره هم__مثل بقیهی ملک__با چراغهای گرم و شامپاینی رنگ روشن شده بود.
من مازاراتی پدرم رو شناختم که از قبل اونجا پارک شده بود، همچنین پورشه-911 ماتِ سَم و یه استونمارتین مشکی والکری که کاملا جدید و مسلما شبیه یه کفشدوزک له شده بود.
هانتر، غافل از ثروت متعفنی که هیچ جایگاهی دَرِش نداشت، ماشینم رو دور زد که در رو برام باز کنه.
جین دم در ازمون استقبال کرد و خودشو توی بغل هانتر انداخت. یه ضربه دست آروم به پشت کمرش دریافت کرد. والدین من و سَم هم ظاهرا یه جایی توی قلعه بودند و داشتند توسط اَشلینگگ، کیلیان و جِرالد در تورشون همراهی میشدند.
همگی لباس رسمی پوشیده بودند و همه جوری به من نگاه میکردند انگار من یه بمب ساعتیم و قراره روی مبلمان قدیمی منفجر بشم.
چیزی که درست مثل نمای بیرونی Avebury Court Manor قابل توجه بود. همه چیز اینجا بزرگ و نشونهی بارز ولخرجی بود. طبقهی اول روی چیزی که میتونست به راحتی اندازه سه زمین فوتبال باشه کشیده شده بود. سنگ آهک های سنگ فرش شدهی زیر پام سایه های از کِرِم، با ته لهجهای از طلایی، مسی و برنزی داشت.
چهلچراغ مرکزی که از سقف بلند عمارت چکه میکرد، از دهها بطری قدیمی شامپاین با چراغهای کوچیک درون اونا ساخته شده بود و گلدانهای سرتاسر راهرو و سالن به اندازه ی یه آدم بالغ بزرگ و پر از گلهای تازه و بزرگ بود.
_ بفرمایید، من به یه تور دعوتتون میکنم. یه سالن بولینگ، باشگاه، دوتا استخر شنا و یه بار آبنبات هم هست.
جین دستم رو گرفت و به سختی تونست خوشحالیش از بودن ما درکنار هم رو مخفی نگه داره. یه بار آبنبات؟ احتمالا هانتر باید صورتمو دیده باشه، وقتی مامانش منو به اون طرف طبقه میکشوند، چون دستش دست آزادم رو پیدا کرد و کف دستمو مالید.
👍 27🥰 5
22100
#Ignite
#Part_252
#مترجم_ونوس
-اما این بنظر میومد یجورایی از خودخواهیش باشه که اون بمب رو انداخته روت و در رفته.
-فکر نمیکنم اون نیت اصلیش بوده باشه.
برگشتم طرف صندلیم و خودمو انداختم روش.
-فکر میکنم اون فقط منظورش این بود که بپرسه میتونیم هنوز دوست باشیم و این... تشدید شد.
-چون دوست بودن با کسی که عاشقشی همیشه عالی پیش میره.
الی ساندویچها رو چک کرد و گاز رو خاموش کرد.
-اون دقیقا نگفت که عاشقمه.
-براساس چیزی که تو گفتی، فکر میکنم اون بهوضوح اینو گفته.
الی ساندویچهامون رو از روی ماهیتابه با یک کاردک برداشت، گذاشتشون روی یک تخته چوبی.
-اون عاشقته، اما فکر نمیکنه بتونه از پس اینکه مردی باشه که عاشقته بربیاد. این وضع گوهیه، اما واضحه.
بینیم رو بالا کشیدم:
-آره. این یه جدیدشه، ها؟ مردی که رابطه رو قطع میکنه چون دوستم داره، نه اینکه دوستم نداشته باشه؟
وفادارانه گفت:
-تقصیر تو نیست، اون یاروهای عوضی که در دسترس نیستن میدونن چطور برن زیر پوستت.
-حدس میزنم اینطور باشه.
توی صندلیم بیقراری کردم.
-اما اون با اون یاروها فرق داشت. اون یک عوضی خودخواه نبود. اون پیرهنم رو دوخت و موهام رو شونه زد و برام آشپزی کرد -بد بود، اما سعیش رو کرد- و اون خیلی محافظهکار و شجاع بود و مصمم بود که یک پدر خوب باشه... اون عمیقا یک عوضی نیست، الی. میدونم که نیست.
از روی شونهش نگاه عمیقی بهم کرد.
-وسوسهم نکن دوباره ازش خوشم بیاد. دلم اینو نمیخواد.
لبم رو گزیدم.
-اون بچههایی رو از اتیشسوزی بیرون آورد.
-خدا لعنتش کنه، وینی.
❤ 35👍 16
26100
#Ignite
#Part_251
#مترجم_ونوس
سر تکون دادم، درک میکردم.
-مراقب خودت باش، دکس.
-توام همینطور.
صدام بهسختی درحد یک زمزمه بیرون اومد. خودم رو مجبور کردم که برم، رفتم طرف در و تردید کردم، پشتم بهش بود. آب دهنم رو سخت قورت دادم.
-بهت دروغ گفتم.
-چی؟
-وقتی ازم پرسیدی چه حسی داشتم بهت دروغ گفتم. گفتم دوست ندارم.
اینکه نفسش رو سریع داخل کشید شنیدم و همش همین بود.
در رو هل دادم باز کردم و رفتم بیرون.
فصل بیست و چهارم
وینی
-این مزخرفه.
نشستم کنار جزیره توی آشپزخونه ابلارد، بینیم رو توی یک دستمال خیس خالی کردم.
-آرزو میکردم اون اصلا نیومده بود اینجا. کل روز رو تونستم بدون گریه بگذرونم و الان نمیتونم تمومش کنم.
-اصلا چرا راهش دادی تو؟
الی ساندویچ هامون رو توی تابه چرخوند. التماسش کردم برای شام برام یکی از اون پنیرهای کبابی لذیذش درست کنه. به یک غذای ارامشبخش نیاز داشتم.
-بهت گفتم، با بچهها بود.
رفتم طرف سطل، دستمال رو انداختم دور و یدونه دیگه از توی جعبه روی کانتر برداشتم.
-اونا بهم یک هدیه دادن و منم برای اونا یکی داشتم. باید چیکار میکردم، میذاشتم تو درگاه منتظر بمونه؟
-آره.
الی شعله زیر تابه رو کم کرد و دوتا لیوان شراب قرمز ریخت.
-خب، نمیتونستم. اون همزمان کاملا ناراحت و درعینحال هات بنظر میومد.
الی از شرابش خورد و منو تماشا کرد.
-فکر میکنی داشت درباره احساساتش راست میگفت؟
-نمیدونم.
یهبار دیگه بینیم رو خالی و دستمال رو انداختم.
-اما چه دلیلی داشت بگه داشته دروغ میگفته؟ فقط برای اینکه سربهسرم بذاره؟
-نه.
برای دقیقهای فکر کرد.
❤ 26👍 15🥰 2
25500
#Boston_Belles
#jeld_01
#The_Hunter
#Part_267
#مترجمین_پردیس_ساکورا
فردای روزی که منو هانتر با هم سوشی خوردیم و اون بوسهی روی شقیقه بینمون پیش اومد، لانا آلدر منو به چالش کشید تا در خلال حضورش توی برنامهی صبح بخیر، آمریکا، در مورد خصومتی که بینمون وجود داره، صحبت کنم.
من وقتی توی توالت نشسته بودم، اون ویدئو رو از یوتیوب و روی تکرار تا مدتها بعد از تموم شدن شاش صبحگاهیم، نگاه کردم.
اون با لبخندی موذی به سمت دوربین برگشت:
_ ای کاش میتونستم به اندازه بقیه خواهران المپیکیم از سیلر برنان هم حمایت کنم. ولی متاسفانه، اون کاری نابخشودنی در حقم کرده. فکر میکنم از اونجایی که داره بیوقفه خودشو توی رسانهها تبلیغ میکنه، وقتش رسیده که اون به طور علنی موضوع رو مطرح کنه. ملت باید سیلر برنان واقعی رو بشناسن، نه شخصی که اون سعی میکنه از خودش نشون بده.
لانا در ادامه گفت کسی با جیبهایی سنگین داره ازم حمایت میکنه، ولی جوری حرف و منظورش رو بیان کرد که انگار اون هر کسی که هست، داره منو لای ملافهها میغلتونه.
من چیزی کمتر از یکساعت بعد از پخش مصاحبه تماسی از کریستال دریافت کردم و سرفههای سیگاری چرکی اون به گوشم حمله کرد.
_ تو باید جریان بین خودت و لانا رو واسم تعریف کنی که من بدونم چطور با این موضوع برخورد و بهش رسیدگی کنم.
با صدای خشکی گفتم:
_ نمیتونم.
دلم نمیخواست تو گوش هیچکسی تکرارش کنم.
_ یعنی اینقدر بَده؟
من سری به موافقت تکون دادم و یادم رفت اون نمیتونه منو ببینه. پلکامو محکم بهم فشردم.
_ یه حادثه بود.
هانتر چندباری سعی کرده بود درموردش باهام صحبت کنه، ولی اطمینان به اون منجر به سوالات بیشتری میشد که مساوی با صمیمیت بیشتر بود که منجر به فاجعه ای تمام عیار میشد.
⚜️⚜️⚜️⚜️
🏅برای خرید #رمان #هانتر با قیمت #45تومان❌در صورت خواستن @Foroosh_87 به این آیدی پیام بدید.
❤ 25👍 18🤔 6😢 2
28000
Boshqa reja tanlang
Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.