cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

✍🏻 𝙈𝙔 𝙉𝙊𝙑𝙀𝙇𝙎 ✍🏻

من مینویسم...تو بخون!✍🏻 "با دستی مینویسم که به قلبم نزدیک تر است" 🖋💙 گه گاهی گم میشوم میان حس هایی که از قلبم بر روی قلم جاری میشود! نویسنده: هولیا فرهادی

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
914
Obunachilar
-224 soatlar
-237 kunlar
-9430 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

#در_انتظار_او قسمت صد و سی و یکم (از زبان جاستین) نگاهی به برایان انداختم و گفتم: هدفت از این رفتارا چیه؟ _هدفی ندارم!فقط میخوام لج این دختر رو در بیارم.. ابروهامو بالا انداختم و گفتم: اونوقت‌ چراا؟ _حس میکنم خیلی دلم‌ میخواد که اذیتش کنم! لبی گزیدم و گفتم: این دختر واسه‌ی برادرم خیلی ارزشمنده! حق نداری کاترین رو اذیت کنی.. کاترین مثل دخترای دیگه نیست..اون فرق داره. با باز شدن در و ورود جسیکا جهت نگاهم عوض شد و به جسیکا خیره شدم.. چشم غره ای رفت و گفت: _ببخشید مزاحم مکالمتون شدم!فقط ترسیدم که یه وقت دعواتون‌نشه!..من فعلا برم با خواهرم خلوت کنم.. بدون اینکه اهمیتی به من بده از اتاق خارج شد.. (از زبان جسیکا) در رو پشت سرم بستم و نگاهی به کاترین انداختم.. کاترین جلوتر از من حرکت کرد و گفت: _حالم‌بده..بیا بریم‌ یه هوایی بخوریم و بعدش واست توضیح بدم که چه غلطی کردم! سرمو به نشونه‌ی تایید تکون دادم ولی اصلا متوجه نشدم که چی گفت.. توی سرم آشوب بود! اون حرفا؟حرفای چند دقیقه پیش رو جاستین زد؟؟ حرفایی که پشت در بودم و شنیدم واسم مرور شد: _"حق نداری کاترین رو اذیت کنی..کاترین مثل دخترای دیگه نیست..اون فرق داره!!" با صدای کاترین به خودم اومدم و سرمو بالا گرفتم: _نمیخوای بیای؟چته تو؟ نگاهی بهش انداختم و گفتم: اومدم..اومدم! قدم هامو محکم تر برداشتم و پشت سرش راه افتادم..! رسیدیم توی حیاط بیمارستان و یه نیمکت رو پیدا کردیم و روی اون نشستیم.! فکرم حسابی درگیر شده بود.. نمیدونستم که اون حرفا چی بود..چی شنیدم؟درست شنیدم؟! جدا از اینا کنجکاو بودم که بدونم کاترین چه اشتباهی رو انجام داده.. همه‌چی پیچیده شده بود و صبر نداشتم که این اوضاع رو تحمل کنم پرسشی نگاهی به کاترین انداختم و گفتم: آروم باش و بگو که چه اتفاقی افتاده؟ فقط سریع‌تر.. _خودت میگی آروم باش..بعد میگی سریع تر؟ هووفی کشیدم و گفتم: راستش خودمم نمیدونم چی میگم.. تو کار اشتباهی نمیکنی کنجکاوم بدونم چیکار کردی؟؟ _جسیکا..من بزرگترین اشتباه زندگیم رو انجام دادم!باور کن هرولد هیچوقت منو نمیبخشه..بزرگترین خیانت رو در حقش انجام دادم..میفهمییی؟؟ دست و پام سِر شده بود و از حرفاش سر در نمیاوردم.. یعنی چی؟؟ فکرم جاهای خوبی نمیرفت وجودم یخ کرده بود و نمیخواستم این موضوع رو ادامه بده و بیشتر از این،این موضوع باز شه باورم نمیشد! ادامه دارد... نویسنده:هولیا فرهادی لینک کانال: @Novels_h
Hammasini ko'rsatish...
#در_انتظار_او قسمت صد و سی ام (از زبان‌ جسیکا) چشمامو به آرومی بستم و با کلافگی گفتم: هروقت حالت کاملا خوب شد..منم کاری میکنم که طبیعی شی..شایدم از طبیعت خارج شی! با یه حرکت از توی بغلش فرار کردم.. درحالی که جا خورده بود گفت: _تو داری از حال بدم سوء استفاده میکنی! چشمکی زدم و گفتم: پس سعی کن حالت خوب شه..که دیگه مجبور نباشی در مقابل من کم بیاری.. نیشخندی زد و گفت: _خودتم میدونی که اگه حالم خوب بود الان نمیتونستی از دستم‌ در بری!ولی خب..با این حال بدم بخاطر تو تا روی پشت بوم بیمارستان اومدم سرمو پایین انداختم و گفتم: تو همه جا کنارم بودی.. حتی وقتی ناامید ناامید بودم تو منو به زندگی امیدوار کردی.. بهم زندگی بخشیدی.. توی انزوا بودم ولی موجب شدی که احساس کنم یکیو دارم که اندازه ی یه دنیا پشتمه!هوامو داره.. تو معنای مرد بودن رو کاملا درک کردی و میشه که مرد صدات زد..تو مرد منی با شنیدن این حرفام برق خاصی توی چشماش بوجود اومد و گفت: _میدونی که یه مرد دقیق به همین حرفا نیاز داره؟به اینکه اونی که دوستش داره و عاشقشه بهش انگیزه بده..!احساس کافی بودن رو بهش منتقل کنه..! گوشه‌ی لبمو بالا انداختم و گفتم: اغراق نیست..تو واقعا کافی هستی من خیلی مدیونتم جاستین! بیش از هرچیزی که فکر کنی بهت مدیونم. با باز شدن در اتاق یکه‌ای خوردیم و به در خیره شدیم با ورود کاترین و برایان توی حالت مبهمی فرو رفتم.. حس خوبی از کاترین میگرفتم ولی برایان عکس این حس رو بهم میداد. درحالی که لب پایینمو میگزیدم و سرم رو پایین انداخته بودم با حرف برایان سرجام میخکوب شدم: _ببین کیو واست آوردم جاستین!کاترین اینجااست!.. ابرویی بالا انداختم و سکوت رو ترجیح دادم ولی با سکوت من روش کم نمیشد و دوباره ادامه داد: _چرا جو رو انقدر سنگین کردین؟خب دارم شوخی میکنم!انگار همتون واسه من جبهه گرفتین! زیر چشمی نگاهی به کاترین انداختم و درحالی که میخواستم از اتاق خارج شم کنار گوشش گفتم: _بیا بیرون..منتظرتم! از اتاق خارج شدم و پشت در اتاق منتظر کاترین موندم چند لحظه ای گذشت که کاترین سمتم اومد و پرسشگرانه گفت: _چیزی شده؟ هووفی کشیدم و گفتم: حرفای برایان رو نمیفهمم.. منظورش از این حرفا چیه؟ من نبودم اتفاقی افتاد؟ _تو کجا بودی؟ چشمامو روی هم فشردم و گفتم: قضیش مفصله!حالا وقت توضیح دادن نیست.. حالا بهم بگو.. حرفای برایان چه معنی ای داره؟ درحالی که کاترین چهرش در هم فرو رفت گفت: _خودمم نمیفهمم!جسیکا من یه کار اشتباهی انجام دادم.. ابروهام درهمدیگه فرو رفت و گفتم: چه کاری؟ _من یه کار خیلییی اشتباهی انجام دادم جسیکا! متوجه حرفاش نمیشدم.. با ضجه روی زمین افتاد و مدام حرفشو تکرار کرد: _من کار اشتباهی کردم...من اشتباه کردم جسیکاااا! ادامه دارد... نویسنده:هولیا فرهادی لینک کانال: @novels_h
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
❌دختره فهمید پسره با چه نیتی اومده سمتش ❌ -چرا گوش نمی‌دی؟ من هر غلطی کردم مال گذشتس ، تموم کن این عذابو آهو ... مهم الانه که دوستت دارم! دستشو پس زدم و صدامو پس کلم انداختم: _ یکی با یکی دیگه ریخت روی هم اونوقت تو اومدی از من انتقام گرفتی ، می‌شه بگی گناه منه گردن شکسته کجای این انتقام کوفتیت بود؟ کمرمو چنگ زد و پیشونیشو وقتی به پیشونیم چسبوند تو صورتم لب زد : _تو با این دل لامصب که گیر چشاته راه بیا، من قول می‌دم تمام داروندارمو قربونیه اون گردن بلوریت کنم ... 🔞آهو قربانیه انتقام عشقی می‌شه که پدرش با مادرش رابطه ممنوعه داشتن، وقتی می‌فهمه سهیل بخاطر کینه ی گذشته اونو عاشق خودش کرده ورق برمی‌گرده و میخواد ...😱 نیم‌ساعت‌نوپ‌۹صبح‌پاک https://t.me/+ln-CfUd_2804MzU0
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
سهیل راد ، تاجری جذاب و خشن که هفت سال قبل در مستی ، قاتلِ دختری کم سنی به اسم اهو میشه❌ کل این هفت سالو با عذاب وجدان میگذرونه ولی بعد از گذشت ۷ سال میفهمه که هنوز زنده اس و این دفعه برمیگرده و یجوری عاشقش میشه که برعکس قبل به جای جونش، میخواد قلبشو به دست بیاره؛ اما نمیدونه قرارِ مورد انتقام دخترِ مورد علاقش قرار بگیره 🔞🔥 https://t.me/+ln-CfUd_2804MzU0 نیم‌ساعت‌نوپ23پاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
+همین الان اون تیکه پارچه رو از تنت در میاری یا جرش بدم؟ ترسناک شده بود و وقتی دید مات نگاهش میکنم بدتر عربده کشید : +زود پشتتو کن ... متنفرم از اینکه این شکلی ببینمت . عین ربات هر چی میگفت انجام میدادم و اروم پشتمو بهش کردم که وحشیانه زیپ لباسمو پایین کشید و وقتی به وسطاش رسید رسما پارش کرد که یهو از خجالت تمام بدنم گُر گرفت و تنم لرزید . +چیه؟ وقتی با یه تیکه پارچه جلوی همه میگشتی ، خجالتی درکار نبود ... حالا واسه من شرشر عرق میریزی خودم بودم که ازش یه سهیلِ مغرور و وحشی ساختم ،  پس حق شکایت نداشتم و وقتی دید جوابی بهش نمیدم ، بی تفاوت گفت: +تا یه هفته بدون لباس تو خونه ی من راه میری! 🔞 با اعتراض و ترس سمتش برگشتم که نزاشت چیزی بگم و خشن تر از قبل ادامه داد : +فقط ببند ... وقتی میتونی جلوی هزارتا عوضی و چشم هرزه ، اونجوری باشی . پس جلو من که هر چند به اجبار شوهرتم ، میتونی چیزی نپوشی❌ این پارتِ واقعی رمان هستش که بزودی داخل چنل آپلود میشه❌️ داستانِ این رمان بدجور با هیجان قاطیه پس اصلا از دستش نده #پیشنهاد_نویسنده🚫 https://t.me/+ln-CfUd_2804MzU0 نیم‌ساعت‌نوپ۱۸پاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
_چی توی من دیدی که فکر کردی بعد از گرفتن انتقامم ، کنار کسی که میخواسته قاتلم شه  میمونم ؟ از اولِ حرفام اروم بود که یهو دستشو با آرامش عجیبی به یقه لباسم رسوند و خش دار لب زد  : _ اوکی هر جور راحتی ! ولی حالا که این بازی رو راه انداختی و همه جوره تلاش کردی زنم بمونی ، پس بهتره کمکت کنم سکانس آخرشم اجرا کنی ... منظورشو نفهمیدم که دکمه های لباسمو تا انتها پاره کرد و چشم تو چشم ، دستش دور کمرم حلقه شد و تن داغشو به تنم چسبوند . قلبم انگار از سینم کَنده شد و اون با ارامش کنار گوشم لب زد: _ باید فهمیده باشی وقتی یه چیزی بخواد مال من باشه ، یعنی هر چی بشه برا منه ... اصلانم  مهم نیست دخترِ زنِ بابامی یا هر کس دیگه ... تا الانم مراعات حالتو کردم اما خودت خواستی که علاوه بر روی کاغذ ، جور دیگه زنم شی  ❌️❌️ #پارت_واقعی🔞 فقط کافیه جوین بدی اصلا پیشمون نمیشی 👇🏻 https://t.me/+ln-CfUd_2804MzU0 نیم‌ساعت‌نوپ۱۳پاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
دختره رو به زور می‌خواد صیغه نود و نه‌ ساله‌اش کنه😱😱 _هنوز قبلیه تموم نشده و این لعنتی رو می‌خونم فقط واسه بسته شدن دهنت، چون محکومی تا ابد زن فرهاد باشی اونم تا آخر عمرت، تا لحظه‌ای که نفس می‌کشی... صیغه نود و نه ساله فرهاد می‌شی تا وقتی که من بخوامت... مهریتو بگو... مشتش را محکم روی بازوهای تنومندش کوبید و با صدای نیمه بلندش غُرید: _مگه من مِلک و زمینتم که برام تعیین و تکلیف می‌کنی؟ بکش کنار نفسم بالا نمیاد. بوسه‌های ریزش را روی نواحی تنش کاشت و وجود آهو را به آتش کشید.دست زیر پیراهنش برد و زیر لب شروع به خواندن کلمات عربی... 🔞❌رمانی بدون سانسور و با صحنه‌های باز🔞❌ https://t.me/+DS72AgvtvGswZjdk ۹صبح‌پاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
من، شهابم!... مثل اسمم زاده ی "آتش"🔥 تاجر مغروری که هیچ کدوم از دخترای اغواگر و زیبایی که دورم بودن نتونستن دل سنگ و سردم رو بدست بیارن اماااا... دختر کوچیک و مظلوم حاج تیمور وثوق، تونست! دختری که خونوادش طردش کرده بودن. ۱۱ سال ازم کوچیکتر بود و ساده تر از همه دخترایی بود که توی تختم اومده بودن ولی من... خواستمش! و چه چیزی بود که من بخوامش و بدستش نیارم؟ بچه بود ولی... به عقد خودم در اوردمش تا هیچ مردی حتی جرات نگاه کردن بهش رو نداشته باشه. همه چیز باب میلم بود تا وقتی که مردی رو دیدم که اون و بزرگ کرده بود و می تونست خیلی راحت ازم بگیرش. من ولی ادمیم که حاضرم قاتل بشم اما از چیزی که تصاحبش کردم نگذرم! پس...🧨😨 https://t.me/+WYvBz2lItCExYmM8 ۹صبح‌پاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
😱لینک‌های چنل وی آی پی لو رفته از رمان‌‌های بدون سانسور با قلم نویسندگان معروف🤯🫢 فرصت عضویت فقط تا پایان امشب❌ ـ┒━─━─━─━─━─━❊─━─━─━─━─━─━┎ رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+XYTt2rhO-bRjYzlk رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+FA7hzXPoc0A4YjY0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+rxqLZLaX1XRhZjA0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+SOt89p3mok9iOTRk رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+F_fThVCR6ow1NDhk رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+Eyr6Xt6uGTJmZjU0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+rbwVHWhJG1dlNzI8 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+-w4eAl_XG081YzJk رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+QhkGhHeiQZ1hZmE0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+4MT_24cPpUUwMDg0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+muAnvkiXzX85OTZk رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+vx1-4NUWVeQ0NmM0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+ZwAoc6k3LpQ3OGI0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+PdvEaaNejddhNzc0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+40wK3FWg4JUyNmI0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+9LdPUYKX2rxkNzU0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+sHRjeP-xOGtiNzA0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+PorddMSkX902NzE0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+A4kZrlceFQJiNDE8 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+KN3QkUAUBfYzYTRk رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+QuaPJyS9XvhhZGNk رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+jaVoTuPwzu00Yjc0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+hwE0JlGjG4hiNWRk رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+KY4skJD5ZLozYjNk رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+GoMRPd_T3sIyMmQ0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+aRTpKG3uurNmNWI0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+-qwhL4jvcd1kMTY8 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+1h2SMrNehoFkYzY0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+nZv7JulhuRIxOGFk رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+_GxH9gfhyJcxNjM0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+vvT0QcrsAmwzZTY0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼  https://t.me/+zcibEKlBHNo3OWE0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+7bDJuLJna39hODYx رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+rGXSpaqdQ1MzNGI0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+BmvgOf9n9aAxMzg0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+PPNHiK4aPbBmYzg0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+pn6WhcPnZUYxMjZk رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+dhb5SGAGDxkzMjE8 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+lTTBpg6E8_g4NTA8 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+ylKivko-nv0wMDI0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+hLll2vMg3vFiNDlk رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+9Z4u7eIPyL03YmVk رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+89hr7nKtB844MTQ0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+Mv2E-8qelNEyNjFk رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+aWAt866YSuVmYWNk رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+sHRjeP-xOGtiNzA0 ـ┚━─━─━─━─━─━❊─━─━─━─━─━─━┖ •لیست‌مخصوص‌گسترده‌‌𝐌𝐚𝐡𝐢 𝐓𝐛•
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
می خواستم طلاق بگیرم که با وجود شوهر عقیم، حامله شدم! البته این چیزی بود که بقیه می دونستن وگرنه عقیم بودن شوهرم یه دروغ بود. همون شب زیر کمربند پدربزرگم، سقط کردم و وقتی که از خونه بیرون انداختنم، با تن خونی مجبور شدم به خونه ی پسرداییم پناه ببرم. اونجا اتفاقاتی افتاد که....☄🔥 https://t.me/+WYvBz2lItCExYmM8 ۱۲شب‌پاک
Hammasini ko'rsatish...
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.