🍂°|•آبـــٰٓــــاٰنْ•|°🍂
34 345
Obunachilar
-224 soatlar
-2647 kunlar
-1 12030 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
Repost from N/a
وقتی شوهرم من رو توی قمار به دشمنش باخت، فکر میکردم اون مرد با لبخند شیطانی و ترسناکش قراره من رو تبدیل به بردهی خودش کنه اما برخلاف تصوراتم اون با احترام باهام رفتار میکرد، کاری که داریوش، همسرم هیچ وقت برام انجام نداد.
و همین باعث شد بذر نفرت نسبت به داریوش توی دلم کاشته بشه.
و حالا بعد از سه سال من دیگه اون دختر ضعیف و بیزبون گذشته نیستم، من حالا زمردم، جواهری که با انتقام یکی شده و برمیگرده تا داریوش محمودی رو اغوا، عاشق و بعد نابود کنه...📵🔥
https://t.me/+vD0MfSKQNZ4wMWQ0
33500
Repost from N/a
وقتی شوهرم من رو توی قمار به دشمنش باخت، فکر میکردم اون مرد با لبخند شیطانی و ترسناکش قراره من رو تبدیل به بردهی خودش کنه اما برخلاف تصوراتم اون با احترام باهام رفتار میکرد، کاری که داریوش، همسرم هیچ وقت برام انجام نداد.
و همین باعث شد بذر نفرت نسبت به داریوش توی دلم کاشته بشه.
و حالا بعد از سه سال من دیگه اون دختر ضعیف و بیزبون گذشته نیستم، من حالا زمردم، جواهری که با انتقام یکی شده و برمیگرده تا داریوش محمودی رو اغوا، عاشق و بعد نابود کنه...📵🔥
https://t.me/+vD0MfSKQNZ4wMWQ0
46100
یه خبر خوش به رمان دوست های عزیز🤩
به مناسبت عید غدیر قراره تخفیف داشته باشیم 🧨😍
شما میتونید به جای مبلغ 50000T فقط با قیمت 40000T عضو کانال VIP بشید
6280231511744301
خلیلی
و ارسال فیش به آیدی زیر
@T123Admin_vip
33200
- دارام مثل شاهین پسر خودته چرا این جوری میکنی؟! بینشون چرا فرق میزاری؟
بیتوجه بهم قهوشو مزه مزه کرد که این بار حرصی صورت به صورتش شدم:
- یادت رفته من حاملرو با حقارت کشیدی آزمایش ابوت که ثابت بشه من از تو حاملم؟ تا ثابت شه دارا بچه ی خودت؟
اینبار اخم کرد، ماگ قهوشو کوبید تو سینک:
- اول صبحی دیار مغز منو نخور حوصله ندارم
بزار قهومو بخورم گورمو گم کنم
- چطور حوصله داری پسر زن اولتو ببوسی نوازش کنی ولی برای منو بچه ی من حوصله نداری؟! دارا هر دفعه میبینه به برادرش ابراز علاقه میکنی ولی ازون بیتفاوت رد میشی میفهمه میاد به من میگه
داد زد: - به جهنم بفهمه
بغض کردم: - من مادر شاهین نیستم ولی همیشه باش جوری رفتار کردم که فکر میکنه من مادرشم بهم میگه مامان ولی تو... توی لعنتی پدر دارایی اما کاری کردی بچم حتی از سایتم بترسه
رو ازم گرفت: - پس برو! چهار سال پیش بهت گفتم نمیخوامت گفتم دوست ندارم گفتم وبال زندگیم نشو گفتم من زن نمیخوام ولی نشستی به زور سر سفره ی عقد
کیش و مات موندم، دستی لای موهاش کشید و ادامه داد:
- برو دیار، تو این زندگی فقط تو نیستی که داری اذیت میشی منم هستم پس این سری گورتو از زندگیم گم کن
برو با بچتم برو خودم همه هزینه هاتونو میدم فقط از زندگیم برو
با پایان حرفش دیگر نماند و از خانه بیرون زد، ودیار ماند و حوضش و بغضش...
اشک هایش روی صورتش ریختند و مثل مجسمه وسط آشپزخانه ایستاده بود!
چهار سال سوخت و ساخت تا آخر سر بگوید باز حرف اولش را بزند و بگوید برو؟
چهار سال برایش زنانگی به خرج داد و فکر کرد این مرد هم دارد با او راه میاید اما اخر سر بگوید برو؟
دستی زیر چشم هایش کشید، قلبش شکسته بود چون شوهرش، هنوز زن اول مرده اش را هنوز دوست داشت ولی از او و حتی پسرش تنفر داشت...
https://t.me/+jEU0sFe9uAoxMWM8
https://t.me/+jEU0sFe9uAoxMWM8
صدای زنگ گوشیش وسط جلسه بلند شد و با ببخشیدی بلند شد و با دیدن شماره ی خانه پوفی کشید، صبح سرش درد میکرد و زیاده روی کرده بود در جواب حرف های دیار...
راست میگفت دارا هم پسر خودش بود و این سری سعی کرد گندی که زده رو جمع کند و جواب داد:
- جانم؟!
و صدای گریه ی شاهین در گوشش پیچید:
- بابایی؟!
دلش لرزید: - شاهین بابا؟ چی شده؟
- بابایی مامان با داداش دارا نیستن!
غرید:- یعنی چی؟
- از مهد اومدیم مامان کلی بوسم کرد منو دارا خوابوند الان پاشدم دیدم نیستن من تنهام!
من مامانمو داداش دارارو میخوام
و بوم، چیزی در سرش منفجر شد. دیار رفته بود؟ بدنش یخ بست... باورش نمیشد دخترک با یک جر و بحث ساده رفته باشد.
همیشه در دعواهایشان میگفت برو اما دیار نمیرفت و حالا... حالا رفته بود؟
- شاهین بابا گریه نکن دارم میام دارم میام
و رفت خانه، پسرکش را در آغوش گرفت و آرامش کرد ولی خودش بود که ناآرام شده بود حالا کجا را باید میکشت دنبال همسر و پسرش؟ کجا؟!
❌❌بنر کاملا برگرفته از رمان پس کپی نکنید❌❌
نوزده سالم بود که دیدمش…
صاحب برند جواهرات خسروشاهی بود ..حالا که پنج سال از اولین دیدارمون میگذره، فهمیدم یه چیزایی رو نباید به زور از خدا خواست.
من زن ۲۴ساله ای شدم که با یه بچه پنج ساله تو بغلش،چمدونشو دادن دستش …
چون بچم یادگاری زن اول پدرشو شکوند…
شوهرم ،پدر بچم منو بچمو از خونش پرت کرد بیرون …
اون هرگز بچه ای از وجود منو نمیخواست ،منی که همیشه به چشم رقیبی برای زن مُرده ش میدید .
با دیدن هق هق های پسرم قسم خوردم جوری ترکش کنم که انگار هرگز نبودم ..
❌❌پارت آینده رمان❌❌
مردی که دیر میفهمه خیلی وقته زنش تمام زندگیش شده🥺
عاشقانه ای متفاوت /موضوعی جدید
به رنگ خاکستر
بنر ها واقعی هستن پارت گذاری منظم هفته ای پنج پارت+هدیه عاشقانه ای پر احساس #عاشقانه #اجتماعی #روانشناسی پایان خوش @nilooftn ❌کپی پیگرد قانونی دارد حتی با ذکر منبع ❌ 🍀نیلوفر فتحی🍀
https://t.me/+3OGlcfA3y5E5Y2E8https://t.me/+5zJyesLWTAY1Mjhk
78410
_ زیادی کوچیکی واسه من ملوسک!
دخترک لب برچیده و بغص میکند
این مرد تمامش را گرفته بود و .. چرا رهایش نمیکرد؟
_ میشه برم آقا؟ توروخدا!
_ میدونی من با دختر کوچولوهای شجاع چیکار میکنم عزیزکم؟
رگهای ضخیم کنار گردنش برآمده شده بود و چهرهاش رو به سرخی میرفت
برای دیدن پدرش دزدکی از عمارت بیرون رفته بود و محافظان این مرد فهمیده بودند
_ من فقط .. خواستم بابام و ببینم .. اگه .. اگه به شما میگفتم اجازه نمیدادی
نوک سینه برهنهاش را لمس میکند و پاهایش را از هم فاصله میدهد، داشت از شرم جان میداد
_ یعنی اجازه میدادم تخم حروم اون مردتیکه کثافت بره دیدن باباش؟ هووم؟
با لمس پایین تنهاش هق میزند و او محکم لبهای کوچکش را میبوسد و زبانش را روی لب پایینش میکشد
_ جان .. جانم .. گریه نکن
_ میخواید باز باهام از اون کارا بکنید؟
_ تو که نمیخوای بهجای بابای حروملقمهات خوراک سگام بشی، میخوای؟
روح از تنش میرود و میدانست که این مرد از ترسش از سگها خبر دارد
_ نمیخوام
_ دختر خوبی نبودی بیبی! فکر کردم کبوتر جلدم شدی .. وقتی گفتم بدزدنت قرار بود همینجا جلو چشای اون حرومزاده جونت و بگیرم ولی ..
با فشاری انگشتش را درون تن دخترک میبرد و صدای هین بلندش در فضا میپیچد
_ ولی قرار نبود اینقد ناز و کوچیک باشی که دلم نیامد حتی یه اخم کوچیک مهمونت کنم .. قرار نبود رکب بزنی بهم فرفری
_ آقا بخدا فقط دلم تنگ شده بود، درد میکنه وقتی اونکارو باهام میکنید
_ جوجهام دردش میاد؟ پس چرا سعی نمیکنه باهام راه بیاد که نخوام بکنمش؟
از موهای نرمش دم عمیقی میگیرد و زمزمهاش در گوشش مینشیند
_ تورو فقط باید ناز داد و بوسید .. چرا بابایی رو اذیت میکنی جوجهام؟ نگفتم من اعصاب تولهبازیای تورو ندارم؟
_ ببخشید .. ببخشید خب؟
پوزخند عمیقی میزند و زیپ شلوارش را باز میکند
_ من آدم بخشندهای نیستم خب؟ پاهاتو کامل باز کن .. باز .. آ باریکلا
روی تنش خیمه میزند و او همچون جوجهای که در چنگال ببر اسیر است میلرزد
_ میدونستی پدری که سنگش و به سینه میزنی قبل اینکه مامانم و بکشه بهش تجاوز کرد؟ بنظرت من چیکار میتونم با تن قشنگت بکنم؟
بیتوجه به چشمان پر از وحشت دخترک ضربه اولرا بین پایش میزند
_ امشب حسابی قراره بهت خوشبگذره ملوسکم!
https://t.me/+c-va8JS8XxJmNWM0
https://t.me/+c-va8JS8XxJmNWM0
https://t.me/+c-va8JS8XxJmNWM0
https://t.me/+c-va8JS8XxJmNWM0
https://t.me/+c-va8JS8XxJmNWM0
20810
Boshqa reja tanlang
Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.