cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

تولد یک معجزه🥂

https://t.me/+E1vdpbXTPSZiNzRk رمان عاشقانه اجتماعی معمایی پارت گذاری روزانه و مرتب ساعت حدود ده شب ، بجز جمعه ها

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
1 596
Obunachilar
-824 soatlar
-677 kunlar
+17830 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

دختر اشراف زاده‌ای که به اسارت گرفته میشه و برای باج گیری ازش سواستفاده میشه و..🙈🔥 https://t.me/+n3bkGK7K6T83ZGE8 دست و پاهام به صندلی چوبی‌ای بسته شده بود و نمی‌تونستم تکون بخورم. #نزدیکم شد و دور تا دورم #چرخید و #چونه‌ام رو با دستش بالا آورد. غرید: -فکر فرار به سرت نزنه دختر کوچولو چون هیچ جوره نمی‌تونی از دستم فرار کنی🔞 ترسیده نگاهش کردم و با صدای لرزونی گفتم: -ولم کن برم از من چی می‌خوای؟! نیشخندی زد و دستش رو نوازش‌وار روی گردنم کشید و گفت: -نظرت چیه یه دور ازت استفاده کامل و بکنم؟! آب دهنم رو قورت دادم و ترسیده لب زدم: -تروخدا ولم کن... پوزخندی زد و به سمتم اومد و دستش رو به سمت لباس‌هام برد و..🔞💧🔥 https://t.me/+n3bkGK7K6T83ZGE8 https://t.me/+n3bkGK7K6T83ZGE8 #ظرفـــیت_محــــدود🔞💦 صبح پاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
من اردوان پاشانسب‌.... دل بستم به بیوه برادرم برای ازدواج باهاش و داشتنش قید خانواده‌ام زدم و همین باعث شد اونا منو از ارث و پول و ماشینی که زیر پام بود رو ازم بگیرن...🔥 https://t.me/+66QmIPYQcPgwMTE0 صب بپاک
Hammasini ko'rsatish...
سلام دوستان گلم 🥰 پارت جدید 🔥 ری اکت و کامنت یادتون نره 😘
Hammasini ko'rsatish...
9👏 3👍 2
✨✨تولد یک معجزه ✨✨ #پارت574 وقتی رسیدند که کبری با گریه در را باز کرد و گفت : به دادمون برس . آنقدر ظاهرش آشفته بود و دلهره به جان سلما تزریق کرد که دیگر حواسش به چیزی نبود و به طرف اتاق نسرین دوید و بی‌بی را با زانو دردی که باعث کند راه رفتنش بود ، رها کرد تا بعد بیایند . با ورود به اتاق نسرین ، دیدن صحنه روبرو دلش را به درد آورد . او با حالی نزار کنار توالت فرنگی روی زمین نشسته و رنگش به سان گچ بود و محترم ، توان بلند کردنش را نداشت . او با همان حال نالید . _مامان ولم کن . اصلا می‌خوام بمیرم . با گفتن این حرف گریه محترم تشدید شده و قربان صدقه‌اش می‌رفت تا بلند شود اما نگاه بی‌حال او در نگاه سلما گره خورد و اخمش در هم شد . _ این دختر اینجا چکار می‌کنه؟! محترم با این حرف او به پشت برگشت و با دیدن سلما گل از گلش شکفت . _ اومدی مادر ! نسرین با اخم و صدایی که از شدت ضعف به زور در می‌آمد ، گفت : _ اومدی بیچارگی مو ببینی ؟ خوار و ذلیل شدنمو ببینی ؟! دیگه حتی رو پام هم بند نیستم . سلما با خونسردی کیفش را کناری گذاشت و با همان مانتو و شلوار به طرفشان رفت . _نسرین خانوم مریضی برای همه است ‌. آدم خوب و بد هم نداره . دیدن حال بد دیگران هم جای خوشحالی نداره. از لفظ نسرین خانومی که به جای عمه به کار برد ، ابرویش بالا رفت اما با حرف سلما فرصت تحلیل این کلمه را پیدا نکرد . سلما زیر بازویش را گرفت و با لحنی سراسر آرامش گفت : _بذارید کمک کنم بلند بشید و براتون سرم بزنم . زود خوب می‌شید . او دستش را کنار زد که اخم و جدیت سلما را در پی داشت . او کاملا در قالب شغلش رفته و می‌دانست دلسوزی منجر به بدتر شدنش می‌شود . _ چرا اینجور خون به دل اینا می‌کنید ؟! حال مامان محترمو نمی‌بینی ؟! نگاه خمار و بی‌حال نسرین به سمت مادرش رفت که گریان به او خیره بود . نادم اما بدون حرفی دستش را به دیوار گرفت تا بلند شود اما دستش ضعف داشت و سرید . قبل از اینکه کامل کنارش بیفتد سلما آنرا گرفت و بدون نگاه به صورت مغرور و انتقال حس ضعف به او آرام گفت : _یک کم کمکم کن تا هر دو زمین نخوردیم . تنهایی نمی‌تونم بلندتون کنم . او نفسش را با صدا بیرون داد و به سختی بلند شد تا روی صندلی حمام بنشیند اما به محض تکان خوردن به خاطر ضعف به حدی سرگیجه داشت که دوباره بالا آورده و قبل از اینکه کامل خودش را به توالت برساند ، مقداری از آن روی زمین و لباسش ریخت . سلما صبورانه کنارش مانده و پشتش را ماساژ می داد و اصلا این وضعیت را به رویش نیاورد اما به محض اینکه تخلیه معده‌ای که حالا بجز زرد آب چیزی از آن خارج نمی‌شد ، تمام شد روی هق هقی شدید و بلند افتاد که از نسرین مغرور بعید بود اما این وضعیت باعث ضعف روحش شده بود . کبری و بی‌بی هم به آنها ملحق شدند و نگاه بی‌بی ترسان به سلما دوخته شده بود و نگاهش بین او و نسرین دو دو می‌زد . سلما کبری را صدا زد تا صندلی را برایش نزدیک ببرد . محترم و کبری با چشمهایی غمبار ، گوش به فرمان او بودند . بعد از آن نگاه سلما در چشمهای نگران بی‌بی نشست . میزان نگرانیش را درک می‌کرد اما چاره‌ای نبود و الان وقت رسیدگی به دیگران نبود ؛ باید محکم می‌ماند و مشکل را مدیریت می‌کرد . _ کبری خانوم لطفا برای بی‌بی و مامان محترم آب بیار و یک کم اینجا رو خلوت کنید . با لحن محکم او آن‌ها از حمام فاصله گرفتند و دل پریوش آنجا ماند و دائم زیر لب ذکر می‌گفت . سلما به طرف نسرین رفت که کمی آرام شده بود اما هق‌هق ریزی داشت . سلما دکمه‌های بلوزش را باز کرد و او با همان بی‌حالی شدید مچش را گرفت . _ داری چکار می‌کنی ؟ _نسرین خانم لباست کثیفه . بذار لااقل یک آستین بلوزتو در بیارم و سرم برات بزنم تا ..‌ چشم‌های سرخ از بی‌خوابی و حالت‌ تهوع‌های پی‌ در پی‌اش را به او دوخت و با حرص زیر لب و آهسته تکرار کرد. _ نسرین خانوم ؟
Hammasini ko'rsatish...
21👏 4🤯 3👍 1
Repost from N/a
بعد مرگ شوهرم، به اجبار باید با مردی که همسن پدرم بود ازدواج میکردم. برای نجات و رهایی از اون مهلکه به اتاق برادر شوهر سابقم پناه بردم. اتاق اردوان پاشانسب، مردی که با اون ریشه‌های خشک شده اعتماد و عشق دوباره توی قلبم شکوفا کرد....🥹😍 https://t.me/+66QmIPYQcPgwMTE0 https://t.me/+66QmIPYQcPgwMTE0 9 پاک
Hammasini ko'rsatish...
👍 1
#هات‌‌ترین‌رمان‌مجازی🔥🔞 نگاهی به #بدن نیمه برهنه‌م انداخت و #بوسه‌ی ریزی زیر گلوم زد. #اتاق به زیبایی تزئین شده بود برای یک #شب‌زفاف به یاد موندنی! بوی #شمع و #عود کل اتاق و پر کرده بود و #تخت دونفره‌ی وسط اتاق با #گل سرخ به زیبایی تزئین شده بود. اصلا زمان و مکان دست‌مون نبود. فقط وقتی به خودم اومدم که هر دو #لخت توی بغل هم روی تخت بودیم. تیام لبخندی به روم پاشید و زیر گوشم لب زد: -خانوم شدنت #مبارک و توی یک حرکت ...🙊❌ https://t.me/+CDiSxekboN05ZTFk https://t.me/+CDiSxekboN05ZTFk #مخصوص نوعروسا، بیا دلبری کردن و یاد بگیر😈 14پاک
Hammasini ko'rsatish...
Photo unavailable
7🥰 1
Repost from N/a
00:02
Video unavailable
من اردوانم... پسری که به دیوونه و کله شقی معروفه...! بعد دو سال فرار، به ایران و خونه‌ام برگشتم. و برگشتم برابر شد با روبرویی با بیوه‌‌ی برادرم! همون عشق ممنوعه‌ای که برای فراموش کردنش از اینجا رفتم! همه چیز از جایی شروع شد که آهار، دلبر چشم سبزم، برای نجات از ازدواج اجباری با مردی که خانواده ام براش صلاح دیده بودن به اتاق من پناه آورد!🔞🔥 https://t.me/+66QmIPYQcPgwMTE0 https://t.me/+66QmIPYQcPgwMTE0 صب بپاک
Hammasini ko'rsatish...
GEjYswQXQAAHf6-.mp42.89 KB
شب همگی خوش ☺️ دو پارت جدید تقدیم نگاه گرمتون 🥰
Hammasini ko'rsatish...
9👏 3🔥 1
sticker.webp0.36 KB