_ دختری که اومدی خواستگاریش، باکره نیست. میدونستی تو صیغه با من خوابیده؟
صدای فریادش در باغ میپیچد.
به شدت عصبانی بود و رگهای گردنش بیرون زده بود.
_ میدونی من دخترونگیش رو ازش گرفتم و بازم دَم از خواستنش میزنی؟
اگر حاج بابایش حرف های فراز را می شنید، بدبخت می شد.
ترسیده و وحشت زده به فراز نگاه کرد.
_ آره میدونم ولی بازم میخوامش.
فقط منتظر بودم تا حرف از نخواستنش بزنی و بیام خواستگاریش.
من همه جوره ترنج رو میخوام!
از شنیدن حرفهای هامون عصبیتر شد، سمت دخترک خیز برداشت و دستانش دور کمر ظریف او حلقه شد.
انگشتهابش در پهلویش محکم فرو رفت.
نمی دانست چطور باید به او می گفت که با همان رابطه ی اولشان، مزه دخترک بدجور زیر دندان فراز رفته بود.
- طلاق نگرفته، خواستگار دعوت کردی؟
لبهایش را به گوش ترنج نزدیک میکند و با صدای آرامتری میگوید:
- شبایی که زیر من ناله میکردی رو به همین راحتی تونستی فراموش کنی؟
اشک در چشمان ترنج حلقه زد، هنوز هم دوستش داشت ولی دیر بود...
_ از اینجا برو فراز.
برایش مهم نبود کسی او را آنجا میدید یا نه.
نمی خواست ترنج را از دست بدهد.
_ دردت اینه که بجز اون بار، باهات رابطه نداشتم؟ برای همین می خواستی طلاق بگیری؟
تخت سینهی فراخ او میزند و کنترلش را از دست میدهد؛
- زمانی که اون حرفها رو بهم زدی، زمانی که دست دوست دخترت رو گرفتی و آوردی تو خونهی من، فهمیدم که واست فقط یه هوس ساده بودم.
اشتباه کرده بود. قبول داشت...
پیشانی به پیشانی دخترک چسباند:
_ خواستگاری تو کنسل کن ترنج.
عاشق این مرد سرد و جذاب شده بود ولی باید زهر چشم از او میگرفت.
سعی کرد خودش را از حصار دستهای قوی او رها کند و برای این حرص فراز را در بیاورد گفت:
_ چرا باید خواستگار به این خوبی رو رد کنم؟
انگشت های فراز بیشتر در پهلوهایش فرو رفت و ترنج با درد ادامه داد؛
_ در ضمن مثل بعضیا وحشی نیست.
با عصبانیت به هامون نگاه کرد و دست ترنج را گرفت و دنبال خودش کشید.
پشت درختی رفت و کمر او را به درخت چسباند.
لبهای دلبرش را نشانه رفت و تمام حرصش را سر آن لبهای قلوهای و سرخ در آورد.
از ترنج جدا شد.
دکمهی شلوار دخترک را باز کرد و با صدای بمی گفت:
_ انگار باید یادت بیارم هفته پیش زیر کی داشتی آه و ناله میکردی و تو رابطه با منِ وحشی لذت میبردی...
خودش را بیشتر به دخترک چسباند و...
https://t.me/+sht-yLOuOWc1ZjA8
https://t.me/+sht-yLOuOWc1ZjA8
https://t.me/+sht-yLOuOWc1ZjA8
https://t.me/+sht-yLOuOWc1ZjA8
https://t.me/+sht-yLOuOWc1ZjA8
https://t.me/+sht-yLOuOWc1ZjA8
پسری که معنای تعهد رو نمیدونه و هر روز و هر شبش رو با یکی سر میکنه..
دخترمون بالاخره از این رفتارش خسته میشه و میخواد با خواستگاری که واسش میاد ازدواج کنه.
ولی فراز تو مجلس خواستگاری میاد و..🔞❌