cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

یاغی و یاس❤️‍🔥یزدان خان و دختر حاجی

🌸یاغی و یاس🌸 یزدان خان انتقام جو و یاس عاشق پیشه از همه جا بی خبرمون🥹 عشق آتشین در راهه! ✨روزانه دو پارت🤓

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
1 693
Obunachilar
-324 soatlar
-287 kunlar
-10430 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

Repost from N/a
شهریار ، یه پسر غیرتی و جذاب که سکسی بودنش دل از همه میبره اما اون فقط دلش برای زن و بچش رفته بود. زن و بچه‌ای که تو یک روز بهشون تجاوز شد و به قتل رسیدن...💔 حالا شهریار موند و یه زخم انتقام❌ اما مشکل اینجا بود که قاتل زنش فرار کرده بود و تنها زنِ اون قاتل تو دستش بود😨 زنی که قراره هم تقاص شوهرشو بده هم دلشو به شکنجه‌گرش ببازه https://t.me/+P6tfHtZRuqhjNzg0 ۱۹
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
همه‌ چیز توی زندگیم یه روال معمولی داشت تا اینکه تصمیم گرفتم برای آوردن یه واکسن کوفتی پامو بذارم توی اون آزمایشگاه... انتظار داشتم توی اون خراب شده با هرچیزی مواجه بشم به جز زامبی!! می‌خواستم از اونجا فرار کنم، می‌خواستم برگردم خونه و به زندگی عادیم ادامه بدم اما اون مرد ترسناک منو گروگان گرفت ولی قضیه به اینجا ختم نشد چون اون زامبی ازم خواست هر شب باهاش...🤯🔞 https://t.me/+yVVk8dm86-QyOTc0 ۱۵
Hammasini ko'rsatish...
👍 1
Repost from N/a
- صدای آه و ناله هات دیشب نذاشت درست بخوابم. یخ بسته نگاهش کردم و به سختی گفتم: - ببخشید...دیشب کابوس می دیدم! سورن کمی قهوه‌اش رو مزه مزه کرد: - والا تا جایی که من خبر دارم توی کابوس آه آه نمی کنن...بیشتر جیغ میزنن! لبم رو از خجالت محکم گزیدم و ای کاش نفهمه که من دیشب خواب معاشقه با او را دیده بودم. سورن با خنده گفت: - فقط شبا یادم بنداز بینمون یه بالشت بذارم بالاخره این ازدواج صوری و خوابای تو یکم خطریه! حرصم گرفت: - نترس قرار نیست بهت تجاوز کنم جناب سرگرد! قهوه‌اش را روی میز گذاشت: - والا با چیزی که من از تو دیدم بعید نیست! وحشت کردم و چشم هایم درشت شد: - چرا؟ تو خواب کاری کردم؟ سورن سر کج کرد با نگاهی به لب های تر شده‌ام، با لحن معناداری گفت: - خودت چی فکر میکنی؟ خواب رو از سرمون پروندی...اگه دلت میخواد، من مشکل ندارم...زبونت درازه...اما فکر کنم لبات طیادی شیرین باشه؟ نظرته بچشمشون؟ این همه سال چشم و گوش بسته موندیم، یه فیض از این محرمیت ببریم؟ ازدواج صوری یه سرگرد مذهبی با یه دختر لوند🔥🤤 🔥دختره فقط جلوی جناب سرگرد سوتی می‌ده اونم سوتی های مثبت هجده⛔ https://t.me/+pmfEZChjc4Q2Zjhk ۹صبح
Hammasini ko'rsatish...
👍 1
Repost from N/a
- شنیدم نمی‌دونی بابای بچه‌ت کیه! دود سیگارش را توی صورتم فوت کرد و پوزخند زد: - یعنی هیچی از اون #شب رویایی که با هم گذروندیم یادت نمی‌آد؟ اون‌موقع که خیلی از کارم راضی بودی. اونوقت الآن میگی یادت نیست؟ اشکال نداره، گفتی انقدر داره بهت خوش میگذره که میخوای #فیلم اون لحظه رو ثبت کنی. با چشمانی گرد شده به فیلمی که از من و خودش توی اتاق خوابش گرفته بود، نگاه کردم. - #شوهر آشغالت همین بلا رو سر زنم آورد. التماس‌هاشو نادیده گرفت و بعد از اینکه بهش تج'اوز کرد، #جنازه‌شو تحویلم داد. حالا نوبت توئه که #تقاص پس بدی. https://t.me/+P6tfHtZRuqhjNzg0 به قصد انتقام به دختره نزدیک می‌شه و... 🔥 ۲۱
Hammasini ko'rsatish...
👍 1
Repost from N/a
- صدای آه و ناله هات دیشب نذاشت درست بخوابم. یخ بسته نگاهش کردم و به سختی گفتم: - ببخشید...دیشب کابوس می دیدم! سورن کمی قهوه‌اش رو مزه مزه کرد: - والا تا جایی که من خبر دارم توی کابوس آه آه نمی کنن...بیشتر جیغ میزنن! لبم رو از خجالت محکم گزیدم و ای کاش نفهمه که من دیشب خواب معاشقه با او را دیده بودم. سورن با خنده گفت: - فقط شبا یادم بنداز بینمون یه بالشت بذارم بالاخره این ازدواج صوری و خوابای تو یکم خطریه! حرصم گرفت: - نترس قرار نیست بهت تجاوز کنم جناب سرگرد! قهوه‌اش را روی میز گذاشت: - والا با چیزی که من از تو دیدم بعید نیست! وحشت کردم و چشم هایم درشت شد: - چرا؟ تو خواب کاری کردم؟ سورن سر کج کرد با نگاهی به لب های تر شده‌ام، با لحن معناداری گفت: - خودت چی فکر میکنی؟ خواب رو از سرمون پروندی...اگه دلت میخواد، من مشکل ندارم...زبونت درازه...اما فکر کنم لبات طیادی شیرین باشه؟ نظرته بچشمشون؟ این همه سال چشم و گوش بسته موندیم، یه فیض از این محرمیت ببریم؟ ازدواج صوری یه سرگرد مذهبی با یه دختر لوند🔥🤤 🔥دختره فقط جلوی جناب سرگرد سوتی می‌ده اونم سوتی های مثبت هجده⛔ https://t.me/+pmfEZChjc4Q2Zjhk ۱۷
Hammasini ko'rsatish...
👍 2
Repost from N/a
آریانا یک دختر شیطون و فوضول و خوش استایل و بعضی وقتا گند اخلاق که این فوضولیش آخرش سر به راهش میکنه تصمیم میگیره که از اون سد بزرگی که بین شهر ادما و شهر زامبی ها ب وجود اومده بره وقتی هم که میره رایان حبسش میکنه و اجازه این ک بره رو نمیده مدت زیادی پیش رایان میمونه کم کم عاشقش میشه پدرش وقتی که میفهمه تصمیم میگیره که رایان رو بکشه که موفق نمیشه و آریانا فراریش میده https://t.me/+yVVk8dm86-QyOTc0 ۱۳
Hammasini ko'rsatish...
👍 1
Repost from N/a
شهریار ، یه پسر غیرتی و جذاب که سکسی بودنش دل از همه میبره اما اون فقط دلش برای زن و بچش رفته بود. زن و بچه‌ای که تو یک روز بهشون تجاوز شد و به قتل رسیدن...💔 حالا شهریار موند و یه زخم انتقام❌ اما مشکل اینجا بود که قاتل زنش فرار کرده بود و تنها زنِ اون قاتل تو دستش بود😨 زنی که قراره هم تقاص شوهرشو بده هم دلشو به شکنجه‌گرش ببازه https://t.me/+P6tfHtZRuqhjNzg0 ۲۴
Hammasini ko'rsatish...
👍 1
Repost from N/a
دختره عاشق یه نیمه انسان شده، باباش برای اینکه دخترش آسیبی نبینه میخواد پسره بکشه اما نمیدونه که دخترش ازش حامله‌ست...🥲❌ با خوشحالی دسته گل و جعبه‌ی کوچیک کادوی توی دستم رو به اون دستم منتقل کردم و دنبال کلید میگشتم که پیداش کردم، پشت در آروم کلیدو وارد قفل کردم اما قبل از چرخوندنش صدایی که شبیه صدای دعوا بود به گوشم رسید! بیخیال سوپرایز کردن تیام شدم، تند تند در رو باز کردم و رفتم داخل که با دیدن تیام که روی زمین زانو زده بود و بابا با اسلحه بالای سرش بود شوکه دسته گل و هدیه‌م از دست افتاد و دوتاشون سراشون برگشت سمت من بابا: - گفتم بیخیالش شو گفتم زندگیتو خراب نکن اما گوش نکردی، حالا مجبورم اینکارو بکنم! اسلحه رو محکم تر گرفت و جدی زل زد به تیام که اشکام سرازیر شد - بابا لطفا، التماست میکنم کاریش نداشته باش ما... یعنی...من خیلی دوسش دارم! تیام: - منم خیلی دوست دارم آریانا! با گریه داد میزدم نه نه نه نفهمیدم چیشد اما یدفعه صدای شلیک گلوله و... https://t.me/+yVVk8dm86-QyOTc0 ۲۱
Hammasini ko'rsatish...
👍 1
Repost from N/a
محکم منُ به دیوارکوبید خواستم از دست ســ..‌‍رگرد فرارکنم که مچ دستمُ گرفت و بهم چسبید. بین تنش و دیوارگیر افتادم. عصبانی دم گوشم غرید: - بهت گفته بودم فکر رقصیدن جلواین همه گرگِ گرسنه رو از سرت بیرون کن،نگفتم؟ - این بهترین موقعیت بود که دیده شم پهلویم را چنگ زد و مرا به سینه اش فشرد. - با دلبـ.‌‍ری کردنِت؟! چند نفر دور و اطرافم روت قیمت گذاشته باشن و آب از لب و لوچه شون واست ریخته باشه، خوبه؟ بهت گفتم به زور دارم تحملت می‌کنم ولی دست رو غیـ.رتم نذار همان چندسانت فاصله را پر کرد _ نمی‌ذارم برای کس دیگه دلـ.بری کنی! مـ.افـ.‍.‍وقم زور گو بود. حق داشت. من یه نــ...‍.‍فـ‌‌.‍وذی بودم و حالا با این لباس عربی جلو مردا رقصیده بودم تا وارد گروه قاچاقـ..‌چیا بشم.اما دستش امانت بودم ناگهان لبـ..‍م گُر گرفت و سوخت. سـ..‍رگرد منُ بو*سیده بود؟!😱 منی که به خونم تشنه بود و دائم اذیـ..تم می‌کردُ؟! چونه‌مو گرفت و با لحن عجیبی گفت: - باقیش بمونه برای شب.دیگه نمی‌ذارم از دستم در بری دلی خانوم! https://t.me/+pmfEZChjc4Q2Zjhk دو مـ.امور به خـ.ون هم تشنه‌ن اما باید نقش عاشق و معشـ..وق بازی کنن تا لو نرن ۱۷
Hammasini ko'rsatish...
👍 3
Repost from N/a
من طنینم 🔥 به #زور وادارم کردن با مردی که دوستش نداشتم ازدواج کنم و من شب #عروسی از دستش #فرار کردم. سوار ماشین #غریبه‌ای شدم که خیالات سیاهی تو سرش داشت و خودمو از ماشینش پرت کردم پایین. اون #مرد بود که نجاتم داد. منِ #خونین و مالین رو بُرد تو خونه‌ش و بهم پناه داد. مردی که اهالی روستا می‌گفتن بعد از مرگ #زنش #دیوونه شده. مردی که نگاه پر از #نفرتش برام خیلی آشنا بود. مردی که #شوهر من به زنش ت'جاوز کرده بود! 🔥☠️ می‌خواست انتقام ت'جاوز شوهرم به زنشو از من بگیره که یه شب... 🔥 https://t.me/+P6tfHtZRuqhjNzg0 ۱۳
Hammasini ko'rsatish...
👍 1