cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

🩸𝙍𝙚𝙛𝙖𝙜𝙝𝙖𝙩 𝙢𝙖𝙢𝙣𝙤𝙤⁦🩸

دختری که با ظاهر پسرونه وارد بدترین دبیرستان منطقه میشه جایی که ورود تازه‌واردا به یه کلاسش ممنوعه😈‼️ هرگونه ایده یا کپی برداری پیگرد قانونی دارد🚫 جلد اول پی دی اف کامل✔️ پارتگذاری رایگان جلد دوم تنها در این چنل❤️🦋 نویسنده: ریحانه عیسایی(زینب)✍️

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
624
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
-127 kunlar
-7330 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

Repost from N/a
تو شرکت باهم رابطه دارن!🔞💦 #انگشتم رو روی دکمه‌های #پیراهنم کشیدم و موهام رو پشت گوشم زدم. درحالی که با #انگشت‌هام #بازی می‌کردم زیر چشمی نگاهم کرد و گفت: -دختر کوچولوم‌ #شیطون شده؟🍓 لبم رو گاز گرفتم و با #خنده دکمه‌ی اول لباسم و باز کردم و پوست #سفیدم تو دیدش قرار گرفت‌ و بی‌قرار #نزدیکم شد و #خم شد تو #صورتم و گفت: -کوچولو تو شرکتیم‌ #حواست هست؟! خندیدم و روی میز #خمم کرد و..💦 https://t.me/+uZFMEayeWO80ZWJk https://t.me/+uZFMEayeWO80ZWJk 24بپاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
_ مگه پریود نیستی؟🔞‌ پس‌‌ چرا لجبازی میکنی و نمیزاری برات پد بخرم ؟ نمیخوام بابت لجبازیات ، کل زندگیم خونی مالی شه . چند برگ دستمال کاغذی و از روی میز چنگ زدم و عصبی گفتم: _ نیازی نیست ... فقط میری بیرون یا نه؟ که پوزخندی زد و نگاه خیره ای بهم انداخت و با تمسخر گفت : _ چرا باید از اتاق خودم برم بیرون؟ بعدشم کسی بهت نگفته پریودیت چک کنی ؟ هر چند مادر بالا سرت نبوده نرماله ♨️ از اینکه اینطور گستاخانه از ترک شدنم توسط لیلا ، همون زن بابای عوضی خودش حرف میزد عصبی شدم و تقریبا با صدای بلندی گفتم : _ این موضوع به تو هیچ ربطی نداره . شوهرمی دیگه دلیل نمیشه سرتو کنی تو هر جایی که بهت مربوط نیست . _ ببین الان اینقدر واسم دیگه بی ارزشی که اگه جلوم لخت مادر زادم راه بری ، بازم واسم مهم نیست؛ پس فقط به فکر خودمم و تمیز بودن زندگیمم ، همین! وگرنه توی لاغر مردنی هیچ جذابیتی برای من نداری https://t.me/+oAGAvEUZrzsyYWFk https://t.me/+oAGAvEUZrzsyYWFk پسره با دختر زن باباش ازدواج کرده و هرروز تحقیرش میکنه ولی آخرش 🔞😱 19بپاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
حواسم پی لباسش رفت که سرمو با دستش بالا گرفت و چشم تو چشم ، دستشو محکم دور کمرم حلقه کرد و تن داغشو به تنم چسبوند . از اولشم ادمِ بی تعادلی بود و یک درصد فکر نمیکردم بحثمون بخواد به اینجا ختم شه . انگار رسما دیوونه شده بود و قلب منم از سینه جدا ... ولی اون با ارامش کنار گوشم لب زد: _ باید فهمیده باشی وقتی یه چیزی بخواد مال من باشه ، یعنی هر چی بشه برای منه ... اصلانم مهم نیست دخترِ زن بابامی یا هر کس دیگه ... تا الانم خیلی مراعات کردم اما خودت خواستی که علاوه بر روی کاغذ ، جور دیگه زنم شی آهو خانم ... پس بدون اینا هیچکدوم تقصیر من نیست . ساکت بودم ، ولی قلبم داد میزد اخه نامرد خودتو بیشتر از اینی که هست از چشمام نداز‌ ... نمیدونم اونم چی از چشمام فهمید که با شتاب یهو کمرمو ول کرد و همونجور که سمت پنجره میرفت ، یه سیگار دیگه از جعبه برداشت +ترسِ چشاتو دوست دارم، اون ۵۱ درصد اموال فقط وقتی به اسمت میخوره که ازم جدا شی یا من‌ بمیرم.... بی ربط نمی گفت طی یک تصمیم آنی گلدون بزرگ کنارم رو بلند کردم هنوز حرفش کامل نشده بود از پشت به سرش کوبیدم... https://t.me/+oAGAvEUZrzsyYWFk https://t.me/+oAGAvEUZrzsyYWFk دختره برای به دست آوردن مال اموال شوهرش میخواد اونو بکشه ولی... 14بپاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
دختره منشی یه رئیس خشن و سختگیر می‌شه و با همه‌ی سادگیش دل پسره رو می‌بره و... 😍🤪 https://t.me/+uZFMEayeWO80ZWJk https://t.me/+uZFMEayeWO80ZWJk 9نیم بپاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
رمان #گندم❌⚠️ #رمانی_براساس_واقعیت🫢👇 -برای بار سوم عرض میکنم آیاوکیلم شمارو به عقد داعمی جناب حامی موحد دربیارم. خواستم محکمترین بله عمرم به زبون بیارم اما باصدای خشمگین عمو متوقف شدم. -#این_عقد_جاری_نمیشه_از_این_دختر_تو_برنامه_های_رادیویی_داره_صحبت_میشه_که_باچند_مرد_ راب*طه داشته! و بعد تلوزیون روشن کرد زد روی رادیو -#گندم_پارسا_عروس_با_اسم_رسم_مجد_حتی_همین_الان_که_سرسفره_عقد_نشسته_با_من_رابطه_داشته_و_تمامی_فیلم_عکس_هاش_آماده_پخشه... لطفا اگر مشکل قلبی دارید واردنشین🫣https://t.me/+uZFMEayeWO80ZWJk https://t.me/+uZFMEayeWO80ZWJk 23بپاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
منشی کوچولوی مظلومی که فوبیا فضای تنگ داره و با رئیس شرکتش توی آسانسور گیر می‌کنه و......😱💔 با ترس و لرز روی کف آسانسور تاریک نشستم بدنم بدجور می‌لرزید نفسم بزور میومد بالا با نشستن دستی روی شونم هین بلندی از روی ترس کشیدم سریعا سرمو آوردم بالا که چشمام تو چشماش قفل شد 🫠💞 چشماش همیشه بهم احساس آرامش میداد آروم دستم گرفت و بلندم کرد و منو توی بغلش گرفت با صدای ارومی بهم گفت _تا من پیشتم نباید بتــ....... با لرزش کوچیک آسانسور و صدای بلندی از آسانسور که باعث شد..........😱❌ https://t.me/+uZFMEayeWO80ZWJk https://t.me/+uZFMEayeWO80ZWJk ببین‌ چه‌ بلایی‌ سرشون‌ میاد💔♨️ 19بپاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
تو شرکت باهم رابطه دارن!🔞💦 https://t.me/+uZFMEayeWO80ZWJk #انگشتم رو روی دکمه‌های #پیراهنم کشیدم و موهام رو پشت گوشم زدم. درحالی که با #انگشت‌هام #بازی می‌کردم زیر چشمی نگاهم کرد و گفت: -دختر کوچولوم‌ #شیطون شده؟🍓 لبم رو گاز گرفتم و با #خنده دکمه‌ی اول لباسم و باز کردم و پوست #سفیدم تو دیدش قرار گرفت‌ و بی‌قرار #نزدیکم شد و #خم شد تو #صورتم و گفت: -کوچولو تو شرکتیم‌ #حواست هست؟! خندیدم و روی میز #خمم کرد و..💦 https://t.me/+uZFMEayeWO80ZWJk https://t.me/+uZFMEayeWO80ZWJk 14بپاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
لب پشت بوم ایستادم دیگه این دنیا برام تموم شده بود! وقتی که عشقمو تو بغل کس دیگه ای دیدم .‌‌‌... صدای قدمهاشو می‌شنیدم که با چه سرعتی داره پله هارو میدوئه جلوتر رفتم اون از من گذشته بود این زندگی دیگه برام مهم نبود و میخواستم بهش پایان بدم شایان: رزااااااا بالاخره اومد... بهش گفته بودم اگه از من بگذره منم از این زندگی می‌گذرم شایان: رزا بیا پایین ‌کار احمقانه نکن ، تو حتی عرضشو نداری که همچین غلطی کنی گمشو پایین با اشکایی رون برگشتم سمتش -تو گمشووووو برو به تو ربطی نداره من چه غلطی میکنم پاهام به لبه تراس گیر کردو پرت شدم ..‌‌‌‌.... شایان: رزاااااااااااااااا https://t.me/+ogBRQkMGoJk1OTE8 https://t.me/+ogBRQkMGoJk1OTE8 ۹صب بپاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
به من دست درازی شد! چون اینقدر خوردمو مست کردم تا یادم بره... این مردی که الان رو به رومه یه روزی مرد من بود! اما در حقم نامردیو تموم کردو وقتی زنش بودم بهم خیانت کرد... خودم مچشونو تو رخت خوابمون گرفتم... و دنیا دنیا غصه خوردم بی خبر از اینکه ،قراره... تو همون شب دراز مستی بهم دست درازی شه... ........... شایان:داری من و از کنترل خارج میکنی رزا دِ منه لعنتی وقتی میگم نمیخوام اینجا باشی  یعنی دیگه اراده‌ام به تار مو بنده من نمیخوام حرمتتو بشکنم که بعدا تو صورتم تف نکنی نگی من مست بودم من عقلم سرجاش نبود ... حرفشم داره تحریکم میکنه تا عملیش کنم میفهمی؟ میخوام نامردی کنم در حقت دیگه... دیگه نمیتونم جلوی خودم و بگیرم ... یدفعه لباشو گذاشت رو لبامو محکم و وحشیانه بوسیدم اره من همین و میخواستم چشمامو بستم و همراهیش کردم دو تیکه لباسی که جاهای ممنوعه‌مو پوشونده بود هم درآورد زیر گوشم باصدای لرزون از خواستن نجوا میکرد همه جای بدنم رو طواف کرد و در آخر.... غافل از فردا بودم فردایی که پر از پشیمونی بود پر از پشیمونی .. 🥀🥀🥀 https://t.me/+ogBRQkMGoJk1OTE8 https://t.me/+ogBRQkMGoJk1OTE8 ۲۳بپاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
-خبر نداری نامزدت چطوری پشت سرت سر و گوشش می جنبه نه؟؟؟ شکه شده به مردی که یه روزی فکر میکردم بهترین دوست سپهره نگاه میکنم که ته سیگارش رو جلوی نام میندازه و فاصلمونو به صفر می‌رسونه .. تو اون تاریکی ..با اون چشم های تیله آیه براقش خیره تو چشمام آروم لب میزنه -اخ انگار خبر نداشتی که ... با آبروی بالا رفته پر نفرت نگاهش میکنم -یک کلمه از دروغ های توی لجن رو باور نمیکنم گورتو گم کن! میگم و می‌خوام برم که محکم از بند کیفم میگیره -چون زیادی ترحم برانگیز به نظر میرسی ...جای جواب دادن توهینات بهت اوانس میدم ، به خودت ثابت کن شما بی هوده و من دروغ گو...فقط کافیه یه سر به آشیانه ی عشقتون بزنی! همون خونه ای که چند روز دیگه قرار با آقا سهیل توش عروس دوماد بازی کنید! از شدت حرص دندون میفشارم ...و فقط میرم که رفته باشم!که به خودم وله اون سابت کنم حس سهیل به من یه عشق خالصه! نمی‌فهمم چطوری راه رو تا مقصد ادامه میدم اما آخر خودم رو جلوی در خونمون با دستی لرزون پیدا میکنم ،کلید رو تو قفل میچرخونم که با وارد شدنم ... -وای سهیل بسته دیگه خستم کردی ..مگه چقدر انرژی داری ! -الکی شکایت نکن خودت می‌دونی حرف تو که میاد وسط چطوری از خود بی خود میشم ! https://t.me/+ogBRQkMGoJk1OTE8 https://t.me/+ogBRQkMGoJk1OTE8 19بپاک
Hammasini ko'rsatish...
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.