cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

چشم های آهیل❤️‍🔥

نوشته ح.ص جوانه نویسنده ی رمان ها بر اساس واقعیت پارت گذاری منظم به وقت لیلی درگیری بازیگر تنهایی شاه ماهی قرمز شیرین دخت چشم های آهیل کپی پیگرد قانونی دارد

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
3 864
Obunachilar
-3024 soatlar
+2157 kunlar
+67530 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

#p301 کنترل کردن خودم سخت بود _شمارشو از مامانت بگیر من نداشتم بعد بهم بده من زنگ می‌زنم ازش خواهش می‌کنم بیاد.. با آوردن نام مادرش شکل وحالت صورتش تغییر کرد واخم هایش را در هم کشید _نمی‌خوام. همون غذای بیرونو می‌خورم.. _پروا؟ جلوی در اتاق ایستاد.. _بیا دخترم پیشم بشین.. _که چی بشه؟ _دخترمی دلم تنگ می‌شه واستون. زود اومدم خونه که پیش هم باشیم.. طولانی نگاهم کرد.. _بابای جوونی دارم، خوش بحالم ولی حالم کنارت خوب نیست بابا.. خیلی از بچه های مدرسه اون روز که اومدی دنبالمون قبطه‌ی تو رو خوردن آرمیتا همکلاسیمو می‌گم، بهم گفت لحظه لحظه کنار بابای تو خوش می‌گذره می‌تونم قسم بخورم نصف بچه های مدرسه‌مون روت کراش زدن بابا.. می‌دونی چند نفرشون از اون روز به من گفتن؟ خنده ام گرفت.. _من جای بابای اونام.. _بدبختی همین جاست دیگه فکر می‌کنن یه سن بالا می‌تونه واسشون بهترین باشه چون دنیا دیده است.. عاقله جلو آمد، دست‌های سفیدش را روی گونه ام گذاشت ومن دلم برای دخترم که تمام زندگی ام بود ضعف کرد به چشمانم خیره شد _من ولی می‌دونم مامان جوونم از شما‌ی چندین سال بزرگتر خیری ندیده مامان جوونم کجاس بابا؟ من وپونه، تو مامانو با هم وکنار هم می‌خوایم می‌دونی بچه ها مامانو که دیده بودن چی گفتن؟ خودش جواب داد _گفتن خدا از این نقاشی قشنگ‌تر نمی‌تونسته بکشه. چه قدر مامان جوونت کنار بابای خوشتیپت قشنگه... رمان در وی ای پی به #اتمام رسیده برای درخواست شرایط رمان #کامل در وی ای پی به @gavanehelma پیام بدین رمان 1000 پارته و2 سال جلوتر از اینجا
Hammasini ko'rsatish...
👍 23😢 21
#p300 باصدای ویز ویز گوشی روی کانتر به طرفش چرخیدم.. گوشی پروا بود که داشت زنگ می‌خورد ومی‌لرزید ناخودآگاه به طرفش کشیده شدم... بادیدن کلمه «آقایی» روی گوشی ابروهایم از تعجب از آن بالاتر نمی‌رفت گوشی را وصل کردم صدای مردی از آن طرف به گوشم رسید _اوووف خانومم گفتم عکس قدی بده ..فدات بشم من تا صبح فقط صورتتو بالا وپایین می‌کنم.. نفسم بند آمد ورگ های گردنو شقیقه ام کش آمد گوشی را قطع کردم ومانند شیئ کثیف روی کانتر انداختم.. چشم‌هایم روی شماره‌ای که دوباره به دخترم زنگ زده بود کش آمد.. به سرویس نگاهی کردم می‌خواستم شماره اش را بردارم اما پروا آهو نبود پروا من بود وگوشی اش قفل داشت با صدای باز شدن قفل در سرویس سریع عقب کشیدم _سلام پروا در حال خشک کردن دست‌هایش به این طرفو آن طرف خانه نگاه کرد _ پونه کجاست؟ همین وسط نشسته بود داشتم بهش دیکته می‌گفتم.. می‌گفتم ؟ ..به رویش می‌آوردم؟ نمی‌آوردم؟ اول ته موضوع را در می‌آوردم! نوجوان بود اگر نتیجه عکس می‌داد چه؟ _حالت خوبه بابا؟ _آآآ..ره. چه طور مگه؟ _رنگت پریده پیشونیت وگلوت سرخه ناخودآگاه دستم را به گلویم رساندم احساس نفس تنگی داشتم _پونه رفت اتاقش غذا سفارش دادم.. دوباره گوشی‌اش زنگ زد خیلی خودم را نگه داشتم که خودم را طبیعی جلوه دهم او هم خونسرد به طرف گوشی اش رفت بلوز بادمجانی رنگش را مرتب کرد گوشی اش را روی سایلنت گذاشت و به طرفم چرخید _کاش یکی بیاد غذا بپزه مثل خدیجه خانوم.. اینقدر غذاهای بیرونو خوردیم معدمون سوراخ شد رمان در وی ای پی به #اتمام رسیده برای درخواست شرایط رمان #کامل در وی ای پی به @gavanehelma پیام بدین رمان 1000 پارته و2 سال جلوتر از اینجا
Hammasini ko'rsatish...
🤔 22😢 11👍 6 4
#p299 حالم گرفته شد.. از همین می‌ترسیدم که با کسی حرف بزنم وبه جای فرمول برای حل مسئله‌ام در سرم بکوبند که خودت مقصری سکوتم که کش آمد... جدی لب زد _پسرم دیشب یه نفر بهم گفت اگه تک پسرت بهت از حالشو زندگیش نمی‌گه چون تقصیر توئه راست می‌گه بابا جان الان وقت مواخذه کردن تو نبود که چه ضعفای اخلاقی داری تو داشتی با من درد ودل می‌کردی ومن غرورتو نشونه گرفتم ببخشید بابا جان که بعد شصتوسه سال زندگی کردن..نتونستم هم دردت بشم.. آه پسرم..آه... _ول کنید. من نیاید به شما اینا رو می‌گفتم به دوستتون بگین فردا عصر بیاد در خدمتم گوشی را قطع کردم وبه طرف خانه راندم با رستوران معروفی تماس گرفتم ودو پرس چلو ماهیچه سفارش دادم.. خدیجه خانوم هم خودش را بعد از آهو ،از این خانه دریغ کرده بود ومن طی این چند ماه بالای پانزده نفر را رد کرده بودم در را باز کردم ساعت ده شب بود پونه با دیدنم سلامی داد وسرش را دوباره بند مشق‌هایش کرد طی این چند وقت فهمیده بودم که مشق نوشتن را در وسط خانه دوست دارد _کو خواهرت بابا جان؟ حرکت پاهایش ایستاد ودورش را نگاه کرد _الان داشت بهم دیکته می‌گفت فکر کنم رفته سرویس.. _زود مشقاتو بنویس واست ماهیچه سفارش دادم.. می‌خواستم خوشحال باشد اما پونه چلو ماهیچه ای که مادرش حضور نداشت را دوست نداشت که تشکری سرسری کرد وخودش را به اتاقش رساند... خبر خبر برسه به پارت 300 افزایش قیمت داریم یعنی یه پارت دیگه❌❌ رمان در وی ای پی به #اتمام رسیده برای درخواست شرایط رمان #کامل در وی ای پی به @gavanehelma پیام بدین رمان کامله و1000 پارته💖💖
Hammasini ko'rsatish...
27💔 13👍 9
#p298 تمام برق‌های مطب خاموش بود وذهن من حوالی زنی در خانه‌ی بزرگ بود که راهش را از من جدا کرده بود می‌خواست به زندگی اش بدون من رنگ و بوی جدیدی تزیق کند ساعت را نگاه کردم زنی تا یک ساعت پیش چشم انتظار زنگ زدن من بود تا به خواستگارش جواب منفی دهد وبه طرف من پرواز کند چه صحنه زشتی! من از آیناز فراری و آهو از من.. گوشی ام که به صدا درآمد یاد بچه هایم افتادم به خودم قول داده بودم شب‌ها زودتر به خانه بروم تا هنوز بچه ها نخوابیده‌اند کمی با آن‌ها وقت بگذرانم کمی بیشتر نزدیک شوم تا نبود این سال‌هایم جبران شود اما هنوز نتوانسته بودم برنامه‌هایم را منظم کنم _بله؟ _سلام پسرم گوشی را حتی نگاه نکرده بودم تا ببینم چه کسی زنگ زده _سلام بابا خوبید؟ _ممنون پسرم..کجایی می‌تونی حرف بزنی؟ _آره بگین.. _یادته اون روز تو خونتون گفتم این دوستم می‌خواد واسه کمرشو پاهاش بیاد مطبت؟ _آره اتفاقا منتظرش بودم..چرا نیومد؟ _گفته باهات تماس بگیرم اگه اکی هستی فردا صبح بیاد لبم را زیر دندانم کشیدم وبه فکر فرو رفتم فردا طرف صبح نمی‌توانستم نمی‌توانستم چون باید آخرین صدایم را به گوش آهو می‌رساندم.. _بگین عصر بیان. عذر خواهی کنید بگید صبح فردا استثنا مطب نیست _باشه فقط...آهیل جان؟ _بله پدر _چه خبر از زندگیت.. کلافه موهایم را به چنگ کشیدم ودو دکمه بالای پیراهن سفیدم را باز کردم _خوب نیستم حاج آقا دارم له می‌شم _چی شده که آهیل مغرور که به زور خنده رو لباش میاد مستاصل شده وتصمیم گرفته با پدرش حرف بزنه، می‌گه دارم له می‌شم...؟ توجه توجه❌ نگم از پارتای بعدش 😍😍 استثنا امروز هم برای خوندن کل رمان که 1000 پارته‼️ 45.000 تومن پرداخت کنید به کارت : 6037998155769143 ( صدقی) : وشاتشو به @gavanehelma بدین از فردا دوباره رمان افزایش قیمت داره❌❌❌
Hammasini ko'rsatish...
27👍 9💔 4
#p297 ساعت هشت شب بود ومطب خالی از بیمار امروز از آن روزهای کم کارم بود خدا رحم کرده بود چون به زور خودم را تحمل می‌کردم چه برسد به دیگران مخصوصابیمار حوصله فکر کردن به چیزی را نداشتم به عنوان یک پزشک که درآمدم همیشه از بیماری افراد بود واگر بر فرض مثال بیماری وجود نداشت ما هم درآمدی نداشتیم، اما هیچ وقت دوست نداشتم آدمها به مطبم مراجعه کنند؛ دلم نمی‌خواست مریض شوند؛ پوکی استخوان بگیرند؛ تراکم استخوان داشته باشند؛ به سرطان مغز و استخوان درگیر شوند؛ دست وپایشان در گچ باشد؛ عمل قلب باز کنند و تمام استخوان های قفسه سینه‌شان را جراح با اره بشکند اصلا هر نوع مریضی را دوست نداشتم دلم نمی‌خواست... مخصوصا کودکان! وقتی به مطبم می‌آمدند دست‌های مغزم را فلج می‌کردند اگر درد داشتند دلم را به درد می‌آورد آخر کودکان همان کودکان بزرگ نشده پاکی بودند که قلب و عقلشان فقط به مهربانی می‌چرخید سرم را روی شیشه سرد میزم گذاشتم آیناز دیروز به شهرشان رفته بود وبا گریه گفته بود "دارد می‌رود که به خواستگارش جواب مثبت دهد.." گفته بود " هنوز تا ساعت هشت امشب که می‌خوام جواب مثبتمو بدم منتظرت می‌مونم زنگ بزنی کافیه" گفته بود " می‌دونم که طلاق گرفتی هیچ مانعی برای ازدواج با من برات وجود نداره" اما مگر می‌شد؟ با چشمانی بسته زمزمه کردم _این دل صاب مرده فقط یکیو می‌خواد یکیو که خیلی بی رحم شده یکی که اصلا منو نمی‌بینه یکی که خوب اسمشو براش انتخاب کردن یکی که هیچ وقت نفهمید چه قدر دوستش دارم به مناسبت تولد ادمین همین امروز تخفیف گذاشتیم 🎉🎉🎉🎉🎉 نگم از پارت بعدش😍 رمان در وی ای پی به #اتمام رسیده برای درخواست شرایط رمان #کامل در وی ای پی به @gavanehelma پیام بدین رمان 1000 پارته یعنی دو سال از این جا جلوتر💖💖💖
Hammasini ko'rsatish...
👍 36💔 12 4❤‍🔥 2🤔 1
خوش اومدید💙پارت اول https://t.me/c/1856730971/5
Hammasini ko'rsatish...
sticker.webp0.14 KB
Repost from N/a
برای اولین بار توی آسانسور باهاش آشنا شدم! اون آروم بود... و بی‌نهایت عصبانی... پارادوکس عجیبی که فقط از شخصیت اون مرد برمیومد! درست لحظه‌ای که انتظار داری داد بزنه و دعوا کنه، کلماتشو سرد و آروم توی صورتت میکوبه... تحکم صداش دقیقا همون چیزیه که برای تسلیم شدن بهش نیاز داری و اون اینو خوب میدونه! گاهی هم تنها جوابی که ازش میگیری، سکوته...  سکوتی که با هزارتا راز عجین شده و از همه چیز وهم‌انگیزتره! یه ویژگی دیگه هم داره... یه عصای سفیدرنگ داره که همه‌جا همراهشه! آره... اون نابینا بود ولی من کورتر بودم! یه روز چشمامو باز کردم و فهمیدم همه‌چیز بازی بوده... حقیقت روبه‌روم بود... یه جفت تیله‌های طوسی‌رنگ آشنا که پرده‌ای از کینه و نفرت روشون سایه انداخته بود... تیله‌هایی که من از خیلی‌وقت پیش دلم رو بهشون باخته بودم! https://t.me/+aciopQmVMnQ2YWY0 https://t.me/+aciopQmVMnQ2YWY0
Hammasini ko'rsatish...
سوگند عزیزی ♡ سودای تقدیر ♡

🍂 به نام خدا 🍂 به قلم سوگند عزیزی سودای تقدیر درحال تایپ معشوقه مرداب آفلاین جسد خاکستری آفلاین کپی ممنوع🚫 اینستاگرام من Instagram.com/sogand_azizi16

Repost from N/a
بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️‍🔥 🩵دوست صمیمیم با همدستی نامزدم بهم خیانت کردن واموالم رو بالا کشیدن من رو‌راهی زندان کردن اونجا بازنی اشناشدم که 💜عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود... 🩷 دخترونگیم رو گرفت و رهام کرد 🩵برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و ❤️شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت 🤎 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما... 💜لینک رمان های آنلاین اینجاست 💛ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه 💙گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه 💚مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که... 🧡شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت ❤️عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی 🩵شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه 💜برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ... ❤️دوست داشتنش ساده نیست 🩶دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب... 🧡دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد... 🩷مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه 💙لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش! 🩷صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند... 🤎دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود 💜عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل 🩵دختری که سه ازدواج ناموفق داره 🧡برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او... ❤️اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم 🩷صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم 🤍پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی 💜عشق تا بینهایت 💚پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و... 💛صدف دختری که بعد مرگ عموش اسیر پسر عمومذهبیش‌ میشه 🩷عشق عجین شده خون و باروت 💙عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی ‌ 🩶عروس خون‌آشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه 💜عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی 🩵اون مرد دیوانه‌وار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که.... ❤️رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم 💚مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی.. 💛ازدواج اجباری با قاتل زنم. 🤍آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود. 🧡شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره 💙مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم 💛عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی 🩷عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند... 🩵وقتی که یک دختر عاشق میشود 🤎من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند! 💙شوهرم مرد اما مجبورشدم به عقد برادرشوهرم دربیاد ❤️مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد 🖤همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام 🩷ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته 🩵بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام 💜دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه... 🩶انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک 🤍پسرخاله ام بهم تجاوز کرد 🩵عشقم بهم خیانت کرد 🩶هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون 💙رابطه‌ای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز 💛بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که... ❤️دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره... 🧡مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود 🩵 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم! ❤️عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
دختره نامزد عشق سابقش رو میدزده😭💔 https://t.me/+uygwDOZlMsQwMmE0 نگاهم به چهره اشکی اون دختر افتاد. معصوم بود.. خیلی پاک! پوزخندی زدم. منم یه روزی مثل خودش بودم.. ولی نذاشتن...... هیراد با نگاهی که ازش خون می‌بارید خیره منو کیان بود. حقم داشت... عشقشو دزدیده بودیم! مردی که یه روز فکر می‌کردم من تنها معشوقه زندگیشم... تا ابد! _ بذار مریم بره نفس.. هرچی میخوای بهت میدم.. مشکل تو با منه.. به اون کار نداشته باش! با حسادت به سمت اون دختر ظریف رفتم و از موهاش کشیدم. از درد جیغ کشید! _ چیه... برای این داری یقه جر میدی؟ اون موقع که با من بازی میکردی یادت نبود عزیزانت قراره کارما پس بدن؟! سرم داد کشید: دستتو بکش! https://t.me/+uygwDOZlMsQwMmE0 https://t.me/+uygwDOZlMsQwMmE0 با فریادش به خودم لرزیدم و ولش کردم. با دستای بسته آروم خودش رو روی زمین کشید و به هیراد چسبید. اونم دستاش بسته بود! صدای درماندش بلند شد: _ باشه... میدم.. هرچی پول میخوای میدم.. فقط بذار این بره! کیان: حرفشو گوش نکن نفس... یادت نره چطور گولت زد.. اون خوب بلده دروغ بگه و نقش بازی کنه.. تا پولو نگرفتیم، ولش نمی‌کنیم! نگاهم توی نگاه گیرای پر احساسش گیر افتاده بود. یه نگاه عاشق قدیمی که باهاش خاطره‌ها داشتم! ولی..... کیان راست می‌گفت. خوب بلد بود بازی کنه.. اینو وقتی متوجه شدم که تو یه لحظه از غفلتم استفاده کرد و دستاشو باز کرد. اسلحش رو به سمتم گرفت و با دست دیگش اون دختر رو توی آغوشش حبس کرد. نمیدونم چرا... ولی جسورانه به سمتش دویدم و اونم ماشه رو کشید. درست جلوی پاشون افتادم.. با خونی که با شدت از قلبم بیرون ریخت.. قلبی که عاشق بود! نگاه بهت‌زدش دردی دوا نمی‌کرد.. اون خیلی وقت بود که منو کشته بود و نمیدونست! کنارم زانو زد.. صداش رو نمیشنیدم ولی لب خونیم عالی بود: _ من چیکار کردم! چشام داشت بسته می‌شد که به سمتم هجوم آورد و توی آغوش محکمش به سیاهی مطلق سلام گفتم! https://t.me/+uygwDOZlMsQwMmE0 بیاین ببینید سر پسره چه بلایی میاد😭💔💔
Hammasini ko'rsatish...