cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

توغای

رمان: توغای رمان_ شوره زار👇 https://t.me/+kVzixrh0KjRjNjI0 پارت هروز بغیر جمعه ها😊 نویسنده:آذر،ع شروع پارت گذاری از ۶/۳/۱۴۰۳ چنل فقط تلگرام ،در هیچ پیام رسان دیگه چنل نداریم

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
1 347
Obunachilar
+224 soatlar
-47 kunlar
-2730 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

Repost from N/a
🖤عزاداری‌هاتون قبول درگاه حق🖤 لیستی از رمان‌های برتر این هفته انتخاب شد👇🏼 لینک لینک لینک لینک لینک لینک لینک 🖤ولی من هر بار که دنیا بهم سخت گرفت اسمتو صدا زدم آقا اباعبدلله🖤
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
من، دکتر ارمان وثوق!🔥 عاشق شیدا، دختر عمه ام شدم که خودم بزرگش کردم. مظلوم ترین دختر خونه باغ که به خاطر اشتباه پدرش طرد شد... پدربزرگم از ترس اینکه شیدا زنم بشه، اون و توی نوجونی عروسش کرد!... حالا من بعد هفت سال، از روسیه برگشتم! می خوام دختری که بزرگش کردم و نفسم بود رو از دستِ شوهر هوسبازش نجات بدم. می دونم توی خونواده جنگ به پا میشه اما من دیگه پا پس نمی کشم فقط... درست شبی که می خواستم فرداش برم سراغ شیدا و شوهر نامردش، یه تصادف اتفاق افتاد و...🫢❤️‍🔥 https://t.me/+GhwXPNA3jiMyMDE0 ۸صبح
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
وقتی که طلاق گرفتم، با شکم حامله، به خونه باغ پدربزرگم برگشتم. اون نمیخواست که زن مطلقه رو توی خونه ش نگه داره. مجبور شدم توی زیرزمین خونه ش بمونم و با خفت و خواری زندگی کنم اما زمانی که پسرداییم بعد سالها از خارج برگشت، اتفاقات تازه و عجیبی افتاد...❌❤️‍🔥 https://t.me/+GhwXPNA3jiMyMDE0 23
Hammasini ko'rsatish...
Repost from توغای
sticker.webp0.10 KB
Repost from N/a
_زهیر ولم کن، خواهش میکنم... اشکام امانم رو بریده بود و نمیتونستم به خوبی ببینم و دنبال زهیر کشیده میشدم. شروع به التماس کردم: _آقا زهیر خواهش میکنم بخدا من کاری نکردم. سلما دروغ میگه، من کل شب پیش شما خوابیده بودم. https://t.me/+Gmu5brPGe2ZmNjY0 برگشت سمتم و داد زد: _ده کصافت، من تو رو از چنگ اون پدر بیشرف و نامادری هرزت دراوردم و اوردم که زن جانشین بزرگترین شیخ عرب بشی، بعد تو رفتی زیر خواب پسر عموم شدی. بیا بهت نشون میدم خیانت کردن به شیخ زهیر بزرگ چه عواقبی داره. دستم رو بشدت کشید و روی تخت انداختتم. دستام رو با کمربندش بالای سرم بست و افتاد روم... https://t.me/+Gmu5brPGe2ZmNjY0 https://t.me/+Gmu5brPGe2ZmNjY0 https://t.me/+Gmu5brPGe2ZmNjY0 #پارت_واقعی_رمان. #توصیه_ویژه_ادمین_ققنوس. اگه عشقی به طعم #قهوه_عربی میخوای حتما داخل چنل جوین شو. به دلیل فیلترینگ عضو گیری محدود، پس عجله کن. 😜
Hammasini ko'rsatish...
ܦ߳ܤࡐܤِ عرࡅ߲ߺܨ

❌️هر روز یک پارت به جز آخر هفته ها و ایام تعطیل ❌️

Repost from N/a
Photo unavailable
-تو گناهه من نیستی مرام.. -ولی یه گناهکارم که عاشقه خواهره ناتنیش شده... ×××× عشقی جنجالی و ممنوعه  بین خواهر و برادره ناتنی که مامان باباشون باهم ازدواج میکنن.. و اون دوتا هم وقتی به خودشون میان.. میبینن بر خلافه قوانینی که تو خونه براشون وضع کردن عاشق همدیگه شدن.. این رمان پیشنهادیه و شیطنت های عاشقانه و یواشکیشون دور از چشم حاج آقا و حاج خانم که تازه با هم آشنا شدن خوندن داره.. پر شر و شور ترین زوجِ جنجالیِ تلگرام که پنهانی به اتاق همدیگه رفت و آمد می کنن..❤️‍🔥 https://t.me/+YDXP04PYnqhhYjY0 https://t.me/+YDXP04PYnqhhYjY0
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
Photo unavailable
میلاد مردی خشن با اختلالات روانی که پدرو مادر خودش رو به قتل رسونده... به تشخیص دادگاه باید داخل تیمارستان بستری بشه مردی غیر قابل کنترل و خطرناک که هیچ کس جرات قبول کردن پروندش رو نداره. https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 یلدا دکتر جسور و تابو شکنی که توی کارش روشای خاص خودشو داره زندگی یلدا با قبول این پرونده به طرز عجیبی دست خوش تغییر میشه... از راز هایی با خبر میشه که هیچ کس حتی شهامت صحبت کردن از اون هارو نداره حتی توی اولین دیدارشون .....❗️🔥 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 #عاشقانه #معمایی💯💯💯
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
اون دکتر ارمان وثوقه! مردی که هفت سال غیب شد! و بعد هفت سال یک دفعه برگشت. حالا یه دنیا فاصله بینمون بود. من به زور زن مرد پولدار و پیری شده بودم که ۱۱ سال ازم بزرگتر بود و فقط دنبال عیاشی بود. فکر می کردم من و فراموش کرده و دیگه براش مهم نیستم اما... وقتی که با دیدن بدن کبود و کتک خورده م رگ گردنش از غیرت پاره شد، افکارم بهم ریخت. جلوی همه من رو پشت خودش کشید و نذاشت دیگه حتی نوک انگشت اون شوهر بی رحم و هوسبازم بهم بخوره اما...خبر حاملگیم مثل بمب منفجر شد!🧨 حاملگی در حالی که همه می دونستن شوهرم عقیمه!...🔥 https://t.me/+GhwXPNA3jiMyMDE0 ۱۸
Hammasini ko'rsatish...
پارت امروز 👆
Hammasini ko'rsatish...
👍 1
❗️❗️❗️#توغای #پارت_59 نگاه ذوق زدم از کیک برش خورده، که با سس شکلاتی تزئین کرده بودم کنار نمی رفت با خوشحالی دست هام رو بهم کوبیدم _ممنونم اقا فردین، دمت گرم لبخندش مهربون تراز لحظه‌ی اول بود از تصورم خارج بود این مرد دو متر هیکل و قد اینقدر با ذوق و مهربون باشه، که برای اینکه کیک رو خوب یاد بگیرم چندبار توضیح داد و کنارش کیک درست کردم تا آخرش شد همون چیزی که خودم دوست دارم اگه همون یه نمه شرم و حیا رو نداشتم، قشنگ می پریدم بغلش و یه ماچ گنده از لپ هاش می گرفتم بازم حرف بی ربطش وسط افکارم پارازیت انداخت _نمیخوای کیک رو ببری؟ الانه که میز شام چیده بشه با تکون دادن ظرف جلوی صورتم، فهمیدم فردین رو زیادی اذیت کردم که فقط دوست داره سریع تر دکم کنه _کاری داشتین، کمک خواستید در خدمتم! باتمام شدن حرفم مث جت از صحنه و نگاه های سنگین اطرافم فرار کردم و سمت پله هایی که به اتاق اصلان ختم می شد دویدم با رسیدن به اتاق کار اصلان چندبار نفس عمیق کشیدم و دستم رو بالا آوردم، و به در کوبیدم _بفرمایید آورم لای در رو باز کردم اصلان پشت به من قفسه های کتاب رو وارسی می کرد در رو بیشتر باز کردم و بی سرو صدا جلو رفتم و کیک رو گ‌وشه میز گذاشتم سرش رو نیمه به سمتم چرخوند _کیک داریم!
Hammasini ko'rsatish...
😁 3👍 2🔥 1
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.