cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

مَرن‌جان

@SBMTcanada4226791:رزرو تبلیغات

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
7 838
Obunachilar
-1024 soatlar
-837 kunlar
-39130 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

sticker.webp0.21 KB
sticker.webp0.21 KB
Repost from N/a
00:08
Video unavailable
-من دوست دخترشم هرزه خانم... پاتو از وسط زندگیمون بکش بیرون دستامو مشت میکنم و با چشمایی اشکی جیغ میزنم -تو دوست دخترشی... ولی من زنشم... زنِ امیر رادش... هیچکس نمیتونه اونو از من بگیره تا میاد سمتم حمله کنه دستی موهاشو چنگ میزنه امیره که دختره رو ازم دور میکنه و با خشم داد میزنه -دست کثیفت به زنِ من نخوره... دوروز باهات بودم هوا برت داشته؟؟ کشون‌کشون از خونه بیرونش میکنه. با نگرانی سمتم میاد و تنِ لرزونمو به آغوش میکشه -جونم ریزه‌میزه خانم... ببخشید تنها ولت کردم... ببخشید عمرم هقی میزنم که با گذاشتن لباش روی لبام...😍🥹 https://t.me/+-DKC5zYXL7thYzVk https://t.me/+-DKC5zYXL7thYzVk #عاشقونه
Hammasini ko'rsatish...
IMG_7496.MP46.20 KB
Repost from N/a
Photo unavailable
🔱👁‍🗨ارباب سایه ها👁‍🗨🔱 اون یه نقابداره مردی که به شبح معروفه ، یه شکارچی حرفه ای وزیادی هااات🫦 اما نه رحم داره نه قلب،درتاریک ترین نقطه زندگیش  یهودختری باچشم های جنگلیش سرراهش قرارمیگیره و.... دختری جادویی که خودش ازنیرویی که داره بی خبره، واردجسم دیگه ای میشه وبرای حفظ جونش مجبوره به بی رحم ترین شکارچی انسان ها کمک کنه، اماچی میشه اگه این مرد شاه شیاطین وحشی یک دفعه عاشق این دختر دلبر وسکسی بشه؟ https://t.me/+1qKo_yzcJIcxZDY0 https://t.me/+1qKo_yzcJIcxZDY0 یه رمان تخیلی پیداکردم ناااااب یه لوسیفرداره نگم براتون سردسته همه موجودات تاریکه پادشاه اهریمنا یه موجود سه رگه 🔥 #تخیلی  #هیجانی #تناسخ
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
Photo unavailable
مجبورم کرد روی تخت جا به جا شوم.همانطور مشغول خودش را روی تخت کشید. محکم تنم را در آغوشش میفشرد. انگار قصد داشت من را در خودش حل کند. با نفس نفس جدا شد،پیشانی به پیشانی ام چسباند. +چرا سیر نمیشم…هی بیشتر میخوام. لبخند زدم.بدون اینکه به عمق فاجعه در کلماتش فکر کنم.غرق در احساساتم به چیزی فکر نمیکردم. دستش را روی پشتم کشید.دوباره به جان لب هایم افتاد. از شدت سوزش شانه اش را هل دادم.برای لحظه ای جدا شد و باز با حرص وافری سر خم کرد،لبم را میان دندان هایش فشرد. ناله ای از میان لب هایم فرار کرد. -میلاد…بس کن. بین کش مکشی که پیش آمده بود مقنعه ام را از سرم کشید و روی تخت هلم داد. دست هایم را با یک حرکت مهار کرد. از این حالتی که بی توجه به رفتارش سمتم یورش میکشید وحشت کردم. با ترس نامش را جیغ کشیدم. 😱😱😱😱😱❌❌❗️❌❌❌❌❌😱 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 پارت واقعی.... میلاد جنونی که داره کار  دستشون میده و ....
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
Photo unavailable
🔱👁‍🗨ارباب سایه ها👁‍🗨🔱 اون یه نقابداره مردی که به شبح معروفه ، یه شکارچی حرفه ای وزیادی هااات🫦 اما نه رحم داره نه قلب،درتاریک ترین نقطه زندگیش  یهودختری باچشم های جنگلیش سرراهش قرارمیگیره و.... دختری جادویی که خودش ازنیرویی که داره بی خبره، واردجسم دیگه ای میشه وبرای حفظ جونش مجبوره به بی رحم ترین شکارچی انسان ها کمک کنه، اماچی میشه اگه این مرد شاه شیاطین وحشی یک دفعه عاشق این دختر دلبر وسکسی بشه؟ https://t.me/+1qKo_yzcJIcxZDY0 https://t.me/+1qKo_yzcJIcxZDY0 یه رمان تخیلی پیداکردم ناااااب یه لوسیفرداره نگم براتون سردسته همه موجودات تاریکه پادشاه اهریمنا یه موجود سه رگه 🔥 #تخیلی  #هیجانی #تناسخ
Hammasini ko'rsatish...
sticker.webp0.21 KB
Repost from N/a
Photo unavailable
اخطار⚠️محتوا دارای محدودیت سنی میباشد❌⛔️🔞🔞🔞🔞 هالوژن های درون سقف تماما نور#قرمز را عرضه میکردند. با #نفس هایی سنگین شده پا روی فرش قرمز اتاق گذاشتم. با اخم سعی کردم جرئتم را جمع کنم.به یکی از تابلو ها نزدیک شدم. به آنی #نفسم رفت. تابلوها، نقاشی هایی بودند با سبک رنگ روغن، چیزی که #نفسم را گرفته بود #پسرک #لخت میان #قاب بود. چهره ی محوی که آن چنان واضح نبود، بیش تر روی #اندام و سایه ها کار شده بود. بیش تر نقاشی ها گویای خواب بودن #پسرک روی #تخت بود. #بال_های_سوخته 📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛 روایت پسری که به خاطر #قتل و #تعرض توی بیمارستان روانی بستریه🔥🔥🔥🔥🔥 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
- از من فاصله نگیر نیلی! گردنم رو خیس بوسید و ادامه داد - تو خواستی به این قرار قدیمی احترام بزاری و زنم بشی!..پس حالا چرا ازم فاصله میگیری؟! برای اینکه فاصله بگیره کمی فشار به شانه‌اش آوردم ولی بی فایده بود - امیر من فقط به وصیت مادرم احترام گذاشتم و صیغه‌ات شدم نه تمکین ازت یا حتی احترام به اون قرارهای‌مسخره‌ای که میگی! پوزخندی زد و ادامه داد - فکر می‌کنی من احمقم دختر جون؟!..نه نیستم برای همین نمیتونم ببینم دختری که همچین اندامی داره با این لباسا راست راست تو خونه‌ام راه بره تازه محرمم باشه و من مثل ببو ازش بگذرم! سرکش لب باز کردم - من چندبار خواستم ازت تمیکین کنم امیر؟!...ولی تو مثل ببو پسم زدی! سرش را مانند بچه‌های خطاکار میان سینه‌م جا داد و پچ زد. - بچگی کردم! با دیدن گردن کج شده‌اش و لحن مظلومش طاقت نیاوردم و به سمت لبش گردن کشیدم! - ازم میخوای ببوسمت خانمم؟ - نه میخوام دستت به جایی که نباید پیشروی کنه. لبخند شیطانی‌ زد که خودم تازه فهمیدم چی گفتم! تا خواستم لب باز کنم دستش رو زیر دامنم برد و با ولع شروع به بوسیدنم کرد..🔞❌♨️⚠️ https://t.me/+_xCjuPZSFHo0Y2Q8 https://t.me/+_xCjuPZSFHo0Y2Q8
Hammasini ko'rsatish...
خانم ریزه میزه من | آتناامانی

﷽ نویسنده: آتناامانی اثر ها: عسرت حوالی انهزام خانم ریزه میزه من غریبِ غُربت تاتوره ایوا اگر مجنونم باشی،لیلیت می‌شوم لیان "پارت گذاری منظم"

Repost from N/a
بالای رودخونه یه دختر روستایی درحال برهنه کردن خودش بود تا به آبی به تن بزنه! هیچ کس هیچ کدوم از اهالی روستا نمی‌تونستن به خاطر راه سخت این قسمت سر بالایی سخت راهش این جا بیان و اگه منم اومده بودم اینجا به خاطر ماشین آفرودم بود! با لبخندی خیره به تن سفید دختری که وارد رود خونه شد بودم. بعد سالیان سال اومده بودم روستای پدرم و همه می‌گفتن جاهای بکری داره و حالا من داشتن بکر ترین صحنرو می‌دیدم! گذاشتم قشنگ وسط رودخونه قرار بگیره تا نمونه از آب بیرون بیاد وکمی جلو تر رفتم: -هی؟ چیکار می‌کنی دختر هینی کشید با دیدن من تو آب زلال روز خونه خودش رو فرو کرد و حالا فقط کله اش بیرون بود و موهای بلند قرمز رنگش: -خانزاده؟!!!! لبخند زدم، منو می‌شناخت! خیلی سال می‌گذشت که خان و خان بازی تو روستاها به پایان رسیده بود ولی همه می‌دونستن من نوه ی خانی روستام و هنوزم خانزاده صدام می‌زدن: -به چه حقی اومدی تو املاک ما دختر جون؟ مثل ماهی دهنش باز بسته شد خواست لباس کنارش رو برداره که جلو رفتم و لباسارو برداشتم! خم شدم تو صورتش و لب بالامو تو دهنم کشیدم: -لباساتو می‌خوای دستش و کشید جلو تا ازم بگیره اما دستم و با خنده کشیدم عقب و لب زدم: -بینم تو دختر ممد نونوا نیستی همونی که میگن نفرین شدست دختره! لباس رو تر دستم چنگ زد و روی تنش گرفت و لب زد: -به خاطر موهای قرمزم میگن نفرین شدم البته نفرینی که باعث بشه با یه مشت مرد عقب افتاده ازدواج نکنم برای من یه نعمته ارحام ابرو هاش بالا پرید: -موهای تو که رنگ... وایسا بینم تو عمدا موهاتو این رنگی می‌کنی که کسی نیاد خواستگاریت لباسش رو پوشید: -افرین بچه شهری از رودخونه بیرون اومد و که خیره به تن خیسش لب زدم: -پس دختر نفرین شده ی روستا موهاشو رنگ می‌کنه با اخم جوابمو داد: -خاندزاده روستام چشماش هیز تن بقیرو دید میزنه! -همیشه میگن محلی هر چیزی بهتر تا شهریش... شنیدی؟ با خشم تو چشمام نگاه کرد و نگاه ازم گرفت سمت دیگه ای رفت که بلند تر گفتم: -وایسا نفرین شده نیستاد که بلند تر گفتم: -با توام! -شرمنده دوره ی خان و خانزاده بازی خیلی وقت تموم شده فقط برای این که توجهش رو جلب کنم و نره مثل پسر بچه ای داد زدم: -میرم به همه میگم موهات و خودت رنگ می‌کنی این رنگی نیست ایستاد، با حرص نگاهم کرد و گفت: - برو هر چی می‌خوای به هر کی بگو بچه شهری https://t.me/+jCH7GuRQdGYxZjBk https://t.me/+jCH7GuRQdGYxZjBk (دو هفته بعد) صدای گریه دختر و داد مردی تو روستا می‌پیچید و مرد همه جمع شده بودم! -من دختری مثل تو ندارم برو گمشو بیرون دیگه خسته شدم از بی آبرویی تو از حرف مردم دختره ی نفرین شده بی آبرو صدای پچ‌پچ مردم بلند شده بود و من جلو رفتم و مردم روستا با دیدن من کنار می‌رفتن و تازه نگاهم به دختر مو قرمزی خورد که کنار لبش خونی بود و جلوی پای ممد نونوا افتاده بود! -بابا مگه من چیکار کردم -ببند دهنتو برو بی آبرو، ای اهالی این دختر دیگه تو خونه ی من و‌خونه ی هیچ کدوم از شما جایی ندارع نفرین شده ی بی آبرو جلو رفتم و پیر مرد با دیدن من صداش رو آورد پایین که غریدم: -چه خبره؟ معرکه گرفتی ممد نونوا؟ یکم دست دست کرد و آخر سر با اخم گفت: -تو روستا پیچیده این دختر بالای رودخونه با شما آقا همخوابی کرده صدای هین زنا بلند شد و چشمام گرد شد: -همخوابی؟ -اره آقا میگن دخترم جلوی شما لخت بوده شمارو از راه بدر کنه میگن دخترم خود شیطان! صدای گریش بلند شد: -آقا باید بره اگه سنگسارش کنن چی؟ این روستا هنوز این عقاید قدیمی رو داشت و به دختری که روی زمین افتاده بود خیره شدم و جلو رفتم. دستشو گرفتم و بلندش کردم: -این دختر صیغمه همه لال شدن و من ادامه دادم: -این به بعد هم اگه خونه کسی جا نداره تو خونه پسر خان روستا جا داره و در آخر به چشمای وحشی مو قرمز خیره شدم و در گوشش زمزمه کردم: -یادت گفتی هر چی می‌خوای برو بگو دیدی چی شد؟! https://t.me/+jCH7GuRQdGYxZjBk https://t.me/+jCH7GuRQdGYxZjBk https://t.me/+jCH7GuRQdGYxZjBk
Hammasini ko'rsatish...
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.