cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

پـی دی اف کـــ🍒ــده

«...کمے زندگے کن میان این همـہ‌ هیاهو🌱...» 🔥رمان های فایل پرطرفدار🦋😻 رمانای ممنوعه جذاب 🤤💜 راه ارتباط @pariyab8 —————————————————

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
878
Obunachilar
-224 soatlar
-217 kunlar
-13030 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

Repost from N/a
رادوین تقوی پسر بزرگِ خانواده‌ی تقوی. مردی که نگاهِ کوچیکی سمت دخترها نمی‌ندازه، عاشق دختری که از قضا خواهر زن‌داداشش هست شده… دختری که توسط آدم‌های شاهرخ تقوی دزدیده شده و بهش تجاوز شده، حالا رادوین برای نابود شدن کابوس‌های دختر باید آدم‌های پدرش و دستگیر کنه و…🫣🔥💦 https://t.me/+SreiMlA6iNsyN2U0 https://t.me/+SreiMlA6iNsyN2U0 1پاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
همون رمانی که دنبالش بودی🤫💣 رابطه ددی لیتل و تنبیه و افتر کر♨️ - ددی می‌شه دستمو باز کنی خب خسته می‌شم… با نیشخند جام شرابش را سر کشید و نزدیکش شد و…🔞💦 https://t.me/+y4SystaVso82NTk0 https://t.me/+y4SystaVso82NTk0 13پاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
- بدون اجازه‌ی من دست به آتیش زدی اره؟؟ - دد، ددی بخدا می‌خواستم غذا درست کنم. - دیگه بدتر، من تا تورو آدم نکنم آروم نمی.شینم😱🔞💦 https://t.me/+y4SystaVso82NTk0 https://t.me/+y4SystaVso82NTk0 صبح پاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
- بدون اجازه‌ی من دست به آتیش زدی اره؟؟ - دد، ددی بخدا می‌خواستم غذا درست کنم. - دیگه بدتر، من تا تورو آدم نکنم آروم نمی.شینم😱🔞💦 https://t.me/+y4SystaVso82NTk0 https://t.me/+y4SystaVso82NTk0 صبح پاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
دادمان مردیه که جنون‌وار عاشق برادر زن کیوتش میپشه. شب عروسیش بهش محرک جنسی میخورونه و باهاش میخوابه🙊🔞💦 https://t.me/+y4SystaVso82NTk0 https://t.me/+y4SystaVso82NTk0 23 پاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
دختره وسط رابطه شوهرش با برادرش میرسه خونه و همه چیو میبینه😮🔞 عصبانی میشه و میخواد جون داداششو بگیره که...🙊👇 https://t.me/+y4SystaVso82NTk0 https://t.me/+y4SystaVso82NTk0 18پاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
دادمان مردیه که جنون‌وار عاشق برادر زن کیوتش میپشه. شب عروسیش بهش محرک جنسی میخورونه و باهاش میخوابه🙊🔞💦 https://t.me/+y4SystaVso82NTk0 https://t.me/+y4SystaVso82NTk0 صبح پاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
❂یونگ مردیه که برعکس شغل خانوادگیش که مافیاست عاشقانه دوست پسرش رو میپرسته و یوهان هم با اگاهی این حقیقت همش شیطنت میکنه💦🔞 https://t.me/+oZ4SY4cApb41MzBk - محموله وانگ رو باید… با سر خوردن دستای پسر روی تنش جمله‌ش رو نصفه گذاشت و به سمتش برگشت. چشم‌های درشت پسرش که از شیطنت برق میزد باعث لبخند محوی رو لبش شد. دستای کوچیک پسر رو از تنش جدا کرد و به سمت لبهاش برد تا بوسه‌ای پشتش زد. - آروم باش یوهان بزار جلسه‌م تموم بشه. - ولی خسته شدم. - قربان جلسه رو کنسل می‌کنید؟ مرد نیم نگاهی به زیر دستاش انداخت و نفس رو با آه درمونده‌ای بیرون فرستاد. _برید بیرون و نیم‌ساعت دیگه برگردید... فعلا باید به یه بچه‌ی 23 ساله توجه کنم. https://t.me/+oZ4SY4cApb41MzBk https://t.me/+oZ4SY4cApb41MzBk 23پاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
❂یونگ مردیه که برعکس شغل خانوادگیش که مافیاست عاشقانه دوست پسرش رو میپرسته و یوهان هم با اگاهی این حقیقت همش شیطنت میکنه💦🔞 https://t.me/+oZ4SY4cApb41MzBk - محموله وانگ رو باید… با سر خوردن دستای پسر روی تنش جمله‌ش رو نصفه گذاشت و به سمتش برگشت. چشم‌های درشت پسرش که از شیطنت برق میزد باعث لبخند محوی رو لبش شد. دستای کوچیک پسر رو از تنش جدا کرد و به سمت لبهاش برد تا بوسه‌ای پشتش زد. - آروم باش یوهان بزار جلسه‌م تموم بشه. - ولی خسته شدم. - قربان جلسه رو کنسل می‌کنید؟ مرد نیم نگاهی به زیر دستاش انداخت و نفس رو با آه درمونده‌ای بیرون فرستاد. _برید بیرون و نیم‌ساعت دیگه برگردید... فعلا باید به یه بچه‌ی 23 ساله توجه کنم. https://t.me/+oZ4SY4cApb41MzBk https://t.me/+oZ4SY4cApb41MzBk 23پاک
Hammasini ko'rsatish...
1
Repost from N/a
❂پسر پاور باتمی که پارتنر مدل معروفیه و تو افترپارتی یه جشنواره جلوی کلی ادم بخاطر حسودی به زنی که نزدیک مردش شده بود اون رو تو جمع تحقیر میکنه و همه توقع داشتن مرد جلوش رو بگیره و تنبیهش کنه ولی با کاری که کرد... https://t.me/+oZ4SY4cApb41MzBk - بیب نمیدونستم انقدر رو من حساسی با صدای مرد سرها به سمتشون برگشت و فلش دوربین ها از هر طرف به گوش رسید، ولی پسرک عصبانی همچنان به زن روبروش خیره بود. - هی لیا بهتره حرفاشو گوش کنی و نزدیکم نشی چون طعم مشتاشو خوردم و باید اعتراف کنم بدجور سنگینه... با نزدیک شدنش به پسرک حسودش اروم تو گوشش گفت: - بیب بهتره بریم خونه تا رو تختمون و روی تنم به حسودیت ادامه بدی... - همینجوریش هم کل سوشال مدیا رو با کارت بهم ریختی! https://t.me/+oZ4SY4cApb41MzBk 18پاک
Hammasini ko'rsatish...
👍 1