🎵✍️ کلبه ی شعر و دکلمه و سناریو 🎵🎤✍️ 🌺🌺🌺🌺عید سعید قربان به همه دوستان مبارک♥️🌺🌺🌺🌺
🧞♂نغمه ای از دل بگفتم طبع شعر آغاز شد🧞♂ دوستداران اهل هنر شما را به کلبه ی شعر و دکلمه ونمایش دعوت میکنیم لینک دادن به اعضا ⛔ پی وی اعضا ⛔ ارتباط با ادمین @hadi09929+@hadi09109
Ko'proq ko'rsatish515
Obunachilar
+324 soatlar
+87 kunlar
+3230 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
صبح 30 خرداد
رادیو مرسی
@radiomerc
از تغییر نترس....mp34.59 MB
قلب را در دست گیرم تا بگویم عاشقم
در نگاهت من بمیرم تا بگویم عاشقم
سینه پر از درد، قلبم گشته جای پای تو
سر به دامانت بگیرم تا بگویم عاشقم
روی تو ای دختر قصه ببوسم تا که از
معدن عشقت بمیرم تا بگویم عاشقم
صورت تو هرگز از چشمم نهان نیست
نمیدادم ببینم یا نبینم تا بگویم عاشقم
تا نفس در سینه دارم ندبه دارم
گریه را از سر بگیرم تا بگویم عاشقم
حزن آن است که دوری به میان است
خاک بر فرقم بریزم تا بگویم عاشقم
دخترک دستت بده در دست گیرم
گرمیت در خود بریزم تا بگویم عاشقم
عشق باشد در نگاه خسته و بی پرده ام
موی خود برهم بریزم تا بگویم عاشقم
سر به بالینت نهادم داغ بودم آن زمان
درد را در میگریزم تا بگویم عاشقم
از خدایت بر نگاهش سوی من فریاد کن
می به پشت می بریزم تا بگویم عاشقم
صحبت از مستی و بی عقلی رسید
دوستت دارم عزیزم تا بگویم عاشقمC᭄
❉্᭄
✯ ҉★ ҉☆҉‿💔
دوست دارد یا نمیخواهد مرا معلوم نیست
عشق، بازی میکند با من چرا! معلوم نیست
میکشم سر، هرچه میریزد به جامم دستِ دوست
کِی در این میخانه میافتم ز پا معلوم نیست
برگ، دستِ شاخه را وقتی رها میکرد گفت:
باد با خود میبرد ما را، کجا؟ معلوم نیست
یا نمیآید به چشمِ باغبان، پاییزِ ما
یا زمستان و بهارِ کاجها معلوم نیست
با طبیبان، رنجِ ما را بازگو کردن خطاست
جای زخمِ عشق بر دلهای ما معلوم نیست..
#فاضل_نظری
کنارم نیستی بی تو، قرارم رفته انگاری
فروغ و روشنی از روزگارم رفته انگاری
شبم،،، تاریک وسردم،التهابِبغضِجانسوزم
نـگـاهِ مـاه از شبهـای تـارم رفته انگاری
سکوتی سرد جایِ تو، برایم نغمه میخواند
صدا از سازِ چنگ وعود وتارم رفته انگاری
چنان سردم جدا از شانه و از فصل آغوشت
که از تقویمِ دل، فصلِ بـهـارم رفته انگاری
درخـتـم، آه اما در دلم پایـیـز جا مـانـده
تنمخشکیدهاز غم، برگو بارم رفته انگاری
صدای نغمهای از شـاخـههایم بر نمیخیزد
سرودِ چلچله از شـاخسـارم رفته انـگـاری
کلاسِ درس،عشقت بود ومن طفلیدبستانی
ولـی بـی چشمِ تـو، آمـوزگـارم رفته انگاری
به امّـیـدِ شـکارت بـوسـه بر دامم زدم امّا
خودم در دام افتادم، شکارم رفته انگاری
#مجتبی_خوش_زبان
sticker.webp0.40 KB
دام زلف تو دل مبتلای خويشتن است
بکش به غمزه که اينش سزای خويشتن است
گرت ز دست برآيد مراد خاطر ما
به دست باش که خيری به جای خويشتن است
به جانت ای بت شيرين دهن که همچون شمع
شبان تيره مرادم فنای خويشتن است
چو رای عشق زدی با تو گفتم ای بلبل
مکن که آن گل خندان برای خويشتن است
به مشک چين و چگل نيست بوی گل محتاج
که نافههاش ز بند قبای خويشتن است
مرو به خانه ارباب بیمروت دهر
که گنج عافيتت در سرای خويشتن است
بسوخت حافظ و در شرط عشقبازی او
هنوز بر سر عهد و وفای خويشتن است
❤️🙏🌹
حافظ
گدایی از در میخانه باید دم به دم کردن
سفالین کاسهٔ می را خیال جام جم کردن
دمادم کار ساقی چیست در میخانه میدانی
به مخموران قدح دادن به مسکینان کرم کردن
صبا ای کاش میگفتی بدان آهوی مشکین مو
که بعد از رام گردیدن، خطاکاری است رم کردن
زلیخا را محبت کرد رسوای جهان آخر
که بیتقصیر یوسف را نباید متهم کردن
زبان تیشه با فرهاد گفتا در دم رفتن
که راه کوی شیرین را ز سر باید قدم کردن
فلک از کعبهٔ کویش مرا بیرون کشید امشب
که نتوان قتل صید محترم را در حرم کردن
پی تعظیم ابروی کجش برخاستم از جا
که زیر تیغ او باید به مردن قد علم کردن
پس از کشتن به فریادم رسید آن خسرو خوبان
که داد کشتگان را میدهد بعد از ستم کردن
اگر در روضهٔ رضوان خرامی، حور میگوید
که باید پیش بالای تو طوبی را قلم کردن
نهادم تا به کویت پا، نرفتم بر سر کویی
که بعد از کعبه نتوان شجرهٔ بیت الصنم کردن
من آن روزی که دیدم خیل مژگان تو را گفتم
که تسخیر دل شاهان توانی بی حشم کردن
نمیشاید به جرم عاشقی کشتن گدایی را
که نتواند تظلم پیش شاه محتشم کردن
فروغی بسطامی❤️🙏🌹
__
"جمعی به تو مشغول" وُ هَم از خود به کنارند
ای یار چه کردی که چنین مست و خمارند
از وقتی دچارت شدم ای حضرت دلدار
انگار که مرغان دل آرام ندارند
چون باز شود پنجرهی شب به خیالم
بوفان همه بر گُردهی دیوار سوارند
این قدر به دندان نفشار آن لب سرخت
هی دل نبر از دل بخدا خون انارند
شاتوت لبت تیغ زده بر جگر خلق
چشمان تو مضمون غزلهای بهارند
بر باد نده عقرب زلفت که زند نیش
صد چهرهی گلگون به خَماش جان بسپارند
من دانم و دل داند و صیاد بداند
پروانه دلان طعمهی نورند و شکارند
بیداد، فلک رحم ندارد چه توان کرد
گویند که دل سوختگان بر سر دارند
با جور و جفای تو مدارا کنم اما
ای کاش که سلطان مرا بنده گمارند
شهرزاد
❤️🙏🌹
دیگر نمی خواهم بدانم در چه حالی ست
باغی که از عطر نفس های تو خالی ست
غیر از بهار خنده های تو چه حرفی
روی لب پروانه های این حوالی ست
ای سرنوشت تلخ و شیرینم! پس ازتو
دنیا فقط یک فال با فنجان خالی ست
افسوس آن سیبی که روزی مال من بود
بازیچه ی دست پری های خیالی ست
من برکه ی رنجم که می خواهم بدانم
یک ماه دارای چه ابعاد زلالی است!
پاییز می آید که جایت را بگیرد
بعد از تو دیگر فصل گلدان های خالی است
❤️🙏🌹
شیرین_خسروی
کاروان میرود و بار سفر میبندند
تا دگربار که بیند که به ما پیوندند
خیلتاشان جفاکار و محبان ملول
خیمه را همچو دل از صحبت ما برکندند
آن همه عشوه که در پیش نهادند و غرور
عاقبت روز جدایی پس پشت افکندند
طمع از دوست نه این بود و توقع نه چنین
مکن ای دوست که از دوست جفا نپسندند
ما همانیم که بودیم و محبت باقیست
ترک صحبت نکند دل که به مهر آکندند
عیب شیرین دهنان نیست که خون میریزند
جرم صاحب نظرانست که دل میبندند
مرض عشق نه دردیست که میشاید گفت
با طبیبان که در این باب نه دانشمندند
ساربان رخت منه بر شتر و بار مبند
که در این مرحله بیچاره اسیری چندند
طبع خرسند نمیباشد و بس مینکند
مهر آنان که به نادیدن ما خرسندند
مجلس یاران بی ناله سعدی خوش نیست
شمع میگرید و نظارگیان میخندند❤️🙏🌹