cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

- ߊ‌‌ܦ߭ࡅ࡙ߺ❟ࡍ߭ | afiuwn

و من ...! افیونی مَحبوس در تنگنای خفقان اور این ثانیه ها ... https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-995354-zSGB3sq ناشناش @im_duzham_for_u شناس

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
198
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

درود به خاطر یه سری مشکلات یه مدت نیستم تا فعالیتی اینجا داشته باشم ، میتونین چنلو بی صدا کنید یا هم لفت بدین . اگر هم موندین که باعث خشحالیه . کسی هم تمایل داشت فعالیت کنه طبق روال چنل بهم پیام بده ادمینش کنم . @im_duzham_for_u تنور دلتون گرم خداحافظ
Hammasini ko'rsatish...
بیست و چهارمِ ژانویه - طعم گَس نداشتن مثل همیشه من باید شام درست میکردم ، بازتاب مهتاب روی صخره های خاکی واقعا ترسناک و زیبا بود . سابین داشت چادری که قرار بود شب رو داخلش بگذرونیم برپا میکرد ، جژانت هم با دوتار پیرش برای من و سابین و نازیلا مینواخت . سابین با ریتم دوتار ژانت خوند   : ذغال شام اخرو دستای کی باد میزنه ؟ از سابین خان بعید بود اونم بلد باشه ، با لبخند گفتم سابین خان خبریه ؟ همش حرف از رفتن میزنی مرد . همه خندیدن ولی سابین بعد شنیدن حرفم سکوت کرد . نازیلا اومد کنار اتیش تا بهم کمک کنه ، البته همیشه سر اینکه من بهتر کباب درست میکنم یا سابین با ژانت بحث میکنه . نشستیم دور سُفره ،  سابین گفت : از سفارت نروژ باهام تماس گرفتن ، لابد کارای اقامتم درست شده و احتمالا این اخرین مسافرتمه باهاتون . ژانت بهتش زد و برگشت نگاهش کرد و بلند شد و مستقیم رفت بدون اینکه چیزی بگه ، دور شد اَزَمون . سابین شامشو نخورد و بغض گلوشو گرفته بود . من یه چند وقتی بود باخبر شده بودم همو دوست دارن  اما هیچکدومشون شهامت گفتن حسشونو نداشتند . یه روز که برای پادرمیونی رفتم سمتشون ، جفتشون تکذیب کردند ... آن شب ژانت تا خودِ صبح تو تاریکی شب تار زد و نزدیکای روشنی هوا بود که با اصرار و التماس من ، برگشت به چادر  و تا برگشتمون به شهر اون چند روز اصلا صحبت نکرد و اگه باهاش صحبت میکردیم فقط تار میزد . چند سال بعد سابین با دختری نروژی ایتالیایی اشنا شد ، ژانت هم با یکی از تاجرای بازار ازدواج کرد . چند ماه پیش بود که خبر دار شدم سابین سرطان ریه گرفته و تو غربت مرده ، داشتم برای کارای انتقال جنازش به سفارت میرفتم تا اینکه نگاهم به گوشیم افتاد ، ژانت بود . خبرو شنیده بود بهم گفت : میخوام خودمو با جنین داخل شکمم بکشم . همه این روزا پی در پی گذشت  اما من هنوز وقتی خیره میشوم به خاکستر روی سیگارم ژانت را میبینم ، نشسته زیر نور مهتاب ، موهایش روی  شانه هایش پخش شده و با دوتار پیرش مینوازد و گریه میکند . من میدانم ژانت همان شب زیر نور مهتاب تمام شد و مُرد . (قسمتی از داستان تکمیل نشده ام) #بازنشر -افیون
Hammasini ko'rsatish...
هیچکس هیچ وقت مرا نشناخت . بسیار تاکید میکنم هیچ زمانی هیچکس مرا نتوانست  بشناسد ، در این کالبد وحشتناکُ هیولا پسند ، در کالبد این مرد خِرفت خودخواه، پسرکی معصوم با چهره ای پر از امید و تمنا  زندگی میکرد .
Hammasini ko'rsatish...
یه جا خوندم نوشته بود ‏که باکرگی یه مفهومه، یه حالت روانی و تجربیه، چیزی نیست که با سکس واژینال از بین بره و با سکس مقعدی سر جاش بمونه.
Hammasini ko'rsatish...
‌ ‌ ‌‌‌ ‌ باکر‌ه‌گیمو سر یه اعتماد اشتباه از دست دادم (:
Hammasini ko'rsatish...
زیر باران باید دید عشق را، زیر باران باید جست! #سهراب_سپهری
Hammasini ko'rsatish...
من حالم بد باشه پنهونش نمیکنم چون بر خلاف خیلیا خوب نبودن و حال بد داشتن رو ضعف نمیدونم اینکه متظاهر باشی به خوب بودن واقعا مزخرف و غیرقابل تحمله
Hammasini ko'rsatish...
ادمه دیگه گاهی خوب نیست گاهی خوبه گاهی خنثی .
Hammasini ko'rsatish...
‌ ‌ ‌‌‌ ‌ چرا بد؟
Hammasini ko'rsatish...
بد ، شما چطورین ؟
Hammasini ko'rsatish...
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.