cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

ش‍‌م‍‌‌س‌بے‌ن‍‌‌ورɞ࿐

Reklama postlari
561
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

Hammasini ko'rsatish...
• ܦ߳ꤦࡇــߺߊ‌‌❟ࡅߺ߳ࡉ‌ •

دیگری از نظرم گر برود، باکی نیست تو که معشوقی و محبوبی و منظور، مرو! «🌱🤍»

https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-1123607-sHelbvQ

New Part✨ مگر آغوش تو چه داشت در میان موج‌های دریا؟!🫂💙 خوشحال می‌شم از چنل ناشناس هم حمایت کنید، چون سوای ناشناس‌هاتون تکست‌های کوتاهی خواهم گذاشت... https://t.me/+cdeD6sa2T_czNGNkناشناس• منتظر نظراتتون هستم...
Hammasini ko'rsatish...
🌥•🌪 P⁵⁶ AMIR زیپ ساکم رو کشیدم که دوباره نوتیف پیامک اومد، به اسم پرهام که بالای اسکرین افتاده بود نگاه کردم و بیخیال دورس آسمونی رنگم رو پوشیدم و نگاه آخر رو به خودم توی آیینه انداختم. ابرویی برای خودم بالا انداختم که نوتیف پیامک باز به صدا در اومد، گوشی رو لاک کردم و وارد صفحه چتم با پرهام شدم؛ "-نری اونجا هَول بازی دربیاری رهام آبرو داره." "-آخرش مجبور می‌شید همونجا چادر بزنید بی‌مکان‌ها" اداش رو درآوردم و براش تایپ کردم: "-تو مواظب باش دستت با بخار آبجوش نسوزه، فعلا." گوشی رو توی جیبم فرستادم و از پله‌ها بشمار سه رفتم پایین، با شنیدن صدای مامان که از آشپزخونه می‌اومد به اون سمت رفتم: -یه نگاهی انداخت به خرگوش، گفت به بچه‌ موش... خنده کوتاهی کردم و همراه با مامان با صدای بلندی خوندم: -نترس جونم اون مهمونه، خیلی خوب و مهربونه پس برو بهش سلام کن بیارش خونه. با تموم شدن شعرشون تلما رو از روی صندلی غذاش برداشتم و یه دور توی هوا چرخوندمش که بیشتر کیف کرد و خندید که دلم ضعف رفت؛ محکم از گونه‌ش بوسیدمش و گفتم: -عمو فدای تو بشه آخه فنچ. مامان ظرف فرنی تلما رو روی میز گذاشت و گفت: -جایی میری امیر؟! -آره، زودی برمی‌گردم. -مواظب خودت باش، تلما خانم بدو عصرونه. تلما که فهمیده بود قراره برم بیرون یقیه‌ی لباسم‌ رو گرفت و گفت: -عمو من بیرون. دوباره بوسیدمش و یقه‌ی لباسم رو از دستش بیرون کشیدم و با حال زاری گفتم: -آخ تلما عمو پهلوش درد می‌کنه، برم آقای دکتر آمپول بزنه برمی‌گردم، باشه. مامان با چشم غره گفت: -آره، عموت همیشه مریضه و یه جاییش درد می‌کنه. با خنده سرم رو تکون دادم و بعد از گذاشتن تلما سرجاش و خداحافظی با مامان از خونه بیرون زدم. •••• نگاهی به تابلو‌ی کامپوزیتی انداختم و با لبخندی که ناخواسته روی لبم جا خوش کرده بود از ماشین پیاده شدم، با برداشتن ساک و باکس شکلات تلخی که توی راه به ذهنم رسید بخرم به طرف ورودی باشگاه رفتم. صدای موزیک تا بیرون می‌اومد و باعث هیجان من شده بود، نه از این بابت که با شنیدن موسیقی خوشحال بشم از این بابت که انگار بار اول بود که می‌خواستم رهام رو ببینم؛ استرس و هیجانی که داشتم قابل انکار نبود. در ورودی سالن رو باز کردم که صدای موزیک رساتر شد، صدای بلند رهام و هیاهوی بقیه که در حال شمارش بودن بیشتر به گوش می‌رسید و نشون از این می‌داد که داشتن تمرینات هوازی رو انجام می‌دادن. لبخندی زدم و باکس شکلات رو روی میزی که چندتایی برگه، که تمرینات ورزشی روشون نوشته شده بود و تقریبا شلوغ بود جا دادم. نگاهی به کامپیوتر روشن انداختم که منبع اصلی صدا بود و نیشخند شیطونی زدم. ولوم صدا رو کم کردم که صدای عصبی رهام تو سر تا سر محیط پیچید: -کی صدا رو کم کرد؟! بعد شروع به سرک کشیدن از توی آیینه کرد که انگشت‌هام رو کنار پیشونیم قرار دادم و با خنده احترام نظامی گذاشتم که با دیدن من از بین جمعیتی که نفس زنان باهم حرف می‌زدن ابروهای تو هم گره خورده‌ش باز شد اما بلندتر از قبل فریاد زد: -با سعید ادامه بدید... بعد به سرعت خودش رو رسوند نزدیک من و خندون گفت: -ببین کی این‌جاست دلبر ما، چطوری خوبی؟! لبخندی زدم که رهام پشت میز رفت و صدای آهنگ رو به حالت قبلش برگردوند، به صورت مرطوبش نگاه کردم و گفتم: -تو رو دیدم خوب شدم. -خوب کاری کردی اومدی چون از دیروز به این ور بد جوری دلم برات تنگ شده بود، حتی صبح می‌خواستم بیام پیشت ولی خوب فرصت نشد. یکی از صندلی‌ها رو نزدیک‌تر به میز کردم و همون‌طور که می‌نشستم روش گفتم: -نگران نباش از این به بعد قراره سه روز در هفته جلو چشمت باشم. رهام به صندلی تیکه داد و چشماش رو بست: -شوخی می‌کنی؟ آروم روی دستش زدم که چشم‌هاش رو باز کرد: -نخیر جناب، تازه قراره به جای یه سانس دو سانس پیشت باشم چون رسما بعد از ظهرها بیکارم. روی میز ریتم گرفت: -پس رسما خوش به حالم شده. گردنم رو قری دادم که صدای خنده‌اش به هوا رفت و باعث تجدید لبخندم شد. با شنیدن صدای کسی به طرفش چرخیدیم: -سلام... 🌪•🌥
Hammasini ko'rsatish...
سلام بابت پارت امشب ازتون معذرت می‌خوام مچ دستم در رفته و تمرکز برام نذاشته و خیلی سخت میتونم تایپ کنم با دست چپ؛ تا فردا قطعا بهتر می‌شم و با دوتا پارت شب مهمون نگاهتون می‌شم. تشکر از درک شما✨💙 پاسخگوی شماره 787، بفرمایید...
Hammasini ko'rsatish...
•بگذری‌میگذرم: -https://t.me/+Tg3lrqvowJBhYTY8 •صفر‌بیستُ‌یک: -https://t.me/+a0wMh1S8d-UzZGVk •زخـمِ‌مــن: -https://t.me/+rKWUok0r860yOTc0 •گــرامـافون: -https://t.me/+-r-n8Z8uA_BmMzZk •پــرواز: -https://t.me/+zZltOGXbXGg0YWE0 •قــضــاوت: -https://t.me/+gUtUW8hK0CAzZjNk •درهــم‌تنــیده: -https://t.me/+5iQuN1eJ4rtlMGY0 •بهانه‌ای‌برای‌تپش: -https://t.me/+B8jI5L_7UwI5MmQ0 •موهیـتـوی‌من: -https://t.me/+W4MKx2wkQ5w5ZDc0 •مــرگ: -https://t.me/+scD0w74Ki6I2ZWVk •نرمـــاندی: -https://t.me/+NN_wF-AfN6E0ODU0 •قضاوتِ‌عــشـ‌ق: -https://t.me/+XXhWFIUuoZoxOTE0 •شمسِ‌بــی‌نور: -https://t.me/+JMRwuxMQFihhMGY0 •سایه‌های‌تیز: -https://t.me/+Fw9oC8TFXodmOTdk •خــون‌من: -https://t.me/+8Kfnizass985ZmM8 •جــانــگ: -https://t.me/+XWxfQkzXOBsxOWVk •وصــلــه: -https://t.me/+p7GzMjQodks5YTM0 •زمـسـتون: -https://t.me/+laXwgf2xKHphZDc0 •روزی‌که‌دیدمت: -https://t.me/+HB_4JH22bQo2NjFk •صاحبِ‌قلب‌من: -https://t.me/+8jI9uDamrPdkYzJk •قـشـاع: -https://t.me/+47uFMrokzVg4MTc8 •لابـیـست: -https://t.me/+nfmQku6xXlVjOTQ0
Hammasini ko'rsatish...
•بگذری‌میگذرم: -https://t.me/+Tg3lrqvowJBhYTY8 •صفر‌بیستُ‌یک: -https://t.me/+a0wMh1S8d-UzZGVk •زخـمِ‌مــن: -https://t.me/+rKWUok0r860yOTc0 •گــرامـافون: -https://t.me/+-r-n8Z8uA_BmMzZk •پــرواز: -https://t.me/+zZltOGXbXGg0YWE0 •قــضــاوت: -https://t.me/+gUtUW8hK0CAzZjNk •درهــم‌تنــیده: -https://t.me/+5iQuN1eJ4rtlMGY0 •بهانه‌ای‌برای‌تپش: -https://t.me/+B8jI5L_7UwI5MmQ0 •موهیـتـوی‌من: -https://t.me/+W4MKx2wkQ5w5ZDc0 •مــرگ: -https://t.me/+scD0w74Ki6I2ZWVk •نرمـــاندی: -https://t.me/+NN_wF-AfN6E0ODU0ظ •قضاوتِ‌عــشـ‌ق: -https://t.me/+XXhWFIUuoZoxOTE0 •شمسِ‌بــی‌نور: -https://t.me/+JMRwuxMQFihhMGY0 •سایه‌های‌تیز: -https://t.me/+Fw9oC8TFXodmOTdk •خــون‌من: -https://t.me/+8Kfnizass985ZmM8 •جــانــگ: -https://t.me/+XWxfQkzXOBsxOWVk •وصــلــه: -https://t.me/+p7GzMjQodks5YTM0 •زمـسـتون: -https://t.me/+laXwgf2xKHphZDc0 •روزی‌که‌دیدمت: -https://t.me/+HB_4JH22bQo2NjFk •صاحبِ‌قلب‌من: -https://t.me/+8jI9uDamrPdkYzJk •قـشـاع: -https://t.me/+47uFMrokzVg4MTc8 •لابـیـست: -https://t.me/+nfmQku6xXlVjOTQ0
Hammasini ko'rsatish...
New Part✨ مگر آغوش تو چه داشت در میان موج‌های دریا؟!🫂💙 قرار بود دیشب بذارم براتون اما نت و vpn یاری نکردن... •ناشناس• منتظر نظراتتون هستم...
Hammasini ko'rsatish...
🌥•🌪 P⁵⁵ ROHAM با صدای کوبیده شدن در تو جام پریدم و به امیر که همچنان درحال جویدن لقمه‌ش بود نگاه کردم که با تعجب پرسید: -پرهام بود؟! -احتمالا از دستش... قبل از این‌که جمله‌َم تموم بشه صدای کوبش و قدم‌های آروم و جیرینگ جیرینگِ ریزی تو کل خونه پیچید و این صدا فقط نشونه از یکی بود که الان حکم زنگ خطر رو داشت؛ از جام بلند شدم و از آشپزخونه بیرون رفتم که با دیدن آشیل که نزدیکِ آشپزخونه بود لحظه‌ای ترسیدم اما شکم به یقین تبدیل شد؛ آشیل با دیدنم واق واق‌های بلندی کرد و به طرفم اومد و سعی کرد روی پاهاش وایسته، لبخندی زدم و ایستاده تو بغلم گرفتمش: -آروم گل پسر، منم دلم برات تنگ شده بود. آشیل زبونش رو به چونه‌ام کشید که حرصی دستی به چونه خیسم کشیدم و با دیدن پرهام روی پله‌ها لبخندم خشک شد: -مگه تو نرفتی بیرون؟! پرهام از پله‌ها پایین اومد و آشیل به طرف پرهام رفت: -نه، چطوری پسر؟! با صدای تقی که پیچید نگاه هردومون به سمت در رفت: -سلام پسرای قشنگم، بدون مامان و بابا خوش گذشت؟! آشیل دیوونه در رو چرا بستی پشت‌سرت؟! نگاه چقدر وسیله دستمه، این دوتا رعنا قدهم که رفتن تو شوک باز... به مامان که هم غُر می‌زد و هم کوله‌ و باقی وسایلشون رو کنار در ورودی می‌ذاشت نگاه کردم: -سلام مامان، بی‌خبر اومدید! قبل از این‌که مامان به طرف منی که نزدیک آشپزخونه بودم قدم برداره سمتش رفتم که روی شونه‌ام زد و گفت: -مجبور شدیم امروز بیاییم، بابات کار براش پیش اومد حتی نتونست الان بیاد تو و رفت. پرهام جسه‌ی بزرگ آشیل رو بغل کرد و به طرف ما اومد، اما آشیل متوجه امیر که از نظرش غریبه بود شده بود و مدام واق واق می‌کرد؛ پرهام تقریبا عصبی هیسی گفت و بعد ادامه داد: -خوب کردید، خوش گذشت بدون ما؟! ابروهام از حرف پرهام تو هم گره خورد که مامان دستی سر آشیل کشید و گفت: -آره با آشیل مگه میشه بد بگذره، شما ها چرا هنوز نرفتید؟! پرهام کمرت درد می‌گیره بذارش زمین. آشیل جان آروم بگیر مامان، پرهام ببین داره اذیت میشه تو بغلت بذارش زمین! ابرویی دور از چشم مامان بالا انداختم که پرهام آشیل رو نذاره پایین تا بره پیش امیر اما با دیدن قیافه‌ی مامان که بین و من پرهام در نوسان بود خنده کوتاهی کردم و گفتم: -من یعنی عاشق این محبت مادرانت نسبت به خودم و پرهامم. مامان ریز خندید و گفت: -دیگه شما بزرگ شدید انتظار ندارید که قاشق بگیرم دستم بیوفتم دنبالتون؟! بدون منتظر موندن برای شنیدن جواب ما ادامه داد: -چایی نداریم؟! و من رو کنار زد که هول کرده دستش رو گرفتم که با تعجب نگاهم کرد، برای ماست‌مالی کارم گونه‌اش رو بوسیدم و گفتم: -چرا داریم، تو برو دوش بگیر خستگی از تنت در بره منم برات یه چایی لب‌سوز بیارم، قبوله؟! مامان شونه‌ای بالا انداخت و باشه‌ی زیرلب گفت بعد راهش رو به طرف پله‌ها کج کرد؛ به محض خارج شدنش از تیر راس ما آشیل که همچنان سر و صدا می‌کرد رو از بغل پرهام بیرون کشیدم و با صدای بلندی گفتم: -کافیه آشیل، ساکت باش! پرهام کمرش رو گرفت و گفت: -خدا لعنتتون کنه که کمرم نابود شد، بابا این آشیل دو سال پیش نیست که توله باشه و عشق کنی از بغل کردنش این با محبت‌های ننه بابامون هم قد و هیکل تو شده رهام بعد توی.... وسط حرف پرهام پریدم: -قربونت برم ببند اون دهنت رو بخدا متوجه‌ام چی میگی خودمم کمرم درد گرفت همین چند ثانیه. دست امیر که روی شونه‌ام نشست به طرفش چرخیدم: -پس مامانت این‌ها اومدن! قبل از این‌که بخوام جواب بدم آشیل از بغلم پایین پرید و بین من و امیر وایستاد، باز شروع به واق واق‌های بلند و خُرخُر از روی عصبانیت کرد؛ امیر خنده کوتاهی کرد که انگار زیادی به مذاق آشیل خوش نیومد و خواست ران امیر رو به دندون بگیره که پوزه‌اش رو توی دستم گرفتم و کنارش نشستم. پوزه‌اش رو رها نکردم و همون‌طور که نوازشش می‌کردم با ملایمت بهش گفتم: -اون کسی که می‌خواستی گازش بگیری از این به بعد عضوی از این خونه‌ست، لطفا حواست رو جمع کن چون بشدت روش حساسم. مثل همیشه پسر خوبه‌ی خونه باش، باشه؟! واق واق کوناهی کرد و با تکون دادن دمش اظهار صلح و دوستی کرد. امیر روی زانو نشست و در حالی که داشت آشیل رو نوازش می‌کرد گفت: -من بهتره برم. -قرار نبود امروز بیان. دست دیگه‌َش رو روی گونه‌ی من گذاشت و گفت: -هیچ عیبی نداره قربونت برم، در ضمن اگر بیرون میومدم احساس کردم الان اصلا فرصت خوبی نیست که مامانت حتی به عنوان دوست من رو اینجا ببینه. کف دستش رو بوسه کوتاهی زدم: -میدونم عزیزم، ممنون از درکت. -جمع کنید بابا حالم بهم خورد. جفتمون به پرهامی که قیافه‌اش تو هم رفته بود نگاهی انداختیم که سری تکون دادم:
Hammasini ko'rsatish...
-نوبت شما هم می‌رسه آقای محترم. پرهام لب و دهنش رو کج کرد که خنده کوتاهی کردیم و امیر با گفتن میرم آماده بشم از پله‌ها بالا رفت، آشیل انگاری که حالا از امیر خوشش اومده بود خواست دنبالش بره که پرهام از کمرش گرفت و در حالی که داشت تمشیتش می‌کرد به طرف مبل‌ها بردش؛ به دنبال امیر از پله‌ها بالا رفتم و وارد اتاقم شدم که داشت کت جینش رو می پوشید، در رو بستم و بهش تکیه دادم: -درسته نصف و نیمه پیش هم بودیم از دیشب ولی باز به من خوش‌گذشت. کلاه کپش رو برعکس روی سرش گذاشت و به طرفم اومد جفت دست‌هاش رو روی سینه‌ام قرار داد و گفت: -قول میدم دفعه‌ی بعدی بیشتر باهم باشیم نه نصف و نیمه. بعد از حرفش لب‌هاش رو به لب‌هام رسوند و اجازه داد که هردومون کام بگیریم و ذخیره کنیم عطر تن و مزه.ی لب هم دیگرو چون نمی‌دونستیم دفعه‌ی بعد قراره کی و کجا هم رو ببینیم! لب‌هامون از هم جدا شد که گفت: -دوست دارم، مواظب خودت باش. محکم توی آغوشم فشردمش که متقابلا من رو به آغوش کشید: -تو هم مواظب امیرِ من باش. از آغوشم بیرون اومد و با لبخند گفت: -هستم، قراره برای مامانت چایی لب‌سوز ببری یادت نره! با حرفی که زد روی پیشونیم کوییدم: -پاک یادم رفته بود، ممنون از یادآوریت. خنده کوتاهی کرد و با بوسه‌ دیگه‌ای روی گونه‌ام بدون مهلت به جبرانش از اتاق بیرون زد و از پله‌ها فورا پایین رفت. به محض این‌که نزدیک پله‌ها رسیدم و خواستم دنبال امیر برم با صدای مامان تو جام برگشتم، درحالی که داشت موهای کوتاهش رو با حوله خشک می‌کدد گفت: -رهام خان چایی ما چی‌شد؟! خنده‌ای به لحن مامان کردم و گفتم: -چشم بانو بفرمایید پایین براتون بریزم بیارم. 🌥•🌪
Hammasini ko'rsatish...
New Part✨ مگر آغوش تو چه داشت در میان موج‌های دریا؟!🫂💙 ببینید کی اینجاست!! و بالاخره طلسم شکسته شد و پارتی نازل گشت، به امید هرشب پارت داشتن. •ناشناس• منتظر نظراتتون هستم...
Hammasini ko'rsatish...
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.