cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

پنج

عضو انجمن قلم سازان🌱 ‹ﻧﻭﻳﺳﻧﺩﻫ☕› https://telegram.me/BChatBot?start=sc-992418-FPcRrNg ‹ڪافہ‌مهر🍂› https://t.me/+wEMh6iYvfSBlMjhh

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
3 712
Obunachilar
-624 soatlar
-587 kunlar
-26630 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

سلام بعد یه مدت طولانی این بچه هم راهی آفریقا شد امیدوارم که بلایی سرش نیاد پارت ها رو اگر تا الان نخوندید بخونید قراره پاک کنم عزیزان😎😂🖤
Hammasini ko'rsatish...
⊑ #تبه_کاران🪄💛⊒ ⊑ #شبیخون_پنجاه_و_پنجم🎍⊒ ꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷ بی حوصله با دست روی رون پام ضرب گرفتم. _ما باید کجا بریم؟ اسکات نگاهی به سه نفر ما انداخت می دونستم داره یه چیزی رو مخفی می کنه؛ اما می خواستم ببینم با حرافی قراره تا کجا پیش بره. _یه جایی که هم نزدیکه هم دور. معین شونه ای بالا انداخت. _واسه من مهم نیست کجا بریم من می خوام کمک کنم. آدریان پوزخندی زد و چشم های تیزش رو کج کرد. _من با بچه ها کار نمی کنم. اسکات شونه ی آدریان رو فشار داد، منم از روی صندلی بلند شدم. _قرار نیست جوش بزنید بگو ببینم باید چی کار کنیم؟ اسکات با حالت متفکری دست توی مو هاش برد و سرش رو خاروند. _باید برید توی یه قبیله طرف های آفریقا. زدم زیر خنده وقتی حالت جدی صورتش رو دیدم خنده ام قطع شد گفتم: _چی گفتی؟! تو آفریقا نون و آب هم پیدا نمیشه بعد ما بلند بشیم بریم وسط یه مشت کویر و بدبختی؟ معین اخم کرده بود و آدریان حرفی نمی زد، اسکات سرفه ای کرد تا جمع رو متوجه ی خودش بکنه. _من... من حدس میزنم همه چیز از قبیله ی آدمخوار ها توی آفریقا نشات می گیره. پلک چشم چپم می پرید، قبیله ی آدمخوار ها؟! آفریقا؟! ما؟! مأموریت؟! همه چیز بیشتر شبیه شوخی بود. دست روی دلم گذاشتم و قهقهه ای زدم رو به آدریان گفتم: _این مشکل روانی داره؟! بریم آفریقا اونم وسط یه مشت آدمخوار تا دو*دول محترمون هم ببرن بندازن گردنمون؟ اسکات تک خنده ای کرد و مقابلم ایستاد. _متاسفانه یا خوشبختانه شما باید چنین کاری رو انجام بدید وگرنه... وسط حرفش پریدم و با کولی بازی گفتم: _برو بابا همین مونده برم وسط ناکجا آباد، خودت میگی هیچکس زنده نیومده از اون جهنم بیرون بعد ما بریم که چی بشه؟ من هنوز به دول عزیزم نیاز دارم حاضرم با تصادف و بلای آسمونی بمیرم تا این که برم آفریقا و شیری چیزی من رو پاره کنه یا این قبیله ای که میگی من رو کباب کنن و به جای شام شبشون بخورن. معین خیلی جدی به اسکات گفت: _من آماده ام. چشم ها طرف آدریان رفت، آدریان دست به سینه نشسته بود با نگاه ترسناکی گفت: _پام رسید به اون قبیله اول این جوجه سرگرد رو کباب می کنم. هینی کشیدم و با بدبختی گفتم: _منم باید بیام وگرنه شما دو تا یه بلایی سر هم میارید. پایان فصلِ اول ꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷
Hammasini ko'rsatish...

⊑ #تبه_کاران🪄💛⊒ ⊑ #شبیخون_پنجاه_و_پنجم🎍⊒ ꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷ بی حوصله با دست روی رون پام ضرب گرفتم. _ما باید کجا بریم؟ اسکات نگاهی به سه نفر ما انداخت می دونستم داره یه چیزی رو مخفی می کنه؛ اما می خواستم ببینم با حرافی قراره تا کجا پیش بره. _یه جایی که هم نزدیکه هم دور. معین شونه ای بالا انداخت. _واسه من مهم نیست کجا بریم من می خوام کمک کنم. آدریان پوزخندی زد و چشم های تیزش رو کج کرد. _من با بچه ها کار نمی کنم. اسکات شونه ی آدریان رو فشار داد، منم از روی صندلی بلند شدم. _قرار نیست جوش بزنید بگو ببینم باید چی کار کنیم؟ اسکات با حالت متفکری دست توی مو هاش برد و سرش رو خاروند. _باید برید توی یه قبیله طرف های آفریقا. زدم زیر خنده وقتی حالت جدی صورتش رو دیدم خنده ام قطع شد گفتم: _چی گفتی؟! تو آفریقا نون و آب هم پیدا نمیشه بعد ما بلند بشیم بریم وسط یه مشت کویر و بدبختی؟ معین اخم کرده بود و آدریان حرفی نمی زد، اسکات سرفه ای کرد تا جمع رو متوجه ی خودش بکنه. _من... من حدس میزنم همه چیز از قبیله ی آدمخوار ها توی آفریقا نشات می گیره. پلک چشم چپم می پرید، قبیله ی آدمخوار ها؟! آفریقا؟! ما؟! مأموریت؟! همه چیز بیشتر شبیه شوخی بود. دست روی دلم گذاشتم و قهقهه ای زدم رو به آدریان گفتم: _این مشکل روانی داره؟! بریم آفریقا اونم وسط یه مشت آدمخوار تا دو*دول محترمون هم ببرن بندازن گردنمون؟ اسکات تک خنده ای کرد و مقابلم ایستاد. _متاسفانه یا خوشبختانه شما باید چنین کاری رو انجام بدید وگرنه... وسط حرفش پریدم و با کولی بازی گفتم: _برو بابا همین مونده برم وسط ناکجا آباد، خودت میگی هیچکس زنده نیومده از اون جهنم بیرون بعد ما بریم که چی بشه؟ من هنوز به دول عزیزم نیاز دارم حاضرم با تصادف و بلای آسمونی بمیرم تا این که برم آفریقا و شیری چیزی من رو پاره کنه یا این قبیله ای که میگی من رو کباب کنن و به جای شام شبشون بخورن. معین خیلی جدی به اسکات گفت: _من آماده ام. چشم ها طرف آدریان رفت، آدریان دست به سینه نشسته بود با نگاه ترسناکی گفت: _پام رسید به اون قبیله اول این جوجه سرگرد رو کباب می کنم. هینی کشیدم و با بدبختی گفتم: _منم باید بیام وگرنه شما دو تا یه بلایی سر هم میارید. پایان فصلِ اول ꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷
Hammasini ko'rsatish...

#چالش✨️ -هر کدوم از افراد لیست بهتون چه حسی میدن؟! •بانو: •روشا: •محمد: •زهرا اصفهان: •نگاره: •باران: •سارا: •ملی: •دایان: •هدی: •سها: •آنیر: •کارا: •تینا: •فانوس: •مهر: •مانیا: •مهسا: •حسام‌الدین: •لرد: •پاندالوسی: •فرهمند: •نیان: •راشا: •میم: •آیرا: •بلو: •غزل: •آرتا: •بنسان: •همراز: شرکت در چالش👇💜 https://telegram.me/BChatBot?start=sc-731900-wrnF1mf چالش در کانال👇 @romnbdsm 🫶
Hammasini ko'rsatish...
#چالش💣 چالش امشب رو هم میتونید با پارتنرتون و هم با دوستتون انجام بدید.. باعث میشه که طرف مقابل رو بهتر بشناسید😈 چالش اینجوری که...👇 به طعمه پیام بدید و بگید که: -طبق تحقیقات ۷۰ درصد دخترا/پسرا در سایت‌های 🔞 فیلم نگاه میکنن! به نظرت اون ۳۰ درصد بقیه چیکار میکنن؟! بقیه‌اش بستگی به جواب طعمه داره.. -اگر گفت نمیدونه اون ۳۰ درصد چیکار میکنن! +شما باید بگید:👇 پس توعم جزو اون ۷۰ درصدی..😂🫢 -ولی اگه گفت که اون ۳۰ درصد چیکار میکنن بدونید که اهل این جور چیزا نیست.. یه چالشی انتخاب کردم که هم بتونید با پارتنرتون انجام بدید هم دوستاتون! پس منتظر شات‌ها هستم ببینم چیکار میکنید. شرکت در چالش👇💜 https://telegram.me/BChatBot?start=sc-731900-wrnF1mf
Hammasini ko'rsatish...
اینجا کروسان داریم همراه نوشیدنی دلخواه😎🤟🏻 https://t.me/+FHjxtpShBNxiYTQ8
Hammasini ko'rsatish...
⋆پروندہ𝓿𝓲𝓹عشق⋆ 

‹‹ ما حنجره در حنجره در حنجره بغضیم ما آینه در آینه در آینه دردیم... 📓'🖤 ! ›› 🖊🎶

https://telegram.me/BChatBot?start=sc-992418-FPcRrNg

پارت ها شب پاک میشن...
Hammasini ko'rsatish...
خرچنگ مگه دم داره😂؟
Hammasini ko'rsatish...
⊑ #تبه_کاران🪄💛⊒ ⊑ #شبیخون_پنجاه_و_چهارم🎍⊒ ꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷ ادامه ی حرفمون با صدای در اتاق قطع شد، اسکات کلافه سمت در رفت و در رو باز کرد مأموری که پشت در بود گفت: _قربان یه نفوذی از ایران گرفتیم. _بیارش داخل. تا خواستم فرصتی برای فکر کردن پیدا کنم معین داخل اومد بهت زده گفتم: _خدا لعنت تون کنه ما این همه از دست این فرار کردیم حالا... آدریان دست روی دهانم گذاشت. _نفس بگیر. چشم غره ای به اسکات و جورج رفت. _این رو دیپورت کنید ایران. معین پوزخندی زد تو صورت آدریان خم شد. _تو‌ کی باشی؟ آدریان با چشم های تیز و درنده اش متقابلاً خم شد توی صورت معین و گفت: _گو*ه خوریش به تو نیومده. خواست با معین دست به یقه بشه که من وسط شون ایستادم با اخم گفتم: _دور بشید از هم حال و حوصله دعوا ندارم. آدریان دست هاش رو توی هم قفل کرد رو به اسکات گفت: _اگه کمک می خواید در مقابلش باید آزادی کامل کف دستم بذارید، توی هیچ کدوم از کار های من حق دخالت که نداشتید الان ده برابر حق ندارید. معین پوزخندی زد. _غربی احمق. آدریان با چشم های ترسناک و ریزش به معین خیره شد. _این عوضی هم مهمونِ سیاه چال بشه. جورج دست هاش رو دو طرف سرش گذاشت. _اگه سر نخی پیدا کردیم باید این پسره با این نفوذی عملیات رو انجام بدن. با چشم های گرد وسط اتاق ایستادم. _چی؟! دیوار از من کوتاه تر پیدا نکردید؟ من جایی با هیچ کس نمیرم من خودم اینجا به عنوان قربانی اومدم ازم محافظت کنید نه این که من رو بندازید توی آتیش. آدریان نگاهی به من کرد و بعد به معین خیره شد. _آشوب پیش خودم می مونه. معین پوزخندی زد. _خودت جرئت نداری پا توی یه ماموریت واقعی بذاری؟ آدریان خودش رو جلو کشید. _یه فاتحه واسه خودت بفرست مسلمون چون قرار نیست دیگه زنده باشی. تا خواست سمت معین هجوم ببره من جلوش رو گرفتم با حرص گفتم: _یه کلامه دیگه از دهن هر کدومتون خارج بشه من میدونم و اون. رو کردم سمت معین و ادامه دادم. _حج بس نبود حالا افتادی اینجا دنبالم؟ آدریان چشم هاش رو زیر کرد. _چی؟! چی گفتی؟! سرفه ای کردم و خودم رو بیخبر جلوه دادم که معینِ خیر ندیده دهان باز کرد. _نمی دونی؟ ما با هم یه هفته سفر بودیم. مشتم رو توی سینه ام کوبیدم. _خدا لعنتت کنه الهی تبدیل به خرچنگه بی دم بشی‌. ꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷
Hammasini ko'rsatish...

دوستان لطفاً بخونید پارت ها به زودی پاک میشه شرمنده تون نشمو🤗🖤
Hammasini ko'rsatish...
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.