cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

🪐سرزمین دل♡

و می‌خواهم در سرزمینی باشم، که حتی مرگ هم مرا از تو جدا نکند. #نرگس_احمدی ارتباط با من: https://telegram.me/BChatBot?start=sc-784124-WyLEonn

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
143
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

Hammasini ko'rsatish...
Bijan Yaar Mano Nega.mp35.55 MB
📱 در اپ آهنگیفای گوش کنید
Hammasini ko'rsatish...
Bijan Yaar Mano Nega.mp35.55 MB
📱 در اپ آهنگیفای گوش کنید
سیب ممنوعه تو باشی بهشت است جای من #ح_جهانبخشی
Hammasini ko'rsatish...
بفرست برای عشقت @sarzaminedell
Hammasini ko'rsatish...
Hossein Tavakoli Yalda.mp35.87 MB
موضوع: سوپِ جوجه کلبه‌ی برناردو، سوراخ موشی داشت که هر وقت این پیرمردِ فرتوت و خمیده، می‌خواست  سوپِ جوجه درست کند. موشِ ناقلایی، آرام آرام، خودش را برای خوردن غذایی خوشمزه، آماده می‌کرد. طبق معمول، برای ناهار، سوپ جوجه را در قابلمه بار گذاشت و رفت شالی برای همسرش، جولیا ببافد. در همین موقع، موشِ از سوراخش بیرون آمد و سمت قابلمه رفت، چشم‌هایش برق می‌زد. چون درش این بار باز مونده بود! با نزدیک شدن بهش، تعجبش بیشتر و بشتر می‌شد چون حرارت و گرمایی را هم احساس نمی‌کرد! موشِ خیلی خوشحال از این که بلاخره به هدفش رسیده!  دهانش را باز کرد تا از سوپ بخورد. اما ناگهان، صدای برناردو را شنید که گفت: -جولیا زیر اجاق را روشن نمی‌کنی؟ قطره‌ اشکی از چشمان موش! چکید. آخر جولیا خیلی وقت بود از دنیا رفته و جایش تنها روی قاب عکس دیوار و دل و خیال برناردو بود! #داستانک #ح_جهانبخشی
Hammasini ko'rsatish...
Hammasini ko'rsatish...
Keyvan_-_Eist_Ghalbi_[128].mp312.43 MB
Hammasini ko'rsatish...
Rami Shab.mp35.38 MB
Hammasini ko'rsatish...
Ragheb Shab.mp36.95 MB
ماهیمون هی میخواست یه چیزی بهم بگه، تا دهنشو باز میکرد آب میرفت تو دهنش، و نمیتونست بگه. دست کردم تو آکواریوم درش آوردم. شروع کرد از خوشحالی بالا پایین پریدن. دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو. اینقدر بالا پایین پرید، خسته شد خوابید. دیدم بهترین موقعه تا خوابه دوباره بندازمش تو آب. ولی الان چند ساعته بیدار نشده. یعنی فکر کنم بیدار شده، دیده انداختمش اون تو، قهر کرده خودشو زده به خواب...! این داستان رفتار ما با بعضی آدمای اطرافمونه. دوسشون داریم و دوستمون دارند، ولی اونارو نمیفهمیم؛ فقط تو دنیای خودمون داریم بهترین رفتار رو با اونا میکنیم...! حکایت: #خسرو_شکیبایی
Hammasini ko'rsatish...
صبح قرار دل است با دلدار این را انتظارِ شب گفت که داشتنت را در خیالم نجوا می‌کرد سلام صبحتون بخیر #ح_جهانبخشی
Hammasini ko'rsatish...
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.