54 162
Obunachilar
-9424 soatlar
+1 2747 kunlar
+72930 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
به علت فوت رئیس جمهور ممکنه نتها ملی بشه، جوین بشید کانال پروکسیمون رو پین گوشی بزنید اتصالتون قطع نشه، جدی بگیرید 🔴⬇️
https://t.me/+sWJm6dFiy_llOGI1
1 35600
🔴 رسمی : اینترنت از امروز ظهر به علت فوت رئیسی دوباره ملی میشه.
اگه تلگرامتون وصل نمیشه حتما این چنل رو داشته باشین پروکسی های ملیش قطعی ندارن :
•° @Proxy
•° @Proxy
1 36000
1 38200
Repost from N/a
_چه گوهی داری میخوری اونجا حرومزاده؟!
فریاد هاشمی تنش را لرزاند که دستش روی تنهی نرم ان موجود کوچک خشک شد.
بچه گربهی سفید فرار کرد.
بغض کرد... تنها دوستش بود در این پرورشگاه.
وقتی قدم های پر خشم هاشمی را دید که به سمتش میاید وحشت زده از روی زانو بلند شد.
چانهاش لرزید.
_هیـ..چی خانوم به خد..ا فقط داشتم نازش میکـ...
زن که موهای بلندش را از پشت اسیر کرد بغضش ترکید.
نالید.
_دیگـ..ـه نمیام تو حیاط...
زن پر زور به طرف ساختمان کشیدش.
دخترک خیلی سبک بود.
پر خشم غرید.
_الان از بیمارستان اوردیمش بازم گم میشه میره تو حیاط... از اولم نباید رات میدادم... همون بیرون یخ میزدی بهتر از این بود که هرروز هرروز کلی پول بریزم تو حلقوم یه بچهی مریض.
دخترک هق زد... بچه های دیگر اذیتش میکردند.
چطور داخل میماند پیش انها؟!
دستش را پر درد بر روی سرش فشرد که زن محکم داخل اتاق هولش داد.
دخترک محکم به زمین کوبیده شد... از درد اخ ارامی از بین لب هایش بیرون امد.
هاشمی انگشت های دستش را با چندش روی هم کشید.
_دستم چرب شده... معلوم نیست چقد جونور دارن رو اون کله زندگی میکنن.
دخترک پر بغض در خودش جمع شد.
بازهم همان حرف های همیشگی....
اینجا هم از یک دختر 16 سالهی مریض نگهداری نمیکردند.... همهی سرمایهی پرورشگاه باید خرج دوا و درمان یک نفر شود.
هاشمی تلفن را کنار گوشش گذاشت و با دست دیگرش گیجگاهش را فشرد.
_الو...سلام خانوم گنجی...خوب هستین؟
هاشمی شاکی به دخترک نگاه کرد.
با چشمان بیحال و ابی رنگش، از گوشهی دیوار مظلوم نگاهش میکرد.
_بله در مورد همون دختر تازهس... این دختر و از کجا پیدا کردین؟!... از تو جوب؟!
دخترک از لحن تحقیر امیز زن بغضش ترکید... همیشه هرکسی که پا در پرورشگاه میگذاشت از دخترک خوشش میآمد...قبل از شنیدن بیماریاش...
_بودجه برای نگهداری همچین موردی نداریم... تا دو سال دیگه باید اینجا باشه.
دخترک بیپناه اشک ریخت... کاش یک روز که قلبش تیر میکشید دیگر چشم باز نکند.
نفهمید زن پشت تلفن چه گفت که هاشمی عصبی چشم بست.
_نه... نه... لازم نیست شما زحمت بکشین... خودم اوضاع رو بهتر میکنم.
تلفن را با حرص روی میز انداخت.
_خودم باید این دختر و ادم کنم.
زمزمهی زیر لبیاش را دخترک شنید که وحشت زده گریهاش بند امد.
هاشمی دوباره تلفن را برداشت.
_بیا اتاقم... به رحیمی هم بگو بیاد.
دو زن دیگر که وارد شدند چشمانش ترسان گرد شد.
_لباساش و دربیارین.
ان دو نفر متعجب نگاهش کردند که نیشخند زد
نزدیک دخترک رفت.
_میخوام ببینم زخمی رو تنش نداشته باشه... معلوم نیست وقتی فرار کرده از پرورشگاه قبلی اون چند روز و کجا سرویس میداده و چه درد و مرضی گرفته
دخترک وحشت زده خودش را روی زمین عقب کشید
_خانو..م بخدا مریض نیستـ...
پشت دست زن محکم به دهانش کوبیده شد
_لال شو...صدات میره بیرون... فکر میکنن داریم سلاخیت میکنیم
دخترک دستش را روی دهان پر خونش گذاشت و هق زد
اگر این سلاخی نیست پس چیست؟!
_دست و پاشو بگیرین
زن ها که دست و پایش را گرفتند از شدت تحقیر ها زار زد...
لباس هایش را به زور از تنش دراوردند
هاشمی بیتوجه به تقلاهایش بدنش را بررسی کرد
_خوبه...لباساش و بپوشونین تا کسی نیست
دخترک پردرد چشمان گریانش را بهم فشرد
_یه قیچی برام بیار... این موهای کثیفم اگر بزنیم قابل تحمل تر میشه
تن دخترک لرزید
جانی برای مقاومت نداشت... سه روز بود که لب به چیزی نزده بود جز ان قرص و شربت های بیمزه
_بیاید صاف نگهش دارین
قلبش بازهم تیر میکشید
زن ها تن بیجانش را از جا بلند کردند و نگهش داشتند
مظلومانه هق زد
_خـ..انم تروخدا...
موهای سیاهش تا زانویش بود... زیور چند بار تنش را کبود کرده بود تا بگذارد موهایش را بفروشند؟!
زن که قیچی را به دست هاشمی داد لرزش بدنش بیشتر شد
زار زد
_اصلا دیگـ..ـه نمیگم قلبم درد میکنـ...ـه
دندان هایش بهم میخورد
هاشمی دسته های قیچی را باز کرد....چشمانش سیاهی رفت و میان دستانشان بیجان شد
قبل از اینکه قیچی را به سمت موهایش بیاورد کسی مچش را چنگ زد و صدای مردانهای غرید
_دستت به موهاش بخوره جنازهت توی همین اتاق چال میشه...
https://t.me/+hMKNezqoKyxhYjRk
https://t.me/+hMKNezqoKyxhYjRk
https://t.me/+hMKNezqoKyxhYjRk
❌❌#پارت_اول_رمان❌❌
❌❌بنر واقعی❌❌
❌سرچ کنید❌
در آغوش یک دیوانه...
﷽ بنرها پارت رمان هستند🔥 🖤🔥شیطانی عاشق فرشته 🖤🔥مروارید 🖤🔥در آغوش یک دیوانه 🖤🔥دلبر یک قاتل (به زودی) ❌هرگونه کپی برداری از این رمان حرام است و پیگرد قانونی دارد❌
https://t.me/Novels_tag41400
Repost from N/a
#پارت۱۵۰
- بیب بیب های مامانی و دیدی عمو مِخزاد( مهزاد)؟ مشلِ( مثل) توپِ شِفیدِ( سفید) من نرمالو و خوچله...
مهزاد نگاهی به صورت بچه کرد.
- نه عمویی من ندیدم. واسه چی ؟
لبهای کوچکش را جمع کرد.
- اوف شده بیب بیب هاش.. بوس میتُنی ( میکنی) خوب بشه؟
مهزاد به آرامی دست دخترک و گرفت.
- گلم مامانی خودش خوب میشه. من نمیتونم بوس کنم. بیا کارتون نگاه کنیم مامانت هم استراحت کنه تا خوب بشه.
کودک لبش را بیشتر جمع کرد و دستِ مرد را سوی اتاق مادرش کشید.
- تو بوس بُتُن خوب میشه...
مرد قلبش تند تند میزد و از طرفی هم نمیتوانست به این کودک نه بگوید. همین حالا هم هرشب برای مادرش گریه میکرد.
https://t.me/+dSIIqiJXjiFlZTE8
https://t.me/+dSIIqiJXjiFlZTE8
- سینه هات و بده بوس کنم بچه خیالش راحت شه.
نیلرام با تعجب به پسرک خیره شد.
- سینه های من و بوس کنی؟ دیوونه شدی آقا مهزاد؟
مهزاد با چشمهای قرمز شده از خجالت، نگاهش کرد. آهسته لب زد.
- این بچه دو شبه تا صبح کابوس میبینه، بده بوس کنم خیالش راحت شه خوب شدی.
نیرام نگاهی به چشمهای دخترکش کرد و سپس مردد لب زد.
- من نمیتونم خجالت میکشم! از روی ملافه بوس کن که خیال نارا راحت شه.
مرد سری تکان داد و کنارش نشست.
اما برخلاف تصور آنها، نارا هم آن طرف مادرش نشست و به یکباره ملافه را برداشت.
- بوس تُن.
چشمهای درشت شده مهزاد روی سینه های سفید و درشت زن که به سرعت و با استرس بالا و پایین میشد نشست.
- عمو زودباش.
با صدای کودک تکانی خورد و روی تن زن خم شد.
لبهای سردش که روی پوست نرم و داغش نشست، زن به خودش لرزید.
- بسه مهزاد...
اما وقتی مرد از زبانش کار کشید و پوست سینه اش را به دهان کشید، زن بازویش را چنگ زد.
- دیوونه شدی جلوی بچه...
نارا با عجله اسم مادربزرگش را جیغ زد و اتاق را ترک کرد.
نیلرام با یا تعجب اسم مرد را خواند.
- مهزاد...
اما مرد توجه نکرده و....
https://t.me/+dSIIqiJXjiFlZTE8
https://t.me/+dSIIqiJXjiFlZTE8
https://t.me/+dSIIqiJXjiFlZTE8
دیدیییی بچه چکار کرد؟🥹😳😂
ولی خوب بهونه ای شد براشون 🙊😍😂
نیلرام بیوه است وبا بچهش به پسری کله خراب پناه میبره... عقدش میشه اما پسره بهش نزدیک نمیشه! دخترکش که خیلی وزه است از پسره میخواد سینه مادرش که سوخته رو بوس کنه و همین بهونه میشه این دوتا....😂🔥😍
خیلییی نازن این سه تا، قول میدم عاشقشون بشییی🥲❤️🥹
https://t.me/+dSIIqiJXjiFlZTE8
#پارتآینده
44500
Repost from N/a
خانم دکتر ترو خدا ننویس من دختر نیستم!
با عجز نگاهش کردم و ادامه دادم:
- به خدا نامزدم کُرد و غیرتیه. منو میکشه اگه بفهمه کاری کردم
اشکام گوله گوله رو صورتم میریخت و دکتر کلافه عینکش رو درآورد:
- دختر جان تو که این قدر از نامزدت میترسی این چه کاری بود کردی؟
با بدنی لرزون سمتش رفتم:
- من من اعتماد کرده بودم بهش. عاشقش شده بودم ولی رفت منو ول کرد.
هقهقم شکست که دکتر دستی تو صورتش کشید. و همون موقع در باز شد و قامت کیاشا نمایان شد، پر اخم بهم خیره شد و روبه دکتر گفت: - خب؟!
بدنم نامحسوس لرز گرفت و دکتر نیم نگاهی بهم کرد و با التماس بهش خیره شدم که گفت:
- تفاوت قد و سنتون با خانمتون چقدر نمایان آقای هخامنش.
انگار داشت وقت میخرید تا پاسخ مناسبی به کیاشا بده و کیاشا هم متعجب از این حرف دکتر با نیشخندی گفت:
- من نیومدم در مورد تفاوت ظاهری ما نظر بدید خانم دکتر، من زنمو آوردم ببینم دامنش پاکه یا نه.
عصبی بود و دکتر انگار فهمید که حرفام درمورد غیرتش راست که سری به چپ و راست تکون داد:
- خانمتون اجازه ندادن من معاینشون کنم هر چقدرم باهاشون حرف زدم راضی بشن جواب نداد منم نمیتونم به زور کسی رو معاینه کنم که.. میتونم؟
کیاشا کلافه دستی لای موهاش کشید و به من خیره شد، دستمو محکم گرفت و زمزمه کرد:
- برو بخواب رو تخت نادیا بزار کارشو کنه یه لحظهست نرو روی مخم.
محکم دستمو از دستش بیرون کشیدم:
- نمیخوام ولم کن، تا عروسیمون سه ماه مونده یا صبر کن یا که اگه میخوای میتونی نامزدیو بهم بزنی من نمیخوام این کارو کنم.
از نه سالگی شیرینی خوردش بودم و همه میدونستن کیاشا منو از همون وقت که بیست سالش بود و من نه سالم دوست داشت!
و به خاطر همین حرفم دستش بالا رفت تا توی صورتم فرود بیاد که صدای دکتر بلند شد:
- آقای محترم؟!
دستش خشک شد اما با حرص نگاهم میکرد و دستش پایین اومد که دکتر تشر زد:
- یعنی شما الان پاک پاک و باکرهای که این طوری با این دختر بیچاره رفتار میکنی؟
کیاشا دستی به صورتش کشید و با نیشخندی سمت دکتر برگشت:
- برای معاینه بکارت که اینجا دراز نکشد ولی فردا برای معاینه بعد از اولین رابطه میارمش
کلامش واضح بود. دکتر مات موند ولی کیاشا با پایان جملش دوباره دستمو محکم گرفت که جیغ زدم: - ولم کن نمیخوام باهات بیام تورو خدااا.
اما اون بیتوجه دستمو گرفت و کشوندم سمت خروجی...
https://t.me/+l2zQlPT3Ark5MDBk
https://t.me/+l2zQlPT3Ark5MDBk
-هیش دور سرت بگردم اذیت نمیشی یه دقیقه نگام کن نترس.
با چشمای اشکیم نگاهش کردم که با دست بزرگ و مردونش دستی زیر چشمام کشید و اشکامو پاک کرد.
- میدونی آخرشم مال منی دیگه پس آروم باش بزار منم آروم باشم. به خدا این طوری تقلا میکنی نق میزنی باعث میشی من وحشیتر شم واسه خواستنت.
باورم نمیشد مردی که تا ساعت پیش دوست داشت سر به تنم نباشه این طوری مهربون شده باشه. خواستم خودمو از زیر بدن برهنش بیرون بکشم که بیشتر خودشو روم لش کرد و این بار با حرص توپید:
- هیششش، نادیا نرو رو مخم.
هق هقی کردم و نالیدم:
- چیه تو تخت اومدی مهربون شدی؟!
اخماش پیچید توهم: -چیه وحشی دوست داری؟ اگه وحشی دوست داری بگو خجالت نکش.
- فقط تنمو میخوای.
نگاه ازش گرفتم و دیگه مهم نبود بفهمه دختر نیستم، دیگه مهم نبود بفهمه چه بلایی به سر خودم با حماقت آوردم.
سکوت بینمون شد که با دستش صورتمو سمت خودش کشوند.
چشماش اینبار ناراحت بود و لب زد:
- تو چقدر نامردی! از وقتی نه سالت بود خوردی به نامم همه چیت با من بود!
خودم بیست سالم بود ولی کار میکردم پول میدادم مامان بزرگت که شیرینی خوردم درس بخونه کلاس بره لباس خوب بپوشه!
نزاشتم به زور چادر بکنن سرت آوردمت تهران پیشرفت کنی حالا من که تا هجده سالگیت صبر
کردم بزرگ شی فقط دنبال تنتم؟
با این حرفاش بیشتر حس ترس گرفتم.
اگه میفهمید من خودمو به باد دادم؟!
حتی روم نمیشد تو چشماش نگاه کنم و باز نگاه از چشمای رنگ شبش گرفتم.
و اونم دیگه ناز نخرید خودش رو روی تنم بالا کشید و من ترس تو دلم باز ریشه کرد چون میدونستم قرار چی بشه و حسش میکردم. رابطه قبلیم جلو چشمام نقش میبست و بدنم شروع به لرزش کرد.
اما باز اهمیتی نداد و خودش رو که بهم فشرد صدای جیغ دخترونم تو اتاق از ترس پیچید که این بار نگاهش رو بهم داد و پیشونیم و بوسید:
- هیچی نیست نترس.
اما درد کم کم زیر شکمم پیچید و از خجالت رسوا شدنم سرمو تو سینش پنهون کردم و هق زدم.
اون هم مثل یه مرد منو فقط تو آغوشش کشید: - الان تمومش میکنم آروم.
و بعد ثانیه ای با ملاحظه از روم کنار رفت و من فقط بدنم میلرزید و چشمامو محکم بستم که صداش تو گوشم پیچید:
- نادیا تو... تو دختر... دختر...
بقیش👇🏻
https://t.me/+l2zQlPT3Ark5MDBk
https://t.me/+l2zQlPT3Ark5MDBk
https://t.me/+l2zQlPT3Ark5MDBk
https://t.me/+l2zQlPT3Ark5MDBk
99410
Repost from N/a
- خانوم دکتر، تو علم پزشکی به تخم سگی که از سه لایه کاندوم و دو بسته قرص اورژانسی قسر دررفته چی میگن؟
دکتر با تعجب به جاوید نگاه میکنه:
- ساک حاملگی کامل تشکیل شده، جنین هم در وضعیت خوبیه...
با لبخند به صفحهی سونو نگاه میکنم:
- جنسیتش مشخص شده؟
جاوید بین حرفم میپره:
- جنسیت نداره که... اژدره! تیر سه شعبهس! بمب هستهایه!
با لبخند حرصی بازوش رو نیشگون میگیرم:
- عزیزم لازم نیست انقدر به بچمون محبت کنی...
دکتر از کلکل ما میخنده میگه:
- پسره بچتون...
جاوید دستش رو روی مانیتور میکشه:
- آقا اژدر... بیا بابا... زود بیا راز موفقیتتو میخوام بهم بگی... تو حق زندگی داری پسرم! تلاشت قابل تحسین بود...
با خنده میگم:
- همین مونده اسم وارث خاندان توتونچی رو بذاری اژدر... اژدر توتونچی!
بشکنی جلوی چشمام میزنه و از دکتر میپرسه:
- خانوم دکتر چطوری میشه اسپرم رو توی گینس ثبت کرد؟
خجالت زده صداش میکنم:
- جااااوید!
بی خیال شونه بالا میندازه:
- والا به خدا تو ببین نتیجه رو! دوست دخترمو کرد زن قانونیم، بابای پنجاه سالمو کرد بابا بزرگ؛ داداش الدنگ بیست سالمم عمو کرد.... زن بابای سی سالمم که دیگه نگم!
یک لحظه استرس همه جونمو میگیره.
آستین کتشو میکشم و مضطرب میگم:
- جاااوید... چطور به بابات بگیم حاملهم؟
- هیچی عزیزم چهار ماه دیگه هم به این سفر کاریمون ادامه میدیم، اژدر بابا که به دنیا اومد، فوکول پیچش میکنیم میفرستیم برا حاجی. میگیم جیجیجیجینگ! سوپرایز... اینم نوهت!
مشتی به بازوش میکوبم:
- هی نگو اژدر میمونه دهنت...
- پرهام چطوره؟ بذاریم پرهام! به یاد لحظه ای که فهمیدیم تو حامله ای و پرهایمان کز خورد...
و دوباره توی مانیتور خم میشه.
دستشو روی صفحه میکشه:
- پرهای بابا چطوری عزیزم؟
یک لحظه چشمشو گرد میکنه و سرش رو بیشتر نزدیک میبره.
- یا حضرت عباس... خانوم دکتر بچهم منگلهههه... چهارتا دست داره! وای پرهام منگلهههه... حدس میزدم اون همه قرص اورژانسی نذاره این سالم بمونه...
دکتر عینکشو روی صورتش جابجا میکنه و با دقت به صفحه زل میزنه.
- منگل؟ بچه که مشکلی... عه... مبااارکهههه... دو قلوعه! یه قل دیگه پشت سر قایم شده بود.
جاوید محکم توی پیشونیش میکوبه:
- حالا خوب شد دیگه... گاومون دو قلو زایید!
جیغ میزنم:
- کثافت خودت گاوی.
جاوید با لبخند سکتهای سمتم میچرخه و بی توجه به حرفم میگه:
- دیگه اژدر یک و دو تو جعبه جا نمیشن... همین حالا باید زنگ بزنم حاجی بگم چشمت روشن بچت گل ده امتیازی زده... با یه تیر دو تا نشون!
https://t.me/+-Y4DOBLQsWhhMzlk
https://t.me/+-Y4DOBLQsWhhMzlk
https://t.me/+-Y4DOBLQsWhhMzlk
https://t.me/+-Y4DOBLQsWhhMzlk
دوست دخترش ازش حاملههه شدههه😂😂😂😂😂😂
1 08520
Photo unavailable
🔞 لباس زیر قشنگ بپوش برای همسرت
😈 انواع ست هاي فانتزي،ترك و اروپايي با مناسب ترين قيمت و گارانتی تعویض
👙کانال جزیره آدا👇👇
https://t.me/+lw0oDG6VOno0NGVk
https://t.me/+lw0oDG6VOno0NGVk
🅾 دلبری کن
4 81800
Photo unavailable
🥰 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی
😘 بخت گشایی و جفت روحی تضمینی
😇جادو سیاه
🤩 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم
❤️🔥 آموزش چشم سوم
💖 رزق و روزی و ثروت ابدی
💘 راهگشایی و مشگل کشایی
❣️ آینه بینی با موکل گفتن کل زندگی شما
😉 انگشترهای موکل دار تضمینی
🤗 تسخیر قلب و زبان بند قوی
🥹 احضار هر فردی که مدنظر باشد
😜قبولی در آزمون و کنکور و استخدامی
❌ظرفیت کارها محدوده❌ 31sh
https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
5 78700