سرزمینِ ذهنِ من
در انزوای خیال، حیات را درونِ ذهنش یافت. <نویسنده ی کلماتِ در خود لولیده> میم ر؛ برایِ سخنانمان: t.me/HidenChat_Bot?start=1107082380
Ko'proq ko'rsatish494
Obunachilar
+224 soatlar
-47 kunlar
+2030 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
و چه کسی قرار است زین پس از تو بنویسد؟
من؟ نه تابشِ ملایمِ لبخندم؛ من در آخرین ورق از دفترِ نگاهِ تو بازماندم، لال شدم و زبانم به ذهنم نرسید که از حضور تو ذکری به دستانم هدیه دهد.
من دیگر از خود نیستم و تو نیز از آن من نیستی، فاصلهای گره خورده با بُهت بر ما زنجیر کشیده و اکنون قلمی دارم خشک، شبیه آن نگاهی که کنارِ حوضِ جلبک پوشیده تنم کردی و اوراقی دارم خیس و مرطوب که حتی قطرات آفتابِ مرداد نیز به تنشان چسبیده نمیشود.
تو دیگر برایِ من عطرِ خاکِ باران خوردهی عصرِ پاییز نیستی، آدمکی هستی، غریب، ناآشنا که یادش در پستوی چرکیدهی جان، رنگ میبازد و زنگ میزند.
Repost from 𝖦𝗋𝖺𝗆𝖺𝗉𝗁𝗈𝗇𝖾 | خاموشی
-؛ درود بر شما گرانمایگان. این متن نبشته را در صورت تمایل، در کناد هایتان ارسال بفرمایید، تا ما با توجه به محتوای ارزنده ی کناد شما، اسمی متناسب با احوالش به شما ارائه داده و چیزَکی از شما که چشممان را گرفت نیز در کنادمان ارسال بکنیم.لطفا کنادتان پرایوت نباشد چرا که قصد از این کار دیده شدن شما هست.
بی زحمت حواستان باشد این متن که خط خورد دیگر زحمت نکشید و ارسالش نکنید.
بنده ی خاکسار و چاکر خدمتگزار شما، گرداننده ؛-
تورا میجویم بعد از ریزشِ دانه های داغِ آفتاب، بعد از خمیازهی خستهی شقایق ها و پشتِ باغاتِ گردویِ همسایه که بارانِ تابستانه، ناگه به تاول های تنِ درختهایش، ضماد شده.
تورا مییابم در مسیری که رود میجهد بر جسمِ ذغالیِ سنگها و میرود که پنهان شود در آوازِ چکاوک ها.
تورا، میبینم در جریانِ لبخند هایِ اقاقیا که بر روی زمین چکیده میشود و عطرش فرار میکند از میانِ لبهایش.
تورا، در سکوتِ آهستهی نگاهم پیدا میکنم، که نشسته در انتظارِ من، همهی آن تکاپویِ سبزم را در خود به تصویر کشیده است.
تورا میجویم بعد از ریزشِ دانه های داغِ آفتاب، بعد از خمیازهی خستهی شقایق ها و پشتِ باغاتِ گردویِ همسایه که بارانِ تابستانه، ناگه به تاول های تنِ درختهایش، ضماد شده.
تورا مییابم در مسیری که رود میجهد بر جسمِ ذغالیِ سنگها و میرود پشتِ آوازِ چکاوک ها.
تورا، میکِشَم در جریانِ لبخند هایِ اقاقیا که بر روی زمین چکیده میشود و عطرش فرار میکند از میانِ لبهایش.
تورا، در سکوتِ آهستهی نگاهم پیدا میکنم، که نشسته در انتظارِ من، همهی آن تکاپویِ سبزم را در خود به تصویر کشیده است.
Repost from «قبیلهیخورشیدِنیمهشب.»
︐🪷 عـزیـزانم اگر مایل بودید این پیام رو فوروارد کنید تا یک پیـام زیبا از شما داخل اینجا قرار بدم و همینطور یه لیست از چنلهای قشنگ بچینم.🦭💗
برایم نوشته بود: میانِ فغان و رنج، جایی که سکوت بر خطِ شکستهی زخم و چرک قدم میزند؛ تورا خواهم نوشید، که از احوالاتِ ناخوش رها شده و رانده شوم از دوزخی که روزهای تاول زدهی زندگیام، مرا به آن وارد کرده بودند.
برایم نوشته بود: میانِ فغان و رنج، جایی که سکوت بر خطِ شکستهی زخم و چرک قدم میزند؛ تورا خواهم نوشید؛ که رها شوم از احوالات ناخوش و رانده شوم از دوزخی که روزهای تاول زدهی زندگیام، مرا به آن وارد کرده بودند.
نگاهی نو میخواهم، لااقل بشود با او چند جلدی کتاب نوشت.
با این خیرگی های کهنه ای که من دارم، جهان پوسیده تر از هر زمانی، در مقابلم راه میرود.
به دنبال قطعه ای شعر میگردم که بشود درونش خودم را پیدا کنم، یا حداقل گوشی باشد که سخنان خاموشِ سقوط را برایم معنا کند.
لبخندی مترادفِ کودکی هایم میخواهم یا افتادنی که زانوان را به زخم میکشاند و آن سکوتی که میگفتی( درد نداشت، من خوبم.)
اما سوزشِ سنگریزه های خجالت و ندامت جانت را مملو میکرد.
نظارهگرِ انتظارم تا خسته شود، خشک شود و پودر شود و به دیاری دیگر رهسپار شود.
اوراقم را هم کاش با خودش ببرد، من، این آدمکی که خزعبلِ روی هم تلنبار میکند، دیگر ذرهای علاقه به پرورشِ سخنانِ چرکِ در هم لولیده ندارد.
Boshqa reja tanlang
Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.