cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

گاهـــــــوک 🕸

«لب عیسی صفتش مرده به دم زنده کند» رمان‌های دیگر ما: #تروفه #مخدوم Coming soon نویسندگان: سایــهC꯭᭄ꨄ︎ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎ ریحــان

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
35 868
Obunachilar
-6224 soatlar
-97 kunlar
-12630 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

🐰 (راکی رابیت) بزودی جایگزین همستر 🐰 همین الان شروع کنید و شک نکنید این بازی خیلی کامل تر و بهتر از همستره این بازی غیر از توکن خود بازی، توکن تون (TON) هم میده و در لحظه قابل فروش هست 😳😍 https://t.me/rocky_rabbit_bot/play?startapp=frId1510386458
Hammasini ko'rsatish...
🐰 (راکی رابیت) بزودی جایگزین همستر 🐰 همین الان شروع کنید و شک نکنید این بازی خیلی کامل تر و بهتر از همستره این بازی غیر از توکن خود بازی، توکن تون (TON) هم میده و در لحظه قابل فروش هست 😳😍 https://t.me/rocky_rabbit_bot/play?startapp=frId1510386458
Hammasini ko'rsatish...
🐰 (راکی رابیت) بزودی جایگزین همستر 🐰 همین الان شروع کنید و شک نکنید این بازی خیلی کامل تر و بهتر از همستره این بازی غیر از توکن خود بازی، توکن تون (TON) هم میده و در لحظه قابل فروش هست 😳😍 https://t.me/rocky_rabbit_bot/play?startapp=frId1510386458
Hammasini ko'rsatish...
ایردراپ جدید راکی ربیت با توکن «ربیت‌کوین» وارد تلگرام شده و در یک روز 2M. کاربر گرفته !! https://t.me/rocky_rabbit_bot/play?startapp=frId1510386458
Hammasini ko'rsatish...
ربات جدیدی که بهتون تون میده!😁 دقیقا مثل همستره و کار باهاش راحته...🙂 https://t.me/rocky_rabbit_bot/play?startapp=frId1510386458
Hammasini ko'rsatish...
👍 1
🐰 (راکی رابیت) بزودی جایگزین همستر 🐰 همین الان شروع کنید و شک نکنید این بازی خیلی کامل تر و بهتر از همستره این بازی غیر از توکن خود بازی، توکن تون (TON) هم میده و در لحظه قابل فروش هست 😳😍 https://t.me/rocky_rabbit_bot/play?startapp=frId1510386458
Hammasini ko'rsatish...
00:03
Video unavailable
sticker.webm0.82 KB
Repost from N/a
_تو حیاط چه گوهی می‌خوری تو؟! دلت باز برای بیمارستان تنگ شده؟! فریاد هاشمی تنش را لرزاند که دستش روی تنه‌ی نرم ان موجود کوچک خشک شد. بچه گربه‌ی سفید فرار کرد. بغض کرد... تنها دوستش بود در این پرورشگاه. وقتی قدم های پر خشم هاشمی را دید که به سمتش میاید وحشت زده از روی زانو بلند شد. چانه‌اش لرزید. _هیـ..چی خانوم به خد..ا فقط داشتم نازش می‌کـ... زن که موهای بلندش را از پشت اسیر کرد بغضش ترکید. نالید. _دیگـ..ـه نمیام تو حیاط... زن پر زور به طرف ساختمان کشیدش. دخترک خیلی سبک بود. پر خشم غرید _الان از بیمارستان اوردیمش بازم گم میشه میره تو حیاط... از اولم نباید رات میدادم... همون بیرون یخ میزدی بهتر از این بود که هرروز هرروز کلی پول بریزم تو حلقوم یه بچه‌ی مریض. دخترک هق زد... بچه های دیگر اذیتش می‌کردند. چطور داخل میماند پیش انها؟! دستش را پر درد بر روی سرش فشرد که زن محکم داخل اتاق هولش داد. محکم به زمین کوبیده شد... از درد اخ ارامی از بین لب هایش بیرون امد. هاشمی انگشت های دستش را با چندش روی هم کشید. _دستم چرب شده... معلوم نیست چقدر جونور دارن رو اون کله زندگی میکنن. پر بغض در خودش جمع شد. بازهم همان حرف های همیشگی.... اینجا هم از یک دختر 16 ساله‌ی مریض نگهداری نمی‌کردند.... وگرنه همه‌ی سرمایه‌ی پرورشگاه باید خرج دوا و درمان یک نفر شود. هاشمی تلفن را کنار گوشش گذاشت و با دست دیگرش گیجگاهش را فشرد‌. _الو...سلام خانوم گنجی...خوب هستین؟ شاکی به دخترک نگاه کرد. با چشمان بی‌حال و ابی رنگش، از گوشه‌ی دیوار مظلوم نگاهش می‌کرد. _بله در مورد همون دختر تازه‌س... این دختر و از کجا پیدا کردین؟!... از تو جوب؟! دخترک از لحن تحقیر امیز زن بغضش ترکید... همیشه هرکسی که پا در پرورشگاه می‌گذاشت از دخترک خوشش می‌آمد...قبل از شنیدن بیماری‌اش... _بودجه برای نگهداری همچین موردی نداریم... تا دو سال دیگه باید اینجا باشه. بی‌پناه اشک ریخت... کاش یک روز که قلبش تیر می‌کشید دیگر چشم باز نکند. نفهمید زن پشت تلفن چه گفت که هاشمی عصبی چشم بست. _نه... نه... لازم نیست شما زحمت بکشین... خودم اوضاع رو بهتر میکنم. تلفن را با حرص روی میز انداخت. _خودم باید این دختر و ادم کنم. زمزمه‌ی زیر لبی‌اش را گلبرگ شنید که وحشت زده گریه‌اش بند امد. هاشمی دوباره تلفن را برداشت. _بیا اتاقم... به رحیمی هم بگو بیاد. دو زن دیگر که وارد شدند چشمانش ترسان گرد شد. _لباساش و دربیارین. ان دو نفر متعجب نگاهش کردند که نیشخند زد نزدیک گلبرگ رفت. _میخوام ببینم زخمی رو تنش نداشته باشه... معلوم نیست وقتی فرار کرده از پرورشگاه قبلی اون چند روز و کجا سرویس می‌داده و چه درد و مرضی گرفته گلبرگ وحشت زده خودش را روی زمین عقب کشید _خانو..م بخدا مریض نیستـ... پشت دست زن محکم به دهانش کوبیده شد _لال شو...صدات میره بیرون... فکر میکنن داریم سلاخیت میکنیم دخترک دستش را روی دهان پر خونش گذاشت و هق زد اگر این سلاخی نیست پس چیست؟! _دست و پاشو بگیرین زن ها که دست و پایش را گرفتند از شدت تحقیر ها زار زد... لباس هایش را به زور از تنش دراوردند هاشمی بی‌توجه به تقلاهایش بدنش را بررسی کرد _خوبه...لباساش و بپوشونین تا کسی نیست پردرد چشمان گریانش را بهم فشرد _یه قیچی برام بیار... این موهای کثیفم اگر بزنیم قابل تحمل تر میشه تن دخترک لرزید جانی برای مقاومت نداشت... سه روز بود که لب به چیزی نزده بود جز ان قرص و شربت های بی‌مزه _بیاید صاف نگهش دارین قلبش بازهم تیر می‌کشید زن ها تن بی‌جانش را از جا بلند کردند و نگهش داشتند مظلومانه هق زد _خـ..انم تروخدا... موهای سیاهش تا زانویش بود... زیور چند بار تنش را کبود کرده بود تا بگذارد موهایش را بفروشند؟! زن که قیچی را به دست هاشمی داد لرزش بدنش بیشتر شد زار زد _اصلا دیگـ..ـه نمیگم قلبم درد میکنـ...ـه دندان هایش بهم میخورد هاشمی دسته های قیچی را باز کرد....چشمانش سیاهی رفت و میان دستانشان بی‌جان شد قبل از اینکه قیچی را به سمت موهایش بیاورد کسی مچش را چنگ زد و صدای مردانه‌ای غرید _دستت به موهاش بخوره جنازه‌ت توی همین اتاق چال میشه... https://t.me/+hMKNezqoKyxhYjRk https://t.me/+hMKNezqoKyxhYjRk https://t.me/+hMKNezqoKyxhYjRk ‼️پارت اول‼️ ❌❌#پارت_اول_رمان❌❌ ❌❌بنر واقعی❌❌ ❌سرچ کنید❌
Hammasini ko'rsatish...
در آغوش یک دیوانه...

﷽ بنرها پارت رمان هستند🔥 🖤🔥شیطانی عاشق فرشته 🖤🔥مروارید 🖤🔥در آغوش یک دیوانه 🖤🔥قاتل یک دلبر (به زودی) تعرفه تبلیغ تضمینی و ساعتی👇

https://t.me/tablighat_oo

❌هرگونه کپی برداری از این رمان حرام است و پیگرد قانونی دارد❌

https://t.me/Novels_tag

Repost from N/a
_جونمم‌ واسه تویه‌ بی معرف میدم چرا ازم فرار میکنی آخه بی شرف چشمات خواب و خوراک و ازم گرفته با حرص و بغض تکونی به خودم دادم _برو عقب عوضی حالم ازت بهم میخوره تویی که یه شب بارونی که بهم قول دادی همیشه پشتمی‌ ولی رفتی! با دلتنگی صورتمو‌ قاب گرفت و آروم نالید _هیش‌ گریه نکن موژان‌ من لیاقت این زمردایی‌ که می‌ریزی و ندارم با خشم دوباره زدم رو شونش _ولم کردی مثل یه اشغال دورم انداختی برو کنار الانم دارم ازدواج میکنم شوکه و ناباور بازوهامو‌ گرفت _مگر اینکه از رو نعش من رد شی قلبم تپشی از حرفش گرفت ولی بی توجه پوزخندی زدم _اره آقا نویان‌ همیشه اونی که پشت پا میزنه به همه چی تو نیستی .. من و صابر‌‌‌‌... با خشم دستشو رو دهنم گذاشت و کوبیدم به دیوار _نگو لعنتی نگو...میکشم بخدا هم خودمو میکشم هم تورو قلم میکنم دستیو‌ که بخواد به مال من دست بزنه تکونی خوردم و دستشو کنار زدم و دوباره نیش زدمش _به اندازه کافی وقت واسه اینکارا داشتی الان فقط باید شاهد شب حجله من و صا... با کوبیده شدن لباش رو لبهام نفسم رفت و.. https://t.me/+iii4Lm5J2Vo0M2Rk https://t.me/+iii4Lm5J2Vo0M2Rk https://t.me/+iii4Lm5J2Vo0M2Rk موژان دختر زخم خورده ای که فکر میکنه نویان‌ بی دلیل ولش کرده درحالی که ...😢♨️
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
_ من یه پسرم . چطوری می تونم یه پسر دیگه رو به عقد خودم در بیارم ؟ آقا هاشم ابرو درهم کشیده با نگاهی متفکر ، به فرهانی که پشتش به او بود نگاه کرد و سعی نمود در آرامش بیشتری جواب فرهانی که انگار آتش گرفته بود را بدهد . - دایان دختره ، نه پسر . فرهان چنگ میان موهایش کشید ‌. آنقدر از شنیدن این خبر آتش گرفته بود که فکر می کرد الان است که دود از سرش بلند شود . - کدوم دختر پدر من ؟؟؟ کدوم دختر ؟؟؟ - تو نمی تونی جسم دخترونه دایان و نادیده بگیری . درسته که زن عموت تمام این سال ها این حقیقت و از همه ما پنهون کرده ، اما این مسئله فرقی تو اصل ماجرا ایجاد نمی کنه . - تروخدا جوری رفتار نکنید که انگار خیلی راحت با دختر بودن دایان کنار اومدید ‌. اون هنوزم برای من پسره . اون هنوزم پسر عموی منه ‌. آقا هاشم سری تکان داد و از روی صندلی بلند شد و پشت سر فرهان ایستاد : - بهتره که تو هم از این به بعد عادت کنی که دایان دختر عموته ، نه پسرعمو . فریاد فرهان به هوا بلند شد ......... این خونسردی های پدرش ، آتشش می زد . - من نمی خوام با کسی ازدواج کنم که تو زندگیم یک عمر نقش پسر و داشته . نمی خوام با کسی ازدواج کنم که تا همین یک هفته پیش بهش می گفتم داداش . نمی خوام اسم یه پسر تو شناسنامم بره . آقا هاشم از پشت سر ، دست روی شانه فرهان گذاشت و فشرد ......... خوب می دانست قبول کردن چنین عقدی برای پسرش ، از کوه کندن هم سخت تر است . - لازم نیست اون و به عنوان زنت قبول کنی . همینکه عقدش کنی و اون و از این شهر ببریش و نجاتش بدی ، کفایت می کنه . تهران که برگشتید می تونی زندگی خودت و مثل سابق ادامه بدی ......... اصلاً می تونی یه زندگی جداگونه ، به همون شکلی که خودت دوست داری ، تشکیل بدی . فرهان پلک بست ........ حس می کرد ، در عرض یک ساعت ، به اندازه ده ها سال پیر شده . باید پسر عمویش را عقد می کرد ........ پسر عمو نه ، دختر عمو . آرام تر شده نسبت به ثانیه های پیش ، گفت : - اگر دایان و عقد کنم دیگه هیچی مثل سابق نمیشه ......... من برای زندگیم کلی برنامه داشتم . می خواستم با کسی که عاشقش میشم ازدواج کنم . کسی رو که بهش علاقمند میشم و به خونم ببرم ......... نه پسری رو که تازه فهمیدم پسر نیست و دختره . https://t.me/+OoyZ3UZ_d2VhYmY8 https://t.me/+OoyZ3UZ_d2VhYmY8 ❌❌دختری با هویتی پسرانه ❌❌ بخاطر موضوع خاص رمان ، از ورود افراد زیر ۲۰ سال جلوگیری میشود ❌❌❌
Hammasini ko'rsatish...
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.