رݥاݩ جاویدان
لینک چنل 👇👇👇👇 https://t.me/+YMs70tzxDkpkNDRk خالق رمان جاویدان رمان سریالی حرکت اول 🚫فصل اول فایل شده 🚫فصل دوم آنلاین 🚫فصل سوم به زودی
Ko'proq ko'rsatish1 730
Obunachilar
-524 soatlar
-807 kunlar
-15430 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
Repost from N/a
از این لیست دستخالی برنمیگردی
روی خلاصهها کلیک کن و از خوندن برترین رمانهای مجازی لذت ببر‼️
عضویت محدود❌
رمانهای خاص و کمیاب⛔️
❁⃟❤️🩹کلهخرابِعرقخوربهش میگن آژندهمونیکه شبعروسی معشوقش تاخرخره عرقسگی خوردورفتدزدیدش؛شبا بهشتجاوز میکردوروزهارویزخمهاشبوسه میزد
❁⃟💛بی خبر از گذشتهی تاریک پدرانشان مخفیانه به یکدیگر دل میبندد و وقتی میخواهد از یکدیگر جدا شوند ثمرهی عشقشان مانع میشود
❁⃟🧡پسری که توسط دوستش دزدیده میشه و سر میز قمار بیدار میشه و در این بین تاس به دو نفر که دشمن خونین میفته
❁⃟💚شوهرم منو به دوستش اجاره داد اما فهمیدم نقشه ی دیگه ای هم داره و
❁⃟🩵وقتی فهمیدم چه بلایی سرم اومده، ترکش کردم اما وقتی فهمیدم حالش خوب نیست برگشتم و از خودم گذشتم
❁⃟💙فایل رمانهای مجازی و چاپ شده مخصوص رمانخونهای حرفهای رو فقط اینجا میتونید پیدا کنید
❁⃟💜پسری که به خاطر حرومزادگی و شرور بودن لقب کوسه رو گرفته دست روی ریزه میزهترین دختر میذاره و اونو
❁⃟🩷شروین وحشی بود و من نمی خواستم باهاش ازدواج کنم.قبل مراسم عقد از عمارت فرار کردم و گیر یه آدمی افتادم که
❁⃟❤️اربـاب هـوس بازی که عاشق خدمتکار کوچولوی عمـارتش میشه
❁⃟🖤فکر میکردم دوستم داره ولی از وقتی اون دختره اومده همهی توجهش مال اون شده
❁⃟🩶عاشق یاشار نامی بودم که شب ازدواجمون خبر مرگشو آوردن تا اینکه تو اون کلبه لعنتی دیدمش و
❁⃟🤍اگر جاویدان قدرت بگیره ! نابودی من نزدیکه جاویدان بر میگرده تا یک محفل رو به دست بگیره
❁⃟🤎من ادریانم خون آشامی که برای بدست آوردن جفتم تمام دنیا و گشتم پیدایش کردم درحالیکه جفت گرگینه ای آلفا بود
❁⃟🤍کاوه وقتی به هوش میاد هیچی از خودش و گذشتش یادش نیست، و طی یک اتفاق دزدیده میشه، اونجا عاشق زن ریس باند مافیا میشه
❁⃟🩶دختری که حافظش رو از دست داده و مردی بی رحمی که ادعا میکنه شوهرشه
❁⃟🖤هاکان نابغهای با گذشته مرموز که قراره انتقام بگیره از تمام کسایی که کودکیش رو نابود کردن
❁⃟❤️دختری که با گرگینه ها همدست میشه تا از جادوگر جنگل انتقام بگیره
❁⃟🩷داستان دختری که برای نجات دادن کشورش مجبور به ازدواج با پادشاه قدرتمند سرزمین همسایه میشه
❁⃟💜عجیبه نه؟! عاشق کسی شدم که انسان نبود و حالا ام فهمیدم که اون درواقع
❁⃟💙با شروع جنگ جهانی دوم پای افسر روس به زندگی لیلی باز میشه
❁⃟🩵برای نگه داشتن عسل پیشِ خودم مجبور شدم دوباره زنش بشمُ دوباره عاشقش بشم،غافل ازاینکه اون
❁⃟💚زنی که برای گرفتن انتقام مرگ بچش مجبور میشه با یکی از مرموز ترین آدمای باند مافیا وارد رابطه بشه
❁⃟🧡همه چی از روزی شروع شد که رئیس شرکت عوض شد،همین کافی بود تا زندگی منم عوض شه
❁⃟💛بعد از چند ماه دوندگی و تلاش زیاد بالاخره تونستم دانشگاه قبول بشم اما از شانس بدم استاد سختگیری
❁⃟🤍گندم دختریی از شهر شیراز با قبولی در دانشگاه تهران از دست نامادریش فرار میکنه و به تهران میاد بر حسبِ اتفاق وارد شرکتی میشود
❁⃟❤️🩹داستان چهار آرورا که پیشگویی شده ریشهی ظلم و نابود میکنن ولی اگه این پیشگویی درست نباشه چی؟
جهتشرکتدرلیستکلیککنید↪️
۹صبح
300
Repost from N/a
🔥 ماجرای نفسگیر و پر از معما 🔥
شیرین با برادر ناتنیاش فرهاد زندگی میکند، اما ناگهان فرهاد ناپدید میشود! 🕵️♀️ شیرین به راز تاریکی پی میبرد: کسی از او انتقام میگیرد!
برای پیدا کردن فرهاد، او مجبور میشود با خواستگار مرموزش البرز ازدواج کند و به ترکیه برود. 🇹🇷 آیا میتواند فرهاد را از چنگال یک باند خطرناک نجات دهد؟ 🤔
آیا سعید، نامزد سابقش، در این ماجرا دست دارد؟ یا البرز بازی خطرناکی را شروع کرده است؟ 🧐
🔮 فاش شدن حقیقت نزدیک است!
🔔 چنل ما را دنبال کنید تا در این ماجرای هیجانانگیز همراه شوید!
🌟 هر لحظه این داستان پر از رمز و راز شما را شگفتزده خواهد کرد!
https://t.me/+lZQ-b1PYxW04N2M0
13پ
800
Repost from N/a
من سلمام یه دختر خوشگل و شیطون😉
دانشجوی پرستاریم و عاشق یکی از پزشکای بیمارستانمون شدم، عاشق جذبه و در عین حال توجهات خاصش...تا اینکه قرار شد دوتایی با هم توی درمانگاه یه روستا همکار بشیم
من و اون دوتایی...تنهایی🥹
دکتر و پرستاری که عشقشون از دل یه روستای دورافتاده شروع میشه و ....
این دختر، آخرش کار دست دکتر میده با این شیطنتا🔞😂
توصیه ویژه با بیش از 500پارت آماده
https://t.me/+s1eJhzM4L9YxM2Q0
۹صبح
1100
Repost from N/a
روزتون با این لیست بخیر میشه☺️
#خوشقلمتریننویسندگانجوان
#برترینرمانهایاینهفته
#موضوعهایمتفاوتوبترکون
عضویت محدود🚫فقط تا 2ساعت فرصت جوین دارید😍
⸙☁️مثل هیچکس
https://t.me/+g1RWit4v390zNjY8
𔗫🖤تازیانه
https://t.me/+OLjnoH8IMsI2NGE0
⸙☁️سرنوشت ما
https://t.me/+RYHc6SCtY4QwZmE0
𔗫🖤نگاهی به سرخی خون
https://t.me/+Q2zlvHV_liRkMzM0
ˋˏ✄┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈
⸙☁️معبر
https://t.me/+ybTsLKxi_CxhZDI0
𔗫🖤مـتانـویا
https://t.me/+B5J2ek8kvIwxODI0
⸙☁️جنگلسحرآمیز
https://t.me/+gDG7z8rmhZI5ZjJh
𔗫🖤ماه نشین
https://t.me/+YVi6IEMfGy4wYWJk
ˋˏ✄┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈
⸙☁️دلبرآتش
https://t.me/+vpTtWHA5HiRiODQ0
𔗫🖤استاد خاصِ من
https://t.me/+dfdQzXPcrS4zZTA0
⸙☁️گندم
https://t.me/+bn8-zoD5nvk5NTZk
𔗫🖤افسانهی آریوال
https://t.me/+ecFxIypb5dQ4Nzlk
ˋˏ✄┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈
⸙☁️سوگلی شیخ
https://t.me/+UZbjz0MAVAtkOGY0
𔗫🖤دردی از گذشته
https://t.me/+uKpXM5MIN4plOTI8
⸙☁️پسربلوچ
https://t.me/+Rz4NASbMOndiNGQ0
𔗫🖤سرنوشتم با تو بود
https://t.me/+higuOLkF9uxkM2U0
ˋˏ✄┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈
⸙☁️کارن
https://t.me/+WbH_OSzJpyU4MTI8
𔗫🖤بی گناه
https://t.me/+SVGKvEAF1rtiYjNk
⸙☁️پروازی بدون بال
https://t.me/+Zk6a97ZyIXtlMGFk
𔗫🖤زیباترینرمانها
https://t.me/+l-rFqdWfVzI2NWY0
ˋˏ✄┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈
⸙☁️بیبی فیس
https://t.me/+B60br2SEKKUxOGVk
𔗫🖤از کوروش تا کوروش
https://t.me/+Iq_gMfTiyPUzYTVk
⸙☁️زندانبان
https://t.me/+XpT4xa92F1djN2Vk
𔗫🖤دریاوآسمان
https://t.me/+uw8gwB8eWQEwNmFk
ˋˏ✄┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈
⸙☁️ابرپروازگر
https://t.me/+otBU5sMukGJlMWI8
𔗫🖤بهخدامیسپارمت
https://t.me/+UV6KAArONgo3Mzc0
⸙☁️بیانظباط
https://t.me/+Oml0-X6gTZxlNDJk
𔗫🖤جاویدان
https://t.me/+SJcDlKlYaHphNTNk
ˋˏ✄┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈
⸙☁️دیداراتفاقی
https://t.me/+5Myze2GacMo2MTc0
𔗫🖤لیلی
https://t.me/+PwX8wS7_9AtkMzA0
⸙☁️دژم
https://t.me/+DkL5w5m_KHdhZjg8
𔗫🖤برزخعشق
https://t.me/+tzhq7Ps2EHljMmJk
ˋˏ✄┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈
⸙☁️اربابهوسباز
https://t.me/+WgI8BvMpxa44ZjQ0
𔗫🖤بازی باسرنوشت
https://t.me/+TD0_noMKpDA0MWY0
⸙☁️ماه ایل
https://t.me/+r8rWXeTuuPk2Njlk
𔗫🖤کیستی؟
https://t.me/+m7gAHHN5GvRkYTlk
ˋˏ✄┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈
⸙☁️شبهایپاریسماهنداشت
https://t.me/+J0QNGsEEglUzZDY0
𔗫🖤قلب شیشهای
https://t.me/+W1NKetwCTEo2ZWM0
⸙☁️پرسفون
https://t.me/+kgxcMjlB-jllOWI0
ˋˏ✄┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈
⸙☁️آرامش مصنوعی
https://t.me/+P6xwM-HPVAJlMzVk
𔗫🖤باران عشق و غرور
https://t.me/+mfQgwn3DBt8yOWNk
⸙☁️اختران
https://t.me/+yepyQT9Tn_k3NWFk
𔗫🖤سارین
https://t.me/+hjVwQ1n63TUyMzNk
ˋˏ✄┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈
⸙☁️دلخوشی
https://t.me/+Rz4NASbMOndiNGQ0
𔗫🖤شکنجهگاهبانو
https://t.me/+OzJF1VAMxvhiZjJk
⸙☁️از جنس طـلا
https://t.me/+JRg7U3mHP585NjY0
𔗫🖤چشمآهو
https://t.me/+pkAKLOAS8wpiZTU0
ˋˏ✄┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈
جهتشرکتدرلیستکلیککنید↪️
1000
Repost from N/a
پارت۶۲
دوباره روم خم شد ولی این بار اخم کرد...
_میدونی ازت چی میخوام؟!
با صدایی که تحلیل رفته بود گفتم:
_چ...چی؟!
دستشو بند بازوم کرد... منو به زور از روی مبل بلند کرد و گفت:
_میخوام با من باشی...
نفس توی سینم حبس شد... منظورش چی بود؟! چیازمن میخواست...
اولش ناباور بودم آروم زمزمه کردم:
_منظورت چ... چیه؟!
ابرو بالا انداخت و گفت:
_نفهمیدی منظورمو؟!
خوشم نمیاد دختر انقدر خنگ باشه...
اخم کرده گفتم:
_نفهمیدم...
با حرس من رو به خودش چسبوند و گفت:
_کم کم میفهمی... بار اول که بیای توی تختم میفهمی...
نفستوی سینن حبس شد... به جای این که بترسم خشمگین شدم...
وحشت زده ازش فاصله گرفتم و با داد گفتم:
_چی داری میگی؟!
مرتیکه کثافت... من دختر رفیقتم... چطوری انقدر پستی؟
https://t.me/+Zr2yyZTCwNY2OTU0
اصلان خشمگین گفت:
_صداتو بیار پایین...
_نمیارم... صدام همینقدر بلنده...
به بابام میگم چقدر عوضی هستی آبروتو میبرم....
خندید قهقهه وار...
دنیا داشت روی سرم خراب میشد.
_برو بگو... فکر میکنی گودرز باور میکنه؟!
ولی من مدرک دارم که تو از بابات اخازی کردی...
مطمئن باش بابات حرف دختر دغل بازش رو باور نمیکنه.
اشک توی چشمام حلقه زد... قطعا بابا حرف منو باور نمیکرد... دختر دزدش... بیچاره بودم... چطوری باید جلوی اصلان ایستادگی میکردم...
حس حقارت تنهایی و بیچارگی داشت دلم رو به درد میوورد...
https://t.me/+Zr2yyZTCwNY2OTU0
با سری افتاده به سمت در اتاق رفتم اما باز هم اصلان مانعم شد...
https://t.me/+Zr2yyZTCwNY2OTU0
https://t.me/+Zr2yyZTCwNY2OTU0
https://t.me/+Zr2yyZTCwNY2OTU0
پارت واقعی رمانشه
حنا برگشته با یه رمان جنجالی دیگه
موضوعی که تو هیچ کانالی نخوندیش
دختری که با تیغ زدن پدرش اسیر دوست باباش میشه...
https://t.me/+Zr2yyZTCwNY2OTU0
https://t.me/+Zr2yyZTCwNY2OTU0
https://t.me/+Zr2yyZTCwNY2OTU0
10صبح
1600
Repost from N/a
منبع رمان های انلاین اینجاست😍👇🏻
با متفاوت ترین ژانر😍🫰
بخون و لذت ببر🫀😎
اراج ملک شاه پسر پولدار ترین مرد ایران درست وسط جشن نامزدی ایی که روحش هم خبر نداره ظاهر میشه و...
🖤
عشقی ممنوعه.!!دختری که شب عروسیش بهش تجاوز میشه و...🔞
🌪
دوست دخترِ فیک رئیس مافیا میشه، اما با حامله شدنش همه چیز بهم میریزه🔥
🥂
با شروع جنگ جهانی پای افسر روس به زندگی لیلی باز میشود،مرد خونخواری که به هر طریقی اون رو میخواد.💧
🌙
شیش تا دختر که توی دزدی گیر شیشتا پسر میفتن
🌱
دختره برای انتقام نزدیک پسره میشه بی خبر از اینکه اون پسر یه روانی به تمام معناست...🫣
🫧
پری کوهستان: شیطانی که عاشق
یه کشیش میشه!🔞
🕊
تلاش دو دلداده برای مقابله با کسی که نقشه ی کشتنشون رو میکشه🚷
🧚♀️
من تو این قلعهی طلسم شده گیر کردم تانای؛ میشه خودتو برسونی؟! ⁉️
💕
دلانا به دستور رئیسش باید یه مأموریت انجام بده، اون باید بره سراغ رئیس مافیایی که به گودمَن معروفه🎩
✨
رمان های قاچاقی رو اینجا پیدا کن👀
🎭
این دفعه یه پسر شده پرستارِ یه دختر!!!!😱
🔥
نایاب ترین رمان های آنلاین اینجاست
🫰
عاشق بیگناه : عسل دختر مذهبی که بعد مرگ مادرش اسیر مردی میشه که...❤️🩹
🫀
اربـــ🔥ــاب هــوس بـازی که عـاشق خدمتکـار کوچـولوی عمـارتش میشه و ..
🦋
مامور مخفی ای که توی ماموریت عاشق رئیس مافیا میشه
🖇
زخم خورده :مریم دختری که درگیرچت با یه ناشناس میشه بی خبرازاینکه وارد بازیه بدی شده..🥲
💍
اگه دنبال کانالی می گردی که هم رمان آنلاین هم PDF رمان با هر ژانری که میخوای داشته باشه به این کانال سر بزن.🥳
👀
عاشقانهای ناب میان دختر تُرک و پسر بلوچ
پسری خلافکار که به خاطر کارش از عشقش دست میکشه و اتفاقات غیر منتظرهای که واسشون میفته....!🤯
🍄
شانا سلیم سروانی که درگیر حل پرونده کروکدیل میشه و دلشو به برادرزاده مافوقش میبازه.😈
🎨
اراج ملک شاه پسر پولدار ترین مرد ایران درست وسط جشن نامزدی ایی که روحش هم خبر نداره ظاهر میشه و...💔
💎
تینا جنگجوی آسمان و زمین به چالشی کشیده میشه انسان های معمولی رو قراره به تباهی بکشونه و...🫠
🌸
ال آے دخترے ڪه همسر جوانش فوت شده و پدرش برایش ازدواج اجباری درنظر گرفته به برادرشوهرش ازدواج پیشنهاد صوری را میدهد
❤️🔥
" روایت ِداستانِ مثلث عشقی "
سرگرد جذاب و سرآشپز دیوونه ای که عاشقِ دکترِ پرونده ی جنایی میشن 🔥💋
❄
دخترِ حاجی معروف شهر که شب عروسیش عکسای معا.شقهاش با دوست داداشش به دست شوهر پلیس و مذهبیش میرسه
🪐
ارمیا پلیسی که بعد از بیست و چند سال باید با طرد شدنش توسط عشقش، تاوان گناه دایی و مادرش رو بده
🌈
جاویدان مردی خشن و هات که از زندان فرار میکند و گیرایی جنسی به دخترک دلربا دارد و سعی میکند شبی رو باهاش بگذرونه که. .
🎁
روایت دختر ستم دیده 16 ساله که برای رها
شدن از اجبار پدرش و برای ازدواج اجباری
مجبور میشه شبانه فرار کنه❤️🩹
♥
همه چی از جایی شروع میشه که یه نامه از طرف یه باند قاچاقچی ولی به اسم یه طرفدار به دستش میرسه و...
🌈
دنیای رمانهای ممنوعه و بشدت کمیاب 🌊
💎
اتریسا هکر ماهر 18 ساله گول مافیای دورگه مسکو رو میخوره و.....
❤️🔥
جهت شرکت در تب لیست👇
@Delbar_editam
10صبح پاک
900
Repost from N/a
چندتا دانشجوی پزشکی تخس شر و شیطون که با چند تا پرستار عقد دست جمعی میگیرن اما صاحب خونه مشترکشون چون بقیه مجرد هستن اجازه نمیده پیش زناشون بخوابن و حالا اونا 😈
امید با حسرت به دری که پشت سر دخترها بسته شد چشم دوخت .
_شما چرا پیش من موندید ؟
_آخه روایت داریم که شب عقد داماد رو تنها نذارید چون آدم تو فشار بوده ، حالا فکر میکنه اون فشار برداشته شده و یک عضو زبون نفهم هم همش سر بلند میکنه و ...🫢
با این حرف ، صدای شلیک خنده همه بلند شد و هر کدام به پشت افتاده و میخندیدند.
_ ولی من یک فکری دارم تا امشبو تنها نمونیم و بریم پیش دخترا.🔥
بخونید و ببینید چجور نقشه میکشن و خودشونو به اتاق دخترا میرسونن😂😂😂
https://t.me/+s1eJhzM4L9YxM2Q0
23پ
300
#پارت_هشتاد_یک
علی پایش را تا آخر روی پدال گاز فشار داد و تمام خشمش را برسر فرمان خالی کرد ایرح نگاهش روی نقطه سبز رنگ ثابت بود
ناگهان گفت:
_ نزدیک شدیم!.
اما علی فقط دندان هایش را محکم روی هم فشار داد.
ماشین با صدای ترمز وحشتناکی توقف کرد عده از مردم ترسیده به ماشین و بعد علی با خشمی که قصد نداشت فروکش،شود نگاه میکردند..
گوشی را به گوشس فشرد و گفت:
+هلیا؟!صدامو داری؟
صدای گرفته و لرزان هلیا به گوش علی رسید و پاسخ داد:
_کجای علی؟
نردیکتم... من اومدم.... سیگنال نشون میده فقط چندثانیه با من فاصله داری پیدات نمی کنم...
_من ... داخل،یک مغازه ام ...
الان میام بیرون.
+بیا هلیا ....بدو...
پسر جوان گنگ شده به مکالمه هلیا و علی گوش می داد.
حس کرد هلیا دیوانه است یا این که گمشده است .
هلیا به نگاهای پسرک که یا وحشت زده و گاهی گیج با سوئظن همراه بود هیج توجه ای نکرد.
او گوشی را روی میز،گذاشت بدون تشکر تند وسریع بیرون رفت.
با دیدن علی که ،روبه رویش،ایستاده بود
به طرفش گامی،برداشت یک نفر را خیره به روی خودش دید .
علی که هلیا را دید و زیرنظر گرفته بود با اخم های درهم خیره اش بود اما . هلیا دستی به لباس هایش کشید موهایش را با دست شانه زد و بیخیال به راهش ادامه داد علی چشمش ریز و تنگ شد فهمید کسی اورا تعقیب می کند. احتمالا خودش هم در حال تعقیب است....
ایرج گفت:
+تو نرو! یکی از بچه هارو می فرستم دنبال هلیا!.
علی سرجایش ایستاد و ثابت ماند چشم دربین،شلوغی جمعیت می چرخاند به همه شک داشت ،
به زنی که بچه کوچکی بغل داشت اورا نگاه می کرد..
به دوتا دختر جوان که با ولع و خریدار علی را نگاه می کردند ک پچ پچ گویانه لبخند میزدند.
ودختر بچه ای که در این سرمای زمستان بستنی در دستش بود دور دهانش به خاطر خوردن بستنی کثیف شده است مادرش با غرغر دنبالش می دوید تا با دستمال کاغذی بستنی را پاک کند .
دختر پسری که دست در دست هم و عاشقانه به هم دیگرنگاه می کردند همقدم بودند...
اهی کشید هلیا تنهابود؟!.
پس تکین کجاست؟!..
زیر لب درمانده اسمش،را چندبار زمزمه کرد تکین... تکین... تکین...
نگاهی به آسمان تاریک انداخت سردرگم و بی قرار بود.
چه کاری انجام دهد. همین جا با ایستد به اطرافش نگاه کند؟ به مردم نگاه کند؟!.
منتظر هلیا باشد؟
کلافه و گیج موهای کوتاهش را چنگ زدو کشید.
لبخندش کم کم تبدیل به،پوزخند شد
تکین همیشه دردسر درست می کند.هم برای خودش و هم بقیه....
آهی کشید لب هایش را محکم به روی هم فشار داد.....
👍 3❤ 2😢 1
2104
Repost from N/a
عشقی پر شور و شیرین که از درمانگاه کوچکی در دل یک روستا بین پزشک روستا و دختر پرستاری که از اهالی اونجاست، شکل میگیره .🤤🔞
پزشکی که خودش ناف بریده دختر عموش هست ولی دلش برای چشمهای رنگی و معصومیت نگاه سلمای دوست داشتنیش سریده.
یک روز اونو توی اتاق معاینه گیر میندازه و بیطاقت پا رو فراتر میذاره و جسم اونو #تصاحب میکنه .غافل از اینکه اون واقعا کیه ؟!
اما وقتیکه #رابطه اونا برملا میشه ، اتفاقات عجیبی میفته و رازهای زیادی از گذشته فاش میشه که سلما رو #مجبور میکنه تا تن بده به اجبار و ....😱🔞
https://t.me/+s1eJhzM4L9YxM2Q0
23پ
1300
Repost from N/a
از این لیست دستخالی برنمیگردی
روی خلاصهها کلیک کن و از خوندن برترین رمانهای مجازی لذت ببر‼️
عضویت محدود❌
رمانهای خاص و کمیاب⛔️
❁⃟❤️🩹کلهخرابِعرقخوربهش میگن آژندهمونیکه شبعروسی معشوقش تاخرخره عرقسگی خوردورفتدزدیدش؛شبا بهشتجاوز میکردوروزهارویزخمهاشبوسه میزد
❁⃟💛بی خبر از گذشتهی تاریک پدرانشان مخفیانه به یکدیگر دل میبندد و وقتی میخواهد از یکدیگر جدا شوند ثمرهی عشقشان مانع میشود
❁⃟🧡پسری که توسط دوستش دزدیده میشه و سر میز قمار بیدار میشه و در این بین تاس به دو نفر که دشمن خونین میفته
❁⃟💚شوهرم منو به دوستش اجاره داد اما فهمیدم نقشه ی دیگه ای هم داره و
❁⃟🩵وقتی فهمیدم چه بلایی سرم اومده، ترکش کردم اما وقتی فهمیدم حالش خوب نیست برگشتم و از خودم گذشتم
❁⃟💙فایل رمانهای مجازی و چاپ شده مخصوص رمانخونهای حرفهای رو فقط اینجا میتونید پیدا کنید
❁⃟💜پسری که به خاطر حرومزادگی و شرور بودن لقب کوسه رو گرفته دست روی ریزه میزهترین دختر میذاره و اونو
❁⃟🩷شروین وحشی بود و من نمی خواستم باهاش ازدواج کنم.قبل مراسم عقد از عمارت فرار کردم و گیر یه آدمی افتادم که
❁⃟❤️اربـاب هـوس بازی که عاشق خدمتکار کوچولوی عمـارتش میشه
❁⃟🖤فکر میکردم دوستم داره ولی از وقتی اون دختره اومده همهی توجهش مال اون شده
❁⃟🩶عاشق یاشار نامی بودم که شب ازدواجمون خبر مرگشو آوردن تا اینکه تو اون کلبه لعنتی دیدمش و
❁⃟🤍اگر جاویدان قدرت بگیره ! نابودی من نزدیکه جاویدان بر میگرده تا یک محفل رو به دست بگیره
❁⃟🤎من ادریانم خون آشامی که برای بدست آوردن جفتم تمام دنیا و گشتم پیدایش کردم درحالیکه جفت گرگینه ای آلفا بود
❁⃟🤍کاوه وقتی به هوش میاد هیچی از خودش و گذشتش یادش نیست، و طی یک اتفاق دزدیده میشه، اونجا عاشق زن ریس باند مافیا میشه
❁⃟🩶دختری که حافظش رو از دست داده و مردی بی رحمی که ادعا میکنه شوهرشه
❁⃟🖤هاکان نابغهای با گذشته مرموز که قراره انتقام بگیره از تمام کسایی که کودکیش رو نابود کردن
❁⃟❤️دختری که با گرگینه ها همدست میشه تا از جادوگر جنگل انتقام بگیره
❁⃟🩷داستان دختری که برای نجات دادن کشورش مجبور به ازدواج با پادشاه قدرتمند سرزمین همسایه میشه
❁⃟💜عجیبه نه؟! عاشق کسی شدم که انسان نبود و حالا ام فهمیدم که اون درواقع
❁⃟💙با شروع جنگ جهانی دوم پای افسر روس به زندگی لیلی باز میشه
❁⃟🩵برای نگه داشتن عسل پیشِ خودم مجبور شدم دوباره زنش بشمُ دوباره عاشقش بشم،غافل ازاینکه اون
❁⃟💚زنی که برای گرفتن انتقام مرگ بچش مجبور میشه با یکی از مرموز ترین آدمای باند مافیا وارد رابطه بشه
❁⃟🧡همه چی از روزی شروع شد که رئیس شرکت عوض شد،همین کافی بود تا زندگی منم عوض شه
❁⃟💛بعد از چند ماه دوندگی و تلاش زیاد بالاخره تونستم دانشگاه قبول بشم اما از شانس بدم استاد سختگیری
❁⃟🤍گندم دختریی از شهر شیراز با قبولی در دانشگاه تهران از دست نامادریش فرار میکنه و به تهران میاد بر حسبِ اتفاق وارد شرکتی میشود
❁⃟❤️🩹داستان چهار آرورا که پیشگویی شده ریشهی ظلم و نابود میکنن ولی اگه این پیشگویی درست نباشه چی؟
جهتشرکتدرلیستکلیککنید↪️
۹صبح
500