cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

İNShervine🤍

Shervin Channel fan💙 پارت های رمانها پین شدن Code:411 Instagram fanpage :inshervine https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-754509-exfcEjF ناشناس (ملیکا) https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-95331-oW9GJCK ناشناس (آوا) 1401/7/9

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
177
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
-27 kunlar
-1530 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

هنوز به دراما های من عادت نکردین
Hammasini ko'rsatish...
شوک چی عزیزان ؟
Hammasini ko'rsatish...
‌ ‌ ‌‌‌ ‌ نههه قهر نکننن خیییلی خوبه اینقدر چیزه تو شوک یم نمیشه نظر داد😂💀
Hammasini ko'rsatish...
حمایت خونم کم شده نظری راجب رمان ندین قهر میکنم لفت میدم
Hammasini ko'rsatish...
#part_60 ملیکا:چی؟ مامور:گفتم باید با ما بیای (داد میزند)دستبند بزنید بهش. حامیم:ببین درسته ماموری ولی حق نداری سرش داد بزنی،مگه چیکار کرده؟ مامور:شما دخالت نکنید... راه بیفت. حامیم:حق ندارین ملیکارو جایی ببرید...زنگ بزن شروین آتریسا. مامور:جناب سرگرد خودش منتظرشه. ملیکا:ها؟؟ مامور:راه بیفت. •melika• یهو یه شوک عجیبی بهم وارد شد،چجوری ممکن بود؟...خود شروین منو نجات داد... مگه میشه خودش دوباره دستگیرم کنه؟... تموم تصوراتم داشت از شروین خراب میشد...یه بغض عمیقی تو گلوم بود نمیدونستم چیکار کنم... منو به طرز وحشیانه ای سوار ماشین کردن و موقع سوار شدن سرم به در ماشین کوبیده شد،کل وجودمو استرس گرفته بودو دستو پام یخ زده بود...بعد طی کردن مسیر رسیدیم اداره و منو مستقیم بردن انداختن تو بازداشتگاه تاریک و ترسناک...از شدت استرس نفس تنگی گرفتم ... خیلی از دست شروین ناراحت و عصبی بودم واقعا نامردی کرد...من که بهش گفته بودم اعدامم کنه...من که ازش نخواستم نجاتم بده...خودش ادای عاشقارو در آورد...کم کم نفس تنگیم بیشتر شد و چشام سیاهی رفت...دراز کشیدم رو زمین سفت و یخ و چشامو بستم... •shervin• کم کم کارام تو اداره تموم شد و میزمو جمع کردم و بلند شدم رفتم خونه...خیلی خسته بودم و تموم فکرم درگیر اون پرونده کوفتی بود...رسیدم خونه و همینکه رفتم تو متوجه شدم که همه دارن یه جوری منو نگاه میکنن... انگار یه جرمی مرتکب شده بودم... شروین:چی شده؟ حامیم:حرفمو پس میگیرم تو واقعا نا مردی‌. آوا:زورت به خواهر من‌رسید فقط مگه عاشقش نبودی؟ آتریسا:بیچاره انقدرم بهت اعتماد داشت. رها:واقعا این کارو کردی؟ شروین:بابا یه دقیقه اروم بگیرید ببینم چی شده همتون حمله کردید بهم...ملیکا کو؟ حامیم:ملیکا کو؟ میپرسی؟واقعا خنده داره. شروین:حامی داری نگرانم میکنی بگو چی شده؟ حامیم:شروین تو ملیکارو دستگیر کردی بردی بعد میگی چی شده؟ شروین:من؟ من که اصلا تازه اومدم خونه. حامیم:مامور فرستادی خب. شروین:من همچین کاری نکردم،اگه دارید شوخی میکنید اصلا قشنگ نیست. حامیم:ادا در نیار مامورا گفتن تو منتظرشی. شروین:میگم من اصلا طبقه بالا تو اتاقم بودم کاری با مامورا نداشتم امروز...بسه مسخره بازی در نیارید...ملیکااا؟بیا شوخی بسه ..ملیکااااااا حامیم:بیخود صداش نزن میگم بردنش. شروین: حامی تورو خدا اذیت نکن واقعا بردنش؟ حامیم:جدی خبر نداری؟ شروین:به جون ملیکا که میخوام دنیا نباشه نه خبر ندارم. حامیم:پس چرا گفتن تو منتظرشی؟ اگه تو دستور ندادی کی گفته؟ اصلا کی‌میدونست ملیکا خونه توعه؟ شروین:(به فکر فرو میرود) حامیم:بولوف نزن دیگه جز تو کسی جای ملیکارو نمیدونست کار‌خودته. شروین:همتا...اون می‌دونه...فقط اون می‌دونه. حامیم:یعنی کار اونه؟ شروین:جز اون کسی دیگه از‌گوه کاریای من خبر نداشت‌. آوا:تورو خدا تا دیر نشده برو آبجیمو نجات بده. شروین:باشه باشه م من رفتم...(میرود). با شنیدن این خبر خیلی فوری خودمو رسوندم اداره و مستقیم رفتم تو اتاق سرهنگ. سرهنگ:قبلا در میزدی. شروین:جناب سرهنگ امروز کیو‌بازداشت کردین؟ سرهنگ:شروین از هرکی انتظار داشتم ولی هیچوقت فکر نمیکردم تو به قانون خیانت کنی‌...مثلا قرار بود تو جانشین من شی. شروین:من جانشینی نمیخوام فقط بگین حال ملیکا چطوره؟ سرهنگ:نگاه هنوز نگران اون قاتل کثیفی...من فقط به تو اعتماد داشتم شروین چیکار کردی با آیندت؟؟ شروین:بهتون توضیح میدم بعدا اشتباه شده به خدا اشتباه شده. سرهنگ:همه چی با سند و مدرک موجوده. شروین:چه سندی چه مدرکی؟ سرهنگ:این فیلم...کاملا قیافه مجرمو نشون میده.. شروین:ببینم. فیلمو نگاه کردم یکی از دوربین های مدار بسته ملیکارو تو محل جرم نشون میداد که کلاهشو در آورده بود و داشت تغییر ظاهر میداد...با دیدن فیلم زبونم قفل شد نمیدونستم چی‌بگم دستام شروع کردن به لرزیدن. سرهنگ:چی داری بگی شروین؟ تو دروغ گفتی به ما‌. شروین:این فیلمو کی بهتون داد؟ سرهنگ:به تو مربوط نیست. شروین:ولی من خب منم باید بدونم. سرهنگ:به چه علت؟ شروین:خب من سرگرد این ادارم. سرهنگ:چه خوش خیال. شروین: منظورتون چیه؟ سرهنگ:بعد خیانتی که کردی انتظار داری تاوان پس ندی؟ شروین:چی؟ چه تاوانی؟....
Hammasini ko'rsatish...
#part_59 «آخرین مجرم» حامیم:ب بابا؟؟!!! شروین:چی؟بابا؟!! سرهنگ:حامی،پسرم. شروین:پسرم؟چی میگین شما؟ حامیم:به من نگو پسرم خیلی وقته منو تو نسبتی با هم نداریم. سرهنگ:بسه دیگه پسر از خر شیطون بیا پایین‌. شروین:یه لحظه وایسا،جناب سرهنگ حامی پسر شماست؟ حامیم:نه‌ سرهنگ:بله‌. شروین:حامی میگه نه. سرهنگ:حامی سال هاست که لج کرده با من. شروین:چرا؟ سرهنگ:چون ازش خواستم بیاد اینجا کار کنه ولی اون رفت سراغ اون شغل مسخرش. شروین:منظورتون خوانندگیه؟ حامیم:دقیقا میخواست من این همه استعدادو ول کنم بیام مثل تو دنبال اینو اون سگ دو بزنم. سرهنگ:بهتر ازاین نبود که خلاف کنی پسرم؟ حامیم:گفتم به من نگو پسرم مگه خودت اخرین بار نگفتی پسری به اسم من نداری؟ سرهنگ:آره ولی الان دلم لک زده برات. حامیم:مهم نیست. شروین:پروندشو شما برداشتین جناب سرهنگ؟ سرهنگ:آره. شروین:پس چرا حکم جلبش تو سیستم ثبت بود؟ سرهنگ:تنها راهی بود که میتونستم به پسرم برسم،میدونستم تو قراره پیگیرشی و بیاریش اینجا‌. حامیم:باز گفت پسرم،من پسر تو نیستم مرتیکه شروین:حامی مودب باش‌. حامیم:شروین تو دخالت نکن. سرهنگ:حامی با سرگرد من درست صحبت کن. حامیم:خب خدا شمارو برا هم حفظ کنه من دیگع رفع زحمت کنم. سرهنگ:کجا؟ حامیم:من هیچ تقصیری ندارم اینم بازی خودت بود،حالا ولم کن برم. سرهنگ:رفتی با خلافکارا میگردی جنس براشون میاری بعد میگی کاری نکردم؟ حامیم:چی؟ سرهنگ: این گزارشو به من دادن. حامیم:اصلا همچین چیزی نیست من از اینایی که میگی خبر ندارم. شروین:جناب سرهنگ احتمالا یه سو تفاهمه یا گزارش اشتباه حامیم هیچ کار خلافی نمیکنه. سرهنگ:ولی اون موقع این گزارشو همتا به من داد. شروین:همتا؟احتمالا اونم اشتباه کرده،شما برگردید اتاقتون من اگه لازم باشه بازداشتش میکنم. حامیم:چی چه باز داشتی؟ شروین:هیس.. سرهنگ:باشه پس میسپارمش دست خودت،فعلا(میرود) شروین:چرا باهاش آشتی نمیکنی؟ حامیم:شروین اون به خاطر اینکه خواننده نشم منو ترد کرد به زور میخواست منم بیاره تو این کار. شروین:مثل بابای من. حامیم:من متنفرم از این کار. شروین:منم. حامیم:چرا ادامه میدی توام استعفا بده خودتو خلاص کن. شروین:کاش میتونستم ولی من مثل تو نمیتونم تو روی بابام وایسم. حامیم:تا کی میخوای از علاقتو استعدادت دور باشی؟ شروین:نمیدونم حامی. حامیم:از علاقت به خاطر خانوادت نگذر،همین. شروین:باشه حالا فعلا بلند شو برو خونه‌. حامیم:عه نمیفرستیم زندان؟ شروین:نه بابا فقط میخواستم تکلیف پروندت روشن شه برام که توام پسر بالا سریمون از اب در اومدی،اینکه جنسای امیر دست تو بوده جرم زیاد خاصی نیست من امیرو فراری دادم تورو برا چی بگیرم. حامیم:آفرین به منطقت،خیلی مردی. شروین:الان داشتی میخوردیم که‌. حامیم:ببخشید،اصلا ازاین به بعد تو بهترین رفیق منی. شروین:بلندشو برو لوس نشو. •shervin• حامیو فرستادم خونه،خوشحال بودم که حداقل یه گره از هزاران گره ذهنم باز شداز یه طرفم به حامی افتخار کردم که تونسته جلوی باباش وایسه و بره سراغ آرزو هاش، پرونده امیرم که تموم شدمیمونه یه پرونده مهم که نمیدونم چجوری باید تمومش کنم،اونم پرونده جرمای ملیکاست...همون پرونده ای که اگه حلش میکردم ترفیع میگرفتمو سرهنگ میشدم اون وقت نیاز نبود انقدر دغدغه رو تحمل کنم‌...تو همین فکرا بودم که یهو در اتاقمو زدن. شروین:بیا تو. همتا:سلام شروین:همتا؟برا چی اومدی؟مگه نگفتم خونه اریانا بمون؟ همتا:جناب سرهنگ زنگ زد و گفت برگردم سر کار. شروین:پس امیدوارم آدم شده باشی. همتا:آره من به اشتباهم پی بردم و پشیمونم. شروین:خوبه پس برگرد تو اتاقت. همتا:شروین...مرسی که هیچی ازاون ماجرا اینجا نگفتی‌. شروین:این آخرین باریه که میبخشمت...حالا برو. •hamim• اصلا فکرشو نمیکردم یه روز بابام و دوباره ببینم و خب اعصابم ازاین بابت خیلی خورد بود...رسیدم خونه و رفتم تو. آتریسا:وای برگشتی؟ خدارشکر (حامی‌را بغل میکند) حامیم:آره آتریسا:دیگه نمیگیرنت؟ حامیم:نه عشقم خیالت راحت شروین همه چیو حل کرد. آتریسا:واقعا؟ ملیکا:حالا شما هی راجبش بد بگین. حامیم:ملیکا ازاین به بعد شروین برادر خونی منه. ملیکا:عه؟ چه عجب؟ حامیم: خیلی مرده...کلا قضیه پروندمو حل کرد دیگه ممنوع الخروج نیستم. آتریسا:دستش درد نکنه واقعا. ملیکا:بهتون گفتم بهش اعتماد کنید آدم حسابی تر از شروین ندیدم من. آتریسا:ملیکا؟ ملیکا:هان؟ آتریسا:معذرت میخوام که راجبش بد حرف زدم. ملیکا:از من نباید معذرت بخوای وقتی اومد از خودش بخوا. آتریسا:باشه. (صدای در) ملیکا:آها اومد. حامیم:به کیلید اعتقاد نداره؟ ملیکا:شاید جا گذاشته من درو باز میکنم.. (درو باز کرد) ملیکا: شما؟ برا چی دوباره اومدین؟ حامیم:کیه؟ ملیکا:مامور اداره شروین اینا. مامور:چطوری تورو تو خونش قایم کرده نمیدونم. ملیکا:چی میگی؟ مامور:ثابت شد که اون قاتل روانی ای که دنبالش بودیم خودت بودی،یالا راه بیفت ملیکا:چی؟..
Hammasini ko'rsatish...
#part_58 «آخرین مجرم» مامور:شما بازداشتین... حامیم:بازداشت؟ برا چی؟ مامور:تو کلانتری میفهمید تشریف بیارید. حامیم:دست بند نمیخوام خودم میام. مامور:نمیشه لطفا دستاتونو بیارید جلو (دستبند را به دستش میزند) آتریسا:چه خبره اینجا؟چرا دست حامیو بستین. حامیم:دارن منو میبرن آتریسا. آتریسا:نه وایسین چرا میبرینش اون که تقصیری نداره. مامور:ما مجبوریم به دستوری که داده شده عمل کنیم. حامیم:شروین میدونه اومدین از خونش مهمونشو دستگیر کردین؟ مامور: جناب سرگرد خودشون این دستورو دادن. حامیم:چی؟چقدر نامرده. مامور:آقای حامیم؟لطفا با ما بیاین نمیخوایم بر خورد بدی باهاتون داشته باشیم. •atrisa• مامورا حامیو بردن...منم خیلی نگرانش بودم اصلا انتظار نداشتم شروین بخواد مهمون خونه خودشو دستگیر کنه،اعصابم خیلی داغون بود...همون لحظه ملیکا از اتاق اومد بیرون... آتریسا:شروین شروین که میگفتی این بود؟ ملیکا:چی شده؟ آتریسا:حامیو دستگیر کرد. ملیکا: جدی؟..راست میگه آوا؟ آوا:اره آبجی اومدن داداشو دستگیر کردن. ملیکا:آخه مگه چیکار کرده بود؟ آتریسا:سر کارای امیر گیر افتادیم دیگه..‌ای خدا من چیکار کنم(گریه میکند) ملیکا:باشه گریه نکن، شب شروین میاد ازش میپرسیم. آتریسا:خیلی آدم کثافتیه تو خونش بهمون نونو نمک میده بعد میکشونتمون تو زندان‌‌. ملیکا:بابا هنوز نمیدونیم قراره چی بشه بعدم شروین داره به وظیفش عمل میکنه. آتریسا:وظیفش آزار دادن مهمونشه؟ ملیکا: ببخشید که مهموناش یه مشت خلافکارن. آتریسا:متاسفم برات که مارو به شروین فروختی. ملیکا:من کسیو نفروختم فقط به تصمیمای شروین اعتماد دارم. آتریسا: آخر هممونو میبره بالای دار ببین کی گفتم. ملیکا:شروین؟اون همه کمکمون کرد حتی امیرو بااون همه جرم فراریش داد بعد مارو اعدام کنه؟ آتریسا:من نمیدونم بلایی سر حامی بیاد جفتتونم آتیش میزنم. ملیکا:عه از کی انقدر لات شدی؟ آتریسا:از من گفتن حامی اونقدری برام مهم هست که بخوام به خاطرش از جون خودم بگذرم. ملیکا:اینجا تنها کسی که عاشقه تو نیستی آتریسا...پس صبر کن میدونم شروین بد هیشکیو نمیخواد. آتریسا: باشه میبینیم. آوا:عح بسه دیگه تموم کنین. ملیکا:تموم شده بود ذاتا. رها:آرتا داره گریه میکنه. ملیکا: اومدم.. آوا:دو دقیقه ولتون میکنن میپرید تو سرو‌کله هم بسه دیگه مام آدمیم. ملیکا:باشه تو دیگه غور نزن. آوا:رها آماده شو بریم بیرون. ملیکا: کجا به سلامتی؟ آوا:رها حالش خوب نیست میریم بیرون نکنه انتظار داری بشینیم ماجرا های خسته کننده شمارو تماشا کنیم؟ ملیکا:آوا زبونت خیلی دراز شده ها. آوا:ولم کن...رها پاشو بریم ملیکا:بگو بهونه برا بیرون رفتن میخواستی. آوا:اصلا هرچی پوسیدیم تو خونه،خدافظ. ملیکا: زود بیاین.. •hamim• منو بردن کلانتری و مستقیم بردنم اتاق بازجویی،خیلی از دست شروین ناراحت بودم حتی دلم نمیخواست ریختشم ببینم...چند دقیقه منتظر موندم که یهو خود شروین اومد تو اتاق بازجویی. حامیم:دمت گرم آقا شروین. شروین:چرا؟ حامیم:بهت گفتم هوامو داشته باش،اینجوری؟ شروین:مجبور بودم. حامیم:هیشکی سراغ من نیومده بود تا روزی که به تو ماجرارو گفتم...چجوری مجبور بودی؟ شروین:چون یه پرونده کلا نیستش ولی اطلاعاتش تو سیستم ثبته باید میفهمیدم کی اینکارو کرده. حامیم:میتونستی پای منو اینجا باز نکنی من متنفرم از فضای اینجا. شروین:اگه کار اشتباه نکنی پاتم اینجا باز نمیشه. حامیم:از همون اول از شما پلیسا متنفر بودم فکر میکردم تو باهاشون فرق داری ولی الان میبینم تو کثیف تر از همشونی. شروین:توهین نکن‌...مگه چیکارت کردیم ما؟جز اینکه داریم سعی میکنیم امنیتت به خطر نیفته؟ حامیم:همتون همین حرفو میزنید ولی پاش که برسه خودتون امنیتمونو به خطر میندازین. شروین:چرا انقدر دلت پره؟ حامیم:بیخیال شروین بگو چیکار میخوای بکنی با من؟ شروین:نگران نباش (بلند میشود) حامیم:کجا؟ شروین:گفتم نگران نباش...هواتو دارم. حامیم:اگه داشتی اینجا نبودم. شروین:الان بر میگردم.. نمیدونم شروین داشت چیکار میکرد ولی اون لحظه که با مهربونی بهم نگاه کردو گفت هواتو دارم خیالمو راحت کرد...بااینکه از دستش کفری بودم ولی اینجوری که این ملایمو مهربون بود دلم نمیومد بیشتر از این بخوام باهاش بد حرف بزنم...چند دقیقه منتظر موندم تا دوباره برگشت. شروین:با جناب سرهنگ درموردت حرف زدم برای روشن شدن قضیه داره میاد اینجا فقط تورو خدا جوری که با من حرف زدی باهاش حرف نزن. حامیم:وای چی میخواد بگه؟ شروین:یه چند تا سوال ازت میپرسه فقط چیزه.. حامیم:چیه؟ شروین:جنسارو گردن نگیری یه وقت بهش بگو از هیچی خبر نداری خب؟ حامیم:مگه حکم جلبمو نداشتن ؟ شروین:آره ولی نمیدونم چرا هیچکس خبر نداره حتی جناب سرهنگ...یعنی کی پروندتو غیب کرده؟ (صدای در) شروین:جناب سرهنگ اومد حواست باشه. حامیم:باشه. در باز شد و جناب سرهنگ اومد.. حامیم:چیی؟ توو!! شروین:تو چیه؟مودب باش. حامیم:ب بابا؟؟!!! شروین:چی؟ بابا؟!!....
Hammasini ko'rsatish...
الاننن
Hammasini ko'rsatish...
‌ ‌ ‌‌‌ ‌ کی میزاری رمانوووو از نه گذشته 😭😭
Hammasini ko'rsatish...
1