cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

📚✍ ڪَِــاَِنَِاَِلَِ رَِوَِمَِــَِاَِنَِ هَِاَِیَِ هَِرَِاَِتَِـیَِ✍📚

༺⟱▁▁▁▁▁﷽▁▁▁▁▁⟱༻ داستان های جالب هراتی را با نویسنده ها هراتی ما ازینجا بخوانید ❤ لینک کانال ما👇👇 ╭┈───────「📸」 ❥ @Roman_hayi_herati0 ╰𖧷──┈➤༄🦋⃟♥️ سوال پیشنهاد انتقادی بود به آیدی یا ربات زیر پیام بدین @Haji_joo0 @Loykingbot

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
967
Obunachilar
-124 soatlar
+137 kunlar
+2630 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

#پارت۶۱ معجزه عشق😍 خودی راشد خیلی صمیمی بودم مثل برار ندیشته منه گوشی مه زنگ آماد دیدم نازینه رفتم ته سرا ک با خیال راحت خودیو گپ زنم مه" بلی عشق مه😍 نازین: اااااایق 🤢 ای گپ از کجا تو بدر شد دلسگ😡 مه: وی تو دگه هیچی چیزی تو از خدا تو باشه ک مه بری تو محبت بکنم😒 نازی" بابیلا بیزار از امیته محبتی یم🤢 مه : خب بنال می شنوم 😒 نازین: هیچی تو یاد کردم گفتم باشه خودی تو گپ زنم😜 مه: برو حالی وقت اختلاط نیه ما بخونی ماما منیم نازی: بخونی احمدک😂 مه: هاا😥 عیش داری تو بخونه خونی مه دیونه کرده احمد دیونه نازی" چری😂 مه" باز میگم از نزدیک حالی هم برو ب السا زنگ بزن هر دو تا شما بیکارین تا صبح گپ زنین😁 نازی: برو بای ماستم برم که به پشت سر خو احمد دیدم 🤦‍♀ ک ب دیوار تکیه داده بود ای گپ ها مه گوش میکرد مه: چی گپه اینجی چیکار میکنی چری گپ ها مه گوش میکردی 😡 احمد" مه بیامادم بری تو یک اخطار بدم مه: با شما کی باشین ک ب مه اخطار بدین احمد: رو گپ مه گپ نزن😡 فقد گوش‌ کن مه: برو مه از تو نمیترسم😒 احمد : برررررررری تو میگم صبر کن😡 یک جیقی کشید ک رفتم ب هوا می فهمیدم ای دیونه یه ابرو مه میبره از امی خاطر گپیو گوش کردم نه: خوب بگو میشنوم احمد: چری خودی راشد ایته صمیمی یی؟😡 ماستم بگم بتوچی باز گفتم میشه جیق کشه همه خبر کنه مه : فکر نکنم ب شما ربط دیشته باشه داره؟ ╔═════❥❊••• ◍⃟♥️ ╚═════─────✤❊•••
Hammasini ko'rsatish...
😍 1
#پارت۶۵ معجزه عشق😍 (نازین) مه:صب ساعت یازده بیدار شدم😌 صبحانه خوردم مانتو ها جدید ک خریده بودم خیلی ذوق دیشتم بپوشم🤩 (مثل بچه ها خوردی که روز عید ذوق دارن لباس ناو بپوشن😂) دگ چون سیر بودم نون چاشت نخوردم برفتم ته سرا ایستاده شدم🧍🏻‍♀️ تا دخترا بیامادن👀 السا:الا جوو🧕🏼 الهی شکرر پوهنتون خوش داری وقت بیرون میشی🥴 تینا:هنوز سر فیلمه😎 ببینیم تا آخر فیلم نازین همیته ان تایم هست یا ن😖 مه:شما هم کو سلام کدن یاد ندازین دخترا کتی مثلااا محصلین 😌😒 از هم راه انتقاد میکنین بمه🥺 تینا:خب تعریف بود انتقاد نبود عژیژم🥶 السا:تیاره دگ ناز نکن ت هم 😜 مه:رفیتم داخل پوهنتون شدیم اولین کاری کدم شکرر گذاری از خدا کدم (توکل بر خدا همیشه میکدم بهترین اتفاقات میفتاد بمه 😘) تینا:خیلی لوکسه پوهنتون هم فقط بهشته 😂 السا:خیلی گپ نزنین بریم که روز اول دیر نکنیم 🤦🏽‍♀️ (تینا) مه:خب بود سرک که تا دم ریاست پوهنتون بود اسفارت کده بود راحت میرفتیم از دم ریاست تا دم پوهنځی ما سنگ خاک بود که همی چند دیقه راه مانتو ها ما لمشت میکرد 🤬😒 پوهنځی ما چهار طبق بود طبق اول (کامپیوتر ساینس بود) طبق دوم (اداره پالیسی عامه بود 😍) طبق سوم و چهارم هنر ها بود که هنر ها هم دو بخش داشت یکی میناتوری و یکی گرافیک ‌ ╔═════❥❊••• ◍⃟♥️ ╚═════─────✤❊•••
Hammasini ko'rsatish...
😍 1💅 1
#پارت۶۲ معجزه عشق😍 احمد: بلی ک داره تو زن آینده منی حق نداری خودی دگی کس گرم‌ بگیری😠 مه: عه زن آینده ب خاو مگری ببینی😏 یکی دگم او کس ک شما میگن او بچی عمه منه بی گونه نیه مه او مثله برار خو مایم ب کسی هم ربط نداره😏 احمد: باز میبینی ک ایشته ت زن مه میشی او بی گونه نیه م بی گونه یم دگه نی (ایق حال مه بد شد🤢) مه:😏😏 بلی ک هستین احمد: نازین چوپ کن‌ک ب خود تو بد میشه مه: مثلا چی کار کرده میتونین احمد: مایی ببینی ک چیکار‌کرده میتونم می‌فهمیدم هرکار از دست ازی بر میایه بازم خودخو از دسته ندادم مه: کاری کرده نمیتونی پس ایگذر لاف نزن😏 ماستم برم ک دست م بگیریفت ای خدا ای چی آفریدی ت😫 احمد: بخدا یک بار دگه فقط یکبار دگه ببینم ک خودی راشد گپ زدی باز مه میفهمم تو😠 مه: برو بابا دست خو تیز از دستیو بکشیدم فرارر کردم🏃‍♀️ دم دهلیز کمی ایستاد شدم ک نفس نفس نزنم ک دیدم احمد از پشت م بیاماد احمد: امیته ادامه بدی مه کار ندارم ب خود تو بد میشه مه: مه ازززززززززز شما نمیترسم ب گپ نمیفهمین زودی خودخو بنداختم ب دهلیز هیچ کس متوجه نشد یکه راشد طرف م مشکوکانه نگاه می‌کرد🤦‍♀️ برفتم پیش سارا بشیشتم ک احمدم بیاماد ای هم ایشته بی عقلیه بخداا😒 نمیتونست کمی دیر تر بیایه هالی راشد ب پیش خو چی‌فکر میکنه😫 بلاخره نونه تیار کردیم خورده شد جم کردم ای خودی سارا سحر چایا تیار میکردم احمد بیاماد ‌ ╔═════❥❊••• ◍⃟♥️ ╚═════─────✤❊•••
Hammasini ko'rsatish...
😍 1
# پارت ۷۰ معجزه عشق 😍 (تینا): مه ؛ دخترا بدویم ک دیر شد ماستیم ب رکشا بشینیم ک موتری ایستاد شد ما هم راه خو بگیرفتیم ک باز بوق زد مه: چی گپه؟؟ شیشه ها موتر خو ته کرد از چیزی ک دیدم دهن مه وا موند مه: ای که احمده😳 السا: ها ما هم چشم داریم بدیدیم😂 نازی: برو پیشیو بعده مه: دگه چی بمرم هم نمیرم😒 پوهنتون هم دیر میشه السا: وی دیونه شدی پوهنتون روز دومه کار ندارن دیر بریم مه بزور ری کردن او هم ک موتر خو ایستاد کرده بود ک برم پیشیو😒 رفتم سلام کردم ک احمد گفت: ع سلام خوب شد نمردیم سلام شما رم دیدیم😁 مه: خوب کار دیشتین؟؟😒 احمد: میگم بیایین ک شما ها برسونم پوهنتون مسیر مه ب امو طرف هایه مه: نه زحمت نکشین خود ما میرم😒 احمد: میگم بیا ناز نکن ایشته سه تا دختر یکه ب رکشا ها میرین مه: خود شما میگین سه تا دختر پس یکه نیین😒 احمد: میگم بیا اگی نیایی بزور تو ب موتر میکنم😡 مه: بروو باابا 😒 احمد: تیناااااااااااا😡 بخدا نشینی میفهمی برو صنفی ها خو هم صدا کن مه: فکر‌ نکنین از شما بترسیدم فقد بخاطر ازی قبول میکنم ک صنف ما شروع میشه (دورغ هم میگفتم واقعا بترسیدم کینه ک ازی نترسه دیونی تیاریه😒) رفتم دخترا صدا کردم نازی" تینا ای ایشته تو ماسته ما خبر ندیشتیم 😂 السا: ها بخدا مقبولی هم هسته چری قبول نمیکنی مه: چوپ باشین ک سوخت خو بسر شما خالی میکنم برین بشینین😡 نازین: ای مرررگ 😒 رفتیم بشیشتیم خودی دخترا خوش آمد کرد و ما در پوهنتون پایین کرد السا نازین تشکری کردن ولی مه‌نکردم باشه سوختیو بگیره😒 پایین شدیم ک گفت: تشکر تینا خانم زحمت کشدین😁 مم هیچی نگفتم دخترا هم ک غش کرده بودن از خندیده نازی: یاری تو بدچیزی بودی تینا😂 السا: خوب چیکار میشد یک تشکری میکردی گناه دیشت بیچاره مه: چوپ باشین😡 نازی : 🤐 بترسیدم بلاخره رفتیم ب پوهنتون و طرف صنف رفتیم ╔═════❥❊••• ◍⃟♥️ ╚═════─────✤❊•••
Hammasini ko'rsatish...
👍 3😍 2💅 1
#پارت۶۴ معجزه عشق😍 (السا) مه:شیشته بودم تلویزون نگاه میکدم دیدم😶 گوشی مه بلرزید ک نگاه کدم شماره ناشناس بود پروف او دیدم 😲😳 عکس آرش برار نازین بود 😑🤦🏽‍♀️ گفتم ای چری بمه مسج کده جواب او ندادم🤐 زودی او بلاک کدم چیزی هم ب دخترا نگفتم شاید برداشت غلط بکنن😐 بالاخره بد یک هفته پوهنتون ما شروع شد 🤩 خیلی ذوق داشتیم به رفتن پوهنتون چون محیط و جای او مقبول بود 😍 خصوصا بهترین جا بری عکس گیرفتن😎😂 تینا:دخترا به اداره پوهنتون زنگ زدم گفتن تایم شما ساعت یک بجه شروع میشه 🙁 نازین:الا جووو💃🏼💃🏼 خاو مم حروم نمیشه میتونم تا چاشت خاو بشم نون بخورم باز برم🤪 مه:ها خب هست ولی کاش پیشین ها خونه میبودیم چون هر روز یک جا میرن مودرا 😁 نازین:اله کن رد مودرا اختلات هاینا چیه خسته کننده یه درباره شو خونه غیبت و گپ میزنن😁🙃 مه:خب دخترا شب خوش😴 نازین :خاو جندا.......🤣🏃🏻‍♀️🏃🏻‍♀️ تینا:هم همی نازینک جند میگه میجه شاو ها خاو میبینم 🤦🏽‍♀️🥴 صب ک بیدار میشم خودی خو قول میدم ک او ببینم موها او بکنم باز یاد مه میره 🙁 مه:😂خیره باز مه یاد ت میدم حالی برو خاو شووو😴🥱 ‌ ╔═════❥❊••• ◍⃟♥️ ╚═════─────✤❊•••
Hammasini ko'rsatish...
😍 1💅 1
#پارت۶۶ معجزه عشق😍 نازین:دخترا بریم اداره بپرسیم صنف ما کدومک هست😌 مه:مثل همیشه مه ری کدن ادراه گفتن صنف اول الف هست اونجی برین السا:ای دخترا خبر داشتین رشته ما دو انتخاب دیشته یکی کارمند اداره یکی دگ مدیریت هست ک مدیر میشن به اداره 😐 نازین:ها رو انتخاب رشته ها بود🙂 ( مه گفتم ای کارمند بهتره چون به یک اداره کارمند زیاد بکار هست ولی مدیر یکی بکاره🤣🤣 گفتم از ایقذر جمعیت مدیر مه از همه جا مدیر نمیگیرن😂😂) البته ای تصور مه بود از انتخاب ای رشته دقیق نمیفهمیدم چون کار نکدم هنوز🤷🏻‍♀️ مه:خوو راس میگی یاری شاید هموته باشه خدا شکرر همی هم خبه البد خدا لایق بهترینا ما دانسته اینجی کامیاب شدیم 😊 (تینا) مه:رفتیم داخل صنف یک طرف بچه ها شیشته بودن یک طرف هم دخترا ما هم مثل همیشه رفتیم چوکی ها آخر شیشیتیم نازین:ایشته خیلین شاگرد ها خصوصا بچه ها🤦🏽‍♀️ السا:دخترا انی استاد امدن 😐 مه:استاد نبودن رئیس پوهځی ما بودن بیامدن تبریکی دادن و درباره رشته ما معلومات دادن و گفتن بهترین رشته انتخاب کردین و گفتن به خود نماینده انتخاب کنین تقسیم اوقات هم به روی دیوار زده بودن مم رفتم عکس گیرفتم از روی او گفتم داخل گروه میگذارم باز شما دوتا کله فندوقی هم بگیرین 😂 خلاصه روز اول همیته به معرفی و شناخت صنف تقسم اوقات تایم خود آشنا شدیم وقت نشد که درس بخونیم🥵 ‌ ╔═════❥❊••• ◍⃟♥️ ╚═════─────✤❊•••
Hammasini ko'rsatish...
😍 1💅 1
#پارت۶۸ معجزه عشق😍 (نازین) در سرا وا کردم ک گفتم باشه خبردار کنم همگی ک بیامادم 😌 دل مه هوس کرد یک خوندنی بخونم الاااااااا اااااااااا شا کوکو جانه قنداری قربان الااااااا شاکوکو جاااااان🗣 الاااااااااااا.........؟ دگه یاد ندارم🤭 آرش: مرررگ سرا رو سر خو قدیشتی چی گپه😡 مه: باشه ایگذر خواهش‌ نکن میفهمم صدا مه خوش داری 😌 باشه دوباره میخونم آرش: بابیلا مه بد بکنم ک از تو خواهش کنم غم مرغ ها همسایه یه بیچار ها از تخم میندازی😒 الاااااااااااااااااا شااااه کوکووووووو جاااان آرش: نااااازین اعصاب مه خراب نکن😡 ای میخوندم ک کیف مه کش کرد لواشک ها که وردیشت آرش: خووو لواشک هم دیشتی😂 مه: آرررررررررررررررش😡 بدی لواشک هاا مه آرش: نمیدم مه: باااااااااااباااااااااا ماااااااادر😫😫 آرش: مرررگ جیق نکش کمی بخورم میدم مه: بخدا اگی بخوری میرم ته کوچه جیغ میکشم😡 آرش: اگی تونستی برووو مه: انی رفتم مم رفتم در سرا وا کردم ماستم برم ته کوچه ک دسته مه کش کرد آرش: هه دیونه چیکار میکنی 😡 مه: بدی لواشک ها مه آرش: بگیر گداااا مه: وگه نبینم دست ب خوراکی ها مه بزنی😡 آرش: یعنی اگس میخوردم میرفتی ته‌ کوچه 😳 مه: ها دگه بدیدی برفتم کور ک نبودی آرش: ایندفعه مطمئن شدم ک عقل نداری مه: خوب شد بفهمیدی😒 آرش: بدبخت کسیه ک تو بستونه مه: خوب نستونع مهم نیه🤷🏼‍♀ آرش : اگی تو کسی نستونه ب یخن مه میفتی زن مه نمایه ایته خشلوچه دیونی😒😂 مه: آرررررررررررررررش آرش: راست میگم تو بسر دو روز بدر میکنه 😂 مه: هرررر دو تا شما بد میکنین مه شما بدر میکنم😡 مه که میشناسی ایشته چیزیم😠 آرش: 🤐 ╔═════❥❊••• ◍⃟♥️ ╚═════─────✤❊•••
Hammasini ko'rsatish...
😍 2💅 1
#پارت۶۹ معجزه عشق😍 صبح وخیزتم ک خودخو تیار کنم بری پوهنتون امو منتو های ک اوروز خودی دخترا خریدم کیف خو وردیشتم کفش ها خورم پا خو کردم ای خودی مادر خو خداحافظی میکردم ک آرش بیاماد گفت آرش: کجاه بخیر؟؟ البد عروسی پیر خو خبری ک ایته خودخو تیار کردی😡 مه: وی آرش چکاره گپ زدن خو بفهم آرش: یکبار ت آینه نگاه میکردی خودخو ک یک چیز دگی یاد تو نرفته باشه از آرایش ت مه: ن دلجم باش از دمی ک خودخو آمده کردم ب جلو آینه ایستاد بودم هیچ کمی نیه😌 آرش:بخدا اگ بگذارم ایته بری زود برو خونه پاک کن آرایش ها خو😠 مه:آرش بخدا دیر شده چکار میشه بگذار برم آرش: قسم خوردم میری رو خو پاک میشوری مه: باا دیونه ت زن خو شاید با بقره بگذاری بره بیرون آرش: ت ب زن م‌چیکار داری برو پاک کن دگه😠 دیونه نیکه کی آرایش کردم فقط کریم ضد آفتاب زدم یک پوره امیگذر🤏 هم لبسرین ک لبا م سفید نباشه ک سفید چو دیده میشه برفتم دستمال کاغذی وردیشتم ایلی رو لبا خو بکشیدم ک آرش دلجم شه بیرون شدم از سرا ک دیدم السا تینا ایستاده اعصاباینا خراب مم اخم کردم خودخو مه: چکاره ؟😒 السا: مرگ چیکاره دیونه چری ایگذر دیر کردی باز بری ما میگی ک دیر نکنین مه: م تیار کرده بودم ک آرش م نگدیشت ک بیرون شم السا: برو دیونه هالی تورم گفته بودم خودی آرش تو😠 تینا ؛ تیاره بدویم دگه🏃‍♀🏃‍♀🏃‍♀ ‌ ╔═════❥❊••• ◍⃟♥️ ╚═════─────✤❊•••
Hammasini ko'rsatish...
👍 1😍 1💅 1
#پارت۶۳ معجزه عشق😍 بلاخره ب صد جار جنجال ساعت ۱۲ شد بابا م گفتن وخزیم بریم دگه م جلوتر از همه خداحافظی کردم برفتم ته سرا ک دیدم احمد بیاماد بری م‌گفت احمد: م از بلاکی بیرون میکنی مه: عه دگه چی😏 احمد: نازین ایگذر سر بسر م نگذار ت ایشته دختر لجبازی بر آمدی نی ب چهره مظلوم ت ن ب زبون دراز ت مه: توره سننه همینه ک هس😌 احمد: توره سننه دکه چی معنا 🤨 هم ک ماستم جوابیو بدم ک بابا مادر م بیرون شدن از خونه مم‌ دگه هیچی نگفتم ک احمد آهسته ک یکه م بشنوم گفت: م از بلاکی بیرون میکنی شیر فهم شد مم یک پوزخندی بزدم😏 ک اعصابیو خراب شد بابیلاا ایگذر ک ای پینک خو تروش میکنه بیست خط مگری ته پینکیو باشه😒 خلاصه دگه خداحافظی کردم برفتم ب خونه خو انی دگه مر بکشته خودی ازی کارا خو یکروزی کو دیونه خا شدم خلاصه دگه ای هم قصه او شو و مه حالی یاد مه آماد ک ب شما بگم😁 (آرش) ب اتاق خو شیشته بودم ته گوشی خو چکر میزدم برفتم ته مخاطبین ها خو ماستم شماره امی دختره اسمیو چی بود هااا السا بود ماستم پاک کنم‌ ک گفتم باشه یک امتحانی بکنم او سی کنم ایشته دختریه امیته پیام دادم‌ک مر بلاک‌کرد☹ ای دکه ایشته دختریه سی نکرد ک کی هستم ‌ ╔═════❥❊••• ◍⃟♥️ ╚═════─────✤❊•••
Hammasini ko'rsatish...
😍 1
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.