فمینیستِ سلیطه!

دو روز بی‌وقفه غذا پختم 🥲 نتیجه شد قیمه بادمجون قیمه سیب زمینی کوکو سیب زمینی کتلت مرغ پلو ته چین مرغ و بادمجون (به اندازه ده نفر) کشک بادمجون پلو بادمجون 🥲 امروز هم عدس پلو، ماش پلو، کوکوی عدس و قیمه با قارچ رو باید بپزم 🥲

😂😂😂 این همونیه که می‌گفت: من گربه دوست ندارم چون طوطیم رو خورد 💅😂

😂😂😂😂 فقط استایل پشمک 🤣🤣🤣

داداش به والله یو آر گی 😂😂😂

امروز می‌خوام خورش بادمجون کشک بادمجون و پلو بادمجون بپزم 🥹😂

شرکت قبلی بود، که استعفا دادم به کل بخش تولید رو جمع کرد 😕 دیگه کسی نبود همه کارا رو بکنه و تهشم ازش طلبکار باشن، یه هفته بعد رفتن من همه اخراج شدن 😒 رفتم خدافظی کنم دیدم همه نشستن رو میز صندلی‌های بیرون، گفتم من هفته پیش استعفا دادم، اومدم خدافظی کنم، گفتن: ما هم داریم میریم، شرکت تعطیل شد 🥲

راستی گفتم هفته آزمایشی کاریم تموم شد و ماندگار شدم؟ گوشی شرکت رو هم دادن دستم دیگه! دیروز رسیده، نه کاور صفحه داره نه قاب محافظ! اگر گوشی منو دیده باشید می‌دونید که این مسأله چقدر خطرناکه 😂 اگه یه رشته به اسم شکستن گوشی بود، من قطعا اول میشدم 🤣

سهم من و پشمک از پتو، به روایت تصویر! 😐😂 انگار نه انگار یه چسه بچه‌ست، دو سوم پتو رو اشغال می‌کنه

وقتی واسه اولین بار چشمات ضعیف میشه، سردرد میگیری، هی حس میکنی چشمات سنگینه، کلا حالت خوب نیست اما نمی‌تونی متوجه بشی مشکل از چشماته، چون به مرور اتفاق افتاده و بهش عادت کردی. من وقتی واسه اولین بار عینک زدم گفتم: «عه؟! یعنی واقعا اینقدر دنیا باکیفیت بود و من تازه فهمیدم؟» قبل از این که واسه بار اول عینک بزنم حس میکردم خب عادیه دیگه درخته بیست، سی متر دوره، باید برگاش رو به صورت یه حجم سبز متراکم ببینم! بعد عینک زدم و فهمیدم توی بیست سی متر هنوزم میشه برگ‌ها رو تشخیص داد! اوایلش خیلی با عینکم درگیر بودم، حس میکردم شقیقه‌هام رو فشار میده، حس میکردم روی بینی‌م سنگینی می‌کنه و... اما بعد یه مدت از داشتنش خوشحال بودم چون دیگه سردرد نمی‌گرفتم و احساس سنگینی توی چشمام برطرف شده بود. حالا اینا دقیقا شبیه وقتیه که توی یک رابطه سمی گیر افتادی! ناراحتی، افسرده‌ای، از خیلی چیزا که قبلا دوست داشتی لذت نمی‌بری، هی حس و حال گریه داری، هی میخوای تنها باشی، حس میکنی بدبخت و تنها و به درد نخوری! می‌فهمی حالت خوب نیست، اما نمیدونی چرا! چون این رابطه (در اکثر مواقع) کم کم سمی شده، کم‌کم تغییر کرده و تو نفهمیدی، مثل چشمای من که کم‌کم ضعیف شدن و خودم نفهمیدم. وقتی از اون رابطه بیای بیرون هم دقیقا مثل همون اوایل عینک زدنه، سخته، بهش (تنهایی) عادت نداری، حس می‌کنی یه جای کار می‌لنگه، دلت تنگ میشه و... اما وقتی اینا گذشت، تازه میفهمی داشتی چی رو زندگی میکردی و خوشحال میشی که تموم شده ☺️❤️ پس اگر می‌دونی حالت خوب نیست، اما نمیدونی چرا؟! روابطت رو یه نگاه بنداز!

متاسفانه دیر کمد لباس تیما رو کشف کردم 💅😒😂