cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

•° ❄️ دنیای من ❄️ °•

دوست تان داریم ...🤍 آی دی مالک :@ataei3589

Ko'proq ko'rsatish
Mamlakat belgilanmaganTil belgilanmaganToif belgilanmagan
Reklama postlari
189
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

ㅤ ㅤ چی داند درد ما آنکه فریبش دهد لبخند ما🥀 ‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌ ‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭┈─────「♥️」 ╰─┈➤@DONYAIMAN22 ‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎
Hammasini ko'rsatish...
5 پارت جدید
Hammasini ko'rsatish...
.تحمت............. پشیمانی❤️🙏 #نویسنده ندا افغان✨ قسمت_‌1‌20 مه_مهم نیع.... مهم اینه که همه چیز خلاص شد باور تو میشه؟ مارال_ها ستایش .... باورم میشه... چون میفهمیدم یگ روز حقیقت روشن میشه... ولی میفهمی دلم از چی میسوخت؟ مه_از چی؟ مارال_ازیکع نبودی تا ب چشما خو ببینی اطرافیان تو تا چه حد پشیمانن و عذاب میکشن نبودی تا طعم بی گناهی بچُشی.....و از عذاب کشیدن نا لذت ببری مه_هچ وقت راضی ب عذاب هچ کس نبودم مارال دیدی بهترین دوستم چی رقم زندگی مر ب گند کشید؟ مارال_اسم ازو ب پیشم نیار کع حالم ب هم میخوره..... مه_مارال کجا زندگی خور اشتباه رفتم؟که اخر راهم ای شد؟ مارال_چوپ سادگی و مهربونی خور خوردی مه_ممنونم مارال🥺 مارال_چری مه_بخاطریکع ای سال هم کنارم بودی و پا ب پا مه اشک ریختی مارال_دیونه.... مثلا رفیق تونم مه_صنم هم رفیقم بود مارال_ب گذشته فکر نکن..... آیندع بچسپ😁 لبخندی مهربونی میزنم ک میگه مارال_ستایش خیلی خوشحالم.... دلم مایع با صدایی بلند جیغ بکشم بگم خدایااااا شکرررر چاکریم 😍😂😂 بعد رو خو طرف سینا میکنه و میگه... مارال_سینا 🥺 برو بگو امشب مر مرخص کنن سینا_اصلا😐 مارال_سینا جونی🥺 سینا_خر نمیشم😒 مارال_قول میدم حالم بد نشه🥺 مه_مه مارال .... کمی ب فکر خو باش اصلا مایی مع بستم مارال_فکر خوبیع سیتا_نه ستایش تو برو مارال_چری؟ سینا_نمیبینی حال یو؟ ب نظر تو میتونه از ت پرستارع کنه؟ مه_چی میگی سینا.... مه خبم مارال_ن ستایش .... حق با سینا یع تو برو. مه_باور کن مه خبم.... میتونم بستم مارال ب شوخی میگه مارال_گمشو بیرون بابا..... مه از خو شو دارم.... برو خدا روزی تور دگه جا بدع..... مه_مارال واقعا خبم مارال_رو گپ مه گپ نزن😒 برو مزاحم خلوت مه شوهر جونم نشو🥺❤️ میخندم او هم میخنده بغل میکنم و اور .میگم مه_خیلی مام تور مارال..... بیشتر از همه بمه عزیزی..... زود خب شو سبا هم میام مام وخزم ک دست مر میگیره و میگه مارال_ستایش باز غیب نشی🥺 لبخند اطمینان بخشی میزنم و میگم مه_نمیشم .... دلجم از حالی تا ابد مزاحم تونم....😂 خب دگه بمع کاری نداری؟ مارال_کار کع دارم .... ولی گذاشتم بری بعد 😁✨ لبخندی میزنم و رویو بوس میکنم خودی امیر خداحافظی میکنم و راه خروجه ب پیش،میگیرم......... @DONYAIMAN22
Hammasini ko'rsatish...
.تحمت............. پشیمانی❤️🙏 #نویسنده ندا افغان✨ قسمت_‌119 ((چند روز بعد......)) بلاخره روزیو فرا رسید .... امروز مام برم پیش مارال.... بخاطر وضعیت بحرانی که دیشت نمیشد برم پیش یو .... سینا قول داده بود کع کم کم بگع بریو.... بیشتر از همه دلتنگ مارال بودم... مارال تنها کسی یح که رفیق روزایی بدم بود.... سینا تا موضوع زنده بودن مر ب مارال گفته مارال بی هوش میشع و اور میارن ب شفاخانه حالی هم شکر خدا حالی خبع..... چند قدم دگه مونده تا ب اطاق برسم... هرچی ی اطاق نزدیک تر میشم صدایی گریع و گپا مارال بیشتر ب گوشم میخوره .... مارال_سینا دروغ گفتی بمع نی؟😭 سینا_ن بخدا گلکم ..... حالی خودیو میایع ... ت بخدا بی تابی نکن ... باز فشار ت پاین میایه مارال_پس کو؟ چری نمیایه لبخندی میشینه رو لبا مه... ب آرومی دره وا میکنم و وارد میشم.. مه_مارال....🙂 ب چشما یو برق اشکع میبینم.... فکر کنم گپا سینا باور نکردع بود..... لبخندی میزنم بریو ب آرومی زمزمه میکنه.... مارال_مه خاوم نی سینا؟🥺بزن ب گوشم اگه بیدارم سینا دست خور بالا میکنه و میزنه ته گوش یو😐 مارال دست خو میگیرع ب رو خو میگه مارال_آروم تر هم میشد بیشعور😒 بعد رو خو طرفم میکنه و میگه مارال_ستایش واقعن زنده یی؟ اخه فکر میکنم مثل همیشه خاو میبینم دلم پُر میشه از مهر و محبت شعری ب ذهنم میایه و زمزمع میکنم مع_ ‌(( از اوج فلک ستارع چیدن سخت است....❤️ دور از منی و ب تو رسیدن سخت است......❤️ ای دوست که بی تو زندگی زندان است......❤️ بدان که از تو دل بُریدن سخت است.....❤️ مارال_نکنه مه رفتم او دنیا پیش ستایش؟ سینا_عجب😐اگه تو مُردی پس مه او دنیا چه غلطی میکنم🤦‍♂😂 مارال اشک عا خو پاک میکنه و میگه مارال_چی بفهمم ... فک کنم طاقت دوری مر ندیشتین خودکشی کردین شما هم میرم سمت تخت یو و کناریو میشینم دستایو بین دستا خو میگیرم و میبوسم مارال با چشمایی اشکی میگه مارال_ببین رفتن تو با مه چکار کرد😞 مه_ببخش دوست بی معرفت خور😔 ببخش... خیلی اذیت کردم تور.... اشکی از چشم یو میرزه و میگه مارال_رسم رفاقت ای نبود....از داغون هم دو کوچه تیر کردم مه_حق داری.... حتی اگه بزنی به گوشم و بگی گمشو بازم هیچ گیله ای از تو‌ندارم😞 صورت مر بین دستا خو میگیرع و میگه مارال_ستایش خیلی خوشحالم..... خیلی بیشتر از چیزی که فکر کنی ..... بعد با دقت ب صورتم نگاع میکنه و میگه مارال_الهی دستاینا بشکنه ببین تا چه حد اذیت کردن😭 مه_مهم نیع... مهم اینه همه چیز خلاص شد باور تو میشه؟ @DONYAIMAN22
Hammasini ko'rsatish...
.تحمت............. پشیمانی❤️🙏 #نویسنده ندا افغان✨ قسمت_‌118 فایق_خدایا حالی از کجا پیدا کنم اور😞 یاد فرهان میفتم ... نور امیدی پیدا میکنم مه_فایق..... فرهان ... فرهان میتونه مار ب ستایش برسونع فایق_از کجا مطمینی مه_فعلا قطح میکنم باز ب تو خبری میدم.... گوشی قطح میکنم سلیم از دور میایع سمتم دویدع میرم شمت یو مه_سلیم سلیم_جان لالا مه_ادرس خونه فرهانه مام.... میتونی پیدا کنی سلیم_مایی چکار مه_مطمینم فرهان ادرس ستایشع میفهمه مطمینم.... سلیم_ وقتی پیمان مامور مخفی بوده پس مطمینم نصیر ادرس یو دارع صبر زنگی بزنم سری تکون میدم او هم گوشی خو بیرون میکنه زنگی ب نصیر میزنه بعد از مکالمه خداحافظی میکنه و میگع سلیم _ستایش ب خونه فرهان سکونت داره.... ای هم ادرس محل زندگی نا ازیکه ستایش پیش یگ نامحرم میمونه ته دل هو خیلی ناراحت میشم ولی حق دارع .... اگع اونا نمیبودن نمیفهموم چه بلایی سر ستایش میامد از فکر ایکه ادرس ستایشع پیدا کردم لبخندی میشینه ب لبا مه_حرکت کن دگه.... چری ایستادی سلیم_ن بابا .... منتظر امر جنابعالی بدم😒 مر با رانندع شخصی خو اشتباه گرفتی😒 مه_اوک پاین شو خودم میرم سلیم _بی جنبه😑 موتره حرکت میدع لبخندی میشینه رو لبا مه مه_چون میفهموم رفیق نیمه را نی🙂 ....... ((ستایش)) با صدایی حسنا سر خو بالا میکنم و غمگین نگاه میکنم طرف یو حسنا_چیشده؟ باز که زانو غم بغل گرفتی مه_دیدن غریبع هایی ب ظاهر اشنا دلم هوایی روزایی سابق کردع.... حسنا_دلتنگی؟ مه_بیشتر از همیشع..... دلتنگ تک تک روزای گذشته یم... روزایی که دنیار پُر از رویا هایی دوست داشتنی میدیدم.... حسنا_مگه حالی نمیبینی؟ مه_خیلی سخته تنها یگ چیز ب ت مهم باشه. ولی او چیز مالع تو نباشه حسنا_کی گفته مال تو نیع؟ مه_دلم هئیی بگذریم راستی حسنا از خانواده مع خبر داری؟ مببینم رنک یو میپرع و خونسرد میگه حسنا_ن ... چزی؟ اخم میکنم و میگم مه_اخه امروز غیر فایق دگه کسی نیامد.... حتی طاهرم نبود.... حسنا_ای بابا.... بخاطر همی موضوع غم مرگ زدی .... حتمن یگ دلیلی دیشتن مه_حسنا دلم هوایی نداشته ها مر کردی تمام نداشته هایی که یگ روز داشتم ولی،حالی ندارم😔بگو چکار کنم؟ سر خود خو جیغ میکشم و‌میگم ستایش چکارع تور؟ تو که عادت داری ب ای تنهایی ها ولی باز‌ میگم. حالی که همچی ثابت شده ... چری تنها باشم😔 حالی مه میتونم با غرور ب جلو نا راه برم و بگم دیدین حق با مه بود نمام تنها باشم😞 @DONYAIMAN22
Hammasini ko'rsatish...
.تحمت............. پشیمانی❤️🙏 #نویسنده ندا افغان✨ قسمت_‌117 میرم سمت یو و فقد طرف یو نگاه میکنم.... مهسا_چیع؟ باز لال شدی ب داخل محکمه خیلی بلیل زبونی میکیری سرخو میبرم نزدیک گوش یو و با خونسردی میگم مه_یاد گرفتم وقت خور بری کسی که حتی لایق نفس کشیدن هم نیع... تلف نکنم عصبی میشع ... ولی او هم مثل مه مایع خونسرد باشع ....میگه مهسا_همی ادم بی لیاقت تونیست کسی مالع خو کنه که جنابعالی در ظرف یک سال نتونیستی پس زور اضافع بری عاشق کردن کسی که عاشق تو نیه نزن با بی تفاوتی میگم_اویی که زور بیجا میزنه تویی نه مه اگه ایقد ب عشق خو ایمان دارس پس نباید ترسی داشتع باشی پوزخندی میزنم و میگم فکر کنم خود هم میفهمی وجود مه باعث ترس تو میشع مامور_بسه ... بهترع بریم مهسا_فقد یگ دقه دگع زن اخم میکنه و چند قدم دور میشع مهسا_کسی که هم روح و جسمی یو مالع منه. هچ وقت عاشق تو نمیشه پا خور از زندگی مع بکش بیرون بغض بدی ب گلو مه میشته..... بازم حفظ ظاهر میکنم و میگم مه_فکر کنم یاد تو رفته.... او کسی که پا خو ب زندگی مه گذاشت تو بودی ن مه ای گپ میگم و مام برم....همیکه بر میگردم با یکی برخورد میکنم دست خو میزارم رو قلب خو و چشما خور وا میکنم محمدع میبینم ب مقابل خو پوزخندی میزنم و شانه خور ب شدت ب شانه یو میزنم و از کنار رد میشم دویدع میرم سمت موتر فرهان و سوار میشم ‌‌ ((محمد)) ستایش شانع یی میزنه و از جلو چشما متعجب مه از کنارم رد میشع نمیفهموم مهسایی لعنتی چی گفت بریو که گرفته تر از قبل طرفم نگاع کرد دویدع ب رد یو میرم ولی تا برسم موتر حرکت میکنه و میرع..... ب جا خو ایستاد میشم ...خیلی خوشم خیلی خیلی خوشم. مهم نیع حالی چه اتفاقی افتاده .... مهم اینع کع زنده یی...... میفهموم میتونم همچی مثل سابق کنم خدایا شکررررر 😍 با صدایی زنگ گوشی از فکر بیرون میام گوشی از کیسع خو بیرون میکنم و جواب میدم مه_بله؟ فایق_محمد نزار ستایش برع جلو بگیر تا بیام ته دلم میگیرع با ناراحتی میکم مه_فایق.... ستایش برفت فایق_چـــــی؟؟ مه_هر کار کردم نتونیستم جلو یو بگیرم با ناراحتی میگه فایق_حالی از کجا پیدا کنم اور؟.... محاله مار ببخشه.... محاله دوبارع ببینیم اور ترس ب جونم غَلَبَه میکنه.... اگه نیایع چی؟ فایق_نباید میزاشتی بره محمد ... نباید😞 مه_چکار میکردم؟ از دستم فرار کرد ... تا دم موتر هم برد یو رفتم ولی ..... فایق_حق دارع برع ... ولی ما باید پیدا کنیم اور همه ما بع حق یو بد کردیم بلا هایی که امروز ب سر ما امدع همه بخاطر آه هایی یع کع ستایش کشدع پیدا میکنم و ب پایو میفتم تا حلال کنه😞 @DONYAIMAN22
Hammasini ko'rsatish...
.تحمت............. پشیمانی❤️🙏 #نویسنده ندا افغان✨ قسمت_‌116 فرهان_ستایش باید بریم داخل.... با ای گپ یو ته دلم خالی میشه.... میترسم خیلی میترسم... اگه نتونم ثابت کنم اگه باز همچی خراب شع چی😔 حسنا_از چی میترسی ستایش مه_ازیکع نتونم خور ثابت منم و شمار ناامید کنم فرهان_ترس تو یگ چیز عادیع... میفهموم سخته گذشته هار مرور کنی... ولی سعی کن اروم باشی.... مه مطمینم میتونی تو قوی تر ازی گپا یی ناگفته نمونه که مدرک علیع ای باند خیلی داریم دلجم تا پای دار میرن.... با ای گپا کمی اعتماد ب نفس پیدا میکنم میریم سمت اطاق..... با وارد شدنم اولین شخصی که میبینم مرد میان سالی پشت یک میز کلانی شیشتع یح و‌دو نفر هم ب دو طرف یو ایستادن نگاه خور ازونا میگیرم و میرم سمت چوکی ها بدون توجه ب نگاع ها میرم ب ردیف اخر که خلوته میشینم حسنا و فرهان هم میاین سمت ما نمیفهموم کیا امدن کیا نیامدن مهم هم نیه بعد از چند دقع محمد .. عمر.. اشکان... طاها هم میاین... و تقریبا با فاصلع از ما میشینن مطمینم هچ کس غیر سلیم و محمد و صنم متوجه حضورم نشدن و از زنذع بودنم خبر ندارن بعد از چند دقع اول صنم میرع ب جایگا گپ میزنه اصلا از گپا یو هچی نمیفهموم فقد جسمم اینجی روحم غرق گذشته با کمال ناباوری محمد هم ب حایگاع حاضز میشع و او هم طرف مر میگیره نمیفهموم چندی تیر میشه اخر نوبت مع میشع باید برم ولی میترسم. از جا ورمیخزم و میرم سمت جایگاع قرانی میارن و قسم میخورم بعد شروع میکنم ب تعریف کردن .... از روز اول تا همی یک ماع پیشع میگم .... از خواهری میگم که ازو استفادع کردن ...... وکیل منصور سوال میکنه وکیل_ پس دختر او فلمی که گپ میزد کی بود مه_او دختر خاهرم بود ..... خواهر اصلی مه .... منصور پست فطرت ازو سو استفاده کردع بود .... خواهر مر معتاد کردع بود .... بخاطر دادن مواد از خواهرم سو استفاده میکرد و در اخر هم بخاطریکع پیش همه ثابت کنع مر ازبین بردع ب جلو چشا مع خواهر مر خفه و بعد اتیش زد😔 تمام اتفاقت... مو ب مو.... میگم بعد یک ساعت گفته ها مه خلاص میش لبخند میشینه رو لبا مه.... بلاخره خلاص شد .... موفق شدم از جایگاع بیرون میام و میرم سر جا خو میشینم بعد نیم ساعت محکمه خلاث میشه و قاضی حکم اعلان میکنه صنم دو سال.... مهسا پنج سال ... و مریم دگه باند نا حکم اعدام .... فرهان_بریم دگه اینجی کاری نداریم با هم از محکمه بیرون میشیم فرهان _مه میرم موتر بیارم شما هم خوش خوش،بیاین فرعان میرع مایم مام حرکت کنیم کع چشمم ب معسا میفته مه_حسنا حسنا_جان مه_چند کلمع مام با مهسا گپ بزنم حسنا_ولی حال تو خوب نیع بزار بری بعد مه_ن دگه توان ندارم دفع دگ خودیو روبرو شم چند کلمع میگم میام سری تکون میدع و میگه _برو و زودی بیا مه_چشم
Hammasini ko'rsatish...
💌#جمعه در هر جمعه برای ما #سه رحمت وجود دارد. ⓵- #صلوات بر پیامبر ﷺ ⓶- خواندن سوره‌ی #کهف ⓷- #دعا، گنجی که قبل از غروب منتظر ماست. ♥️🙂 🤍ߊ‌َࡋࡋܣُܩ ࡎَܠِّ ࡃَܠَܨ ܩܟܩܒ‌ܦ‌َآܠِ ܩُܟَܩَّܒ‌ِ ‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ╭┈─────「♥️」
Hammasini ko'rsatish...
..تحمت............. پشیمانی❤️🙏 #نویسنده ندا افغان✨ قسمت_‌114 محمد_ستایشی نی؟ مه_....... محمد_مه اشتباه نمیکنم نی؟ پوزخندی میشنه رو لبا مع بازو مر تکون میدع و میگه محمد_عشق خودمنی نی؟ مه_نه اب دهن خو ب سختی قورت میده و ناباور میگه محمد_مگه تو ستایش ملکی نی؟ مع_ هستم .... ولی خیلی وقته عشق شما نیوم محمد_ست... ستایش مه_بهترع با آوردن اسم لجنی مثل مه شخصیت بالا خور پاین نیارین....... نمیفهموم ای آرامشع از کجا آوردم .... ن اشکی میریزم.... ن اخمی میکنم ... آرومع آرومم بی تفاپت و خشک با خلاص شدن گپم پشتم خور بریو میکنم که از پشت مر بغل میکنه و با صدا بلند میخنده خدایا ای نزدیکی هار نمام .... محمد_ت تو واقعن زنده یی خدایا ... خدایا شکرت با فشار اوردن ب پهلو مه چشا مع از درد بستع میشه خور از بغل یو بیرون میکشم و‌میگم مه_ زنده بودن یگ ادم خاین ای همه خوشحالی نداره اقایی صادقی محمد_حق داری حق داری ستایش.... از حالی تا اخر عمر هرچی بمع بگی حق منه ولی خاهش میکنم بمع توهین ن ب خود هرچی میگی بمه بگو.... اصلا بزن ب گوشم فحش بدع... هرچی دل تو مایه بگو بمع اما ب خود کاری ندیشتع باش تحمل توهین ب تور ندارم خیلی خوشحالم که زنده یی خیلی مه_دلیلی بری ای خوشحالی شما نمیبیمم محمد_ستایش،میفهموم اشتباع کردم .... بخدا شرمنده یم مه_اقایی صادقی بهترع ای مسخره بازی ها بزارین کنار.... شما چرا شرمنده باشین؟چرا ب شما فحش بدم؟ مگه شما چکار کردین؟ بعد یگ مدت فهمیدین که ما ب درد هم نمیخوریم و راع ما جدا شد ... مگه غیر اینع؟ کجا ازی اشتباعع؟ محمد_ستایش میفهموم از دستم دلخوری ... میفهموم عصب... میپرم وسط،گپ یو_ مه نه از شما دلخورم و نه هم عصبی یم فقد میگم دلیلی بری ای خوشحالی شما نمیبینم محمد_ستایش هچی او رقم ک تو فکر میکنی نیه مه_خیلی وقت پیش بمع فهموندین که هیچ چیز او رقم که مه فکر میکردم نیه .... محمد _ستایش تو چی میگی بخدا عشق اول و اخرم تونی مه_عصبی میشم خیلی ... دستم بالا میرع و سیلی میزنم ب رو یو ناباور طرفم نگاه میکنه مه_ایر بخاطر خود یا نامزد تو که زندگی مر تبا کرد نزذم...... ای زدم تا بفهمی هچ وقت هچ کسه به بازی نگیری وقتی یکیر وارد زندگی خو میکنی مهم نیه عاشقی یا نه باید تا اخرین نفس همرا یو باشی حتی اگه گناهکار باشه مشتی ب قلب خو میزنم و ادامه میدم اینی که هر دقع میزنه اسم یو سنک نیع .... قلبه.... احساس دارع دیروز مر بخاطر حفظ غرور و ابرو خو از زندگی خو پرت کردی بیرون.....و امرور مهسا مایی ب کجا برسی محمد؟ ب قلب خو اشارع میکنم و میگم وقتی تور میبینه میزنه... ب شدت میزنه میفهمی چری؟نه نمیفهمی چون همیشع دوتا چهار تا پیش رفتی تا ب نفع تو نبود پا پس کشیدی و رفتی سراغ نفر بعدی ولی بزار مه بگم .... قلبم ب شدت میزنه چون تو یگ روز با تمام خودخاهی ها خو ب محبت دروغی خو عادت دادی اشکی از چشمم میچکه... محمد چشما خو میبنده ولی مع ادامع میدم امروز مه ستایش،ملکی همینجی بع افتخار میگم خیلی خوشحالم کع ای همه بالا سرم امد تا از تو جدا شم چون تحمل جدایی خیلی راحتر از تحمل یک ادم بی،معرفته.... @DONYAIMAN22
Hammasini ko'rsatish...
.تحمت............. پشیمانی❤️🙏 #نویسنده ندا افغان✨ قسمت_‌115 ناامید و خسته نگاع میکنه طرفم.... پشت خور بریو میکنم و اخرین گپا خور میگم مه_.حداقل بمه وفا نکردی ب مهسا وفا کن..... نزار یگ ستایش دگه ب وجود بیایه...‌‌ خیلی سخته ستایش بودن و و ستایش موندن... سخته... خیلی خیلی سخته با خلاص شدن گپم قطره اشکی از چشمم میریزه و میرم پس سوار موتر میشم.... چشما خور میبندم..... دلم عجیب گرفته یع سر خو بین دستا خو میگیرم گپا یو ب گوشم تکرار میشه ((ستایش بخدا عشق اول اخرم تو بودی)) پوزخندی میشینه رو لبا مه حتمن عذاب وجدان گرفته..... مطمینم دروغ میگع.... مطمینم عاشقم نیه با بغض زمزمه میکنم.... خب ب درک که نیه مم نیوم😔 خود مم میفهموم کع از همیشع عاشق ترم و ای گپا باد هوایع..... با خود خو درگیرم .... از یگ طرف مام انتقام ای دوسال کع باورم نکرد و ترک کرد مر بگیرم ازو از یگ طرف حس میکنم بی نهایت عاشقم..... یادم از سیلی میایع که زدم بشکنه دستم محمد.....بخدا نماستم بزنم سیلی تو خوردی درد یو ب قلبم پیچید.... شرمنده ..... باید ب نظر تو بد بیام ت سعم مه نیی سهم معسایی .....برا داشتن تو هچ تلاشی کردع نمیتونم..... دروازع موتر وا میشه و فرهان میگه فرهان_ستایش باید بریم داخل سری تکون میدم و از موتر پاین میشم هنوزم محمد نرفته .... نمیفهممم سلیم چیر بریو توضیح میدع حسنا_بریم ستایش نگاع از محمد میگیرم و میرم سمت محکمه..‌‌... تا سر خو بالا میکنم چشمم میفته ب صنم... دستایو دستبند زدع و مامور زنی هم ب کنار یو ایستادع یع او متوجه مه نشدع .... بعد یک و نیم سال دوست دوران کودکی خور میبینم یاد خنده ها دوران کودکی خو میفتم.... کی فکریور میکرد کسی که حالی دستا یو دستبند زدع یع زمانی همدم تنهایی ها مع بودع.... روزی مرحم رو زخم ها مع بوده هنوز سریو پاینه ولی فکر کنم سنگینی نگاع مر حس میکنه و سر خو بالا میکنه.... یگ نگاهه بی تفاوتی بمع میندازع و پس سرخو پاین میندازع ولی بعد از چند ثانیع تیز سرخو بالا میکنه و دوبارع طرفم نگاع میکنه چشما یو از ترس و ناباوری گِرد میشه.... رنگ یو کاملا میپرع .... پوزخندی میشینه رو لبا مع فقد نگاع میکنم طرف یو.... تعجب یو بمع عادیه همه فکر میکردن منصور مر ازبین بردع.... حسنا_ستایش طرف یو‌نگاع میکنم که اشارع میکنه ب صنم و میگه حسنا_ای دخترع کیع ؟ چری ای رقم با ترس طرف ت نگاع میکنه؟ پوزخندی میزنم و میگم مه_صنم حسنا_پس صنم اینه طرف صنم نگاع میکنم هنوز ب شوکه.... باور یو نمیشه زنده باشم زن دستیو گرفته میبرع طرف اطاق محکمه ولی او هنوز نگاع یو ب منه مه_میبینی حسنا؟ ای همو دوست دوران کودکی منه.... همچنین کسی یع کع زندگی مر نابود کرد در اصل حالی باید برم با تمام نفرت سیلی مهمون صورت یو کنم و بعد با تمسخر از کنار یو رد شم.....‌ ولی نمیفهموم چری نمیتونم.... نمیتونم حرمت ها بشکنم.... ((یک نفر امد صدایم کرد و رفت با محبت اشنا یم کرد و رفت نوبت اوج رفاقت که رسید ناگهان راهایم کرد و رفت )) @DONYAIMAN22
Hammasini ko'rsatish...
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.