Hermes
214
Obunachilar
+224 soatlar
+37 kunlar
+130 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
"در سکوتی که پس از آن پدید آمد، پژواک انتقام آخرین و سهمگین خود را نجوا کرد."
👍 1
در تاریکی شب، عزرائیل آمد،
با سایهای سرد و خاموش، بیکلام.
نفسها به شماره افتاد، بیقرار،
دلها لرزیدند از وحشت و اضطرار.
اما او چون نسیم، آرام و خموش،
روحها را میبُرد، به سفری دور و بیانتها.
در چشمانش، سکوتِ ابدیت،
نه ترسی، نه دلهره، نه امیدی.
👍 1
Hammasini ko'rsatish...
Hermes
در بزم خیال، چون به دل یار نشست چون ماه در آسمان، دلبرِ ما دلرباست آواز عشق، چو نغمهٔ بلبلان در باغ جان، همیشه به دل ماندگار است گر دل به او سپارم، جهانم شود چون لاله در دشت، دل به گلزار است زُهد و ریا چو پردهٔ بیرنگیست عشق است حقیقت، که در دل زنده است در محفل یاران، به شوق و نیاز ذکرش به لب، که عشق درون ماست
در بزم خیال، چون به دل یار نشست
چون ماه در آسمان، دلبرِ ما دلرباست
آواز عشق، چو نغمهٔ بلبلان
در باغ جان، همیشه به دل ماندگار است
گر دل به او سپارم، جهانم شود
چون لاله در دشت، دل به گلزار است
زُهد و ریا چو پردهٔ بیرنگیست
عشق است حقیقت، که در دل زنده است
در محفل یاران، به شوق و نیاز
ذکرش به لب، که عشق درون ماست
👍 2
"چگونه میشود که در این زمانهی پرآشوب، انسان شرافت و عزت خود را حفظ کند؟ من، مونتانو، فرماندار پیشین قبرس، سالها در این جزیره زندگی کردهام و در برابر طوفانهای سخت و دشمنان بیرحمث ایستادگی کردهام. در این سالها، همواره به اصول خود وفادار بودهام و سعی کردهام به مردم خود خدمت کنم.
زمانی که اتللو، آن مرد شجاع و نیرومند، به این جزیره آمد، امیدوار بودم که تحت فرمان او، امنیت و آرامش به قبرس بازگردد. اما اکنون میبینم که فتنه و دسیسه در میان ما رخنه کرده است. شبها در خواب نمیبینم جز کابوسهای خیانت و جنگ. مردان شجاعی چون کاسیو، که روزی در میدان نبرد همپای ما میجنگیدند، اکنون درگیر مشاجرات بیهوده و نزاعهای بیپایان شدهاند.
اما من، مونتانو، همچنان به عدالت و حقیقت اعتقاد دارم. هرچند که دنیا پر از نیرنگ و فریب است، ولی من باور دارم که در نهایت، حق و حقیقت پیروز خواهند شد. انسان باید به اصول خود پایبند باشد و در برابر هرگونه فریب و خیانت ایستادگی کند. من این را از سالها تجربهی خود در میدانهای نبرد و در زمان حکومت بر این جزیره آموختهام.
پس، ای مردمان قبرس، بیایید دست در دست هم، به سوی آیندهای روشن حرکت کنیم. بیایید با شرافت و عزت زندگی کنیم و اجازه ندهیم که فتنهگران و خائنان بر ما چیره شوند. این سرزمین، شایستهی صلح و آرامش است و ما باید با هم برای دستیابی به این هدف تلاش کنیم."
❤ 2
(کارگاه با قدمهای سنگین به سمت قبر همسرش نزدیک میشود. سکوت قبرستان را صدای وزش باد و خشخش برگهای خشک پاییزی در هم میشکند. او به قبر همسرش خیره میشود و شروع به صحبت میکند.)
کارگاه:
"لیلا... میدونی؟ هر روز، هر شب، به اینجا میآم. نمیتونم از دست دادن تو رو قبول کنم. سالهاست که به دنبال قاتلت میگردم. هر سرنخی که داشتم رو دنبال کردم، اما هیچ نتیجهای نگرفتم. شاید ناکافی بودم، شاید نتونستم به قدر کافی عمیق بگردم، اما... تو بهتر از هر کسی میدونی که دست بردار نیستم.
وقتی همه چیز بیمعنی میشه، وقتی حتی کارم هم دیگه انگیزهای برام نداره، فقط به یاد تو ادامه میدم. تصویرت، صدات، خندههات... همه چیز هنوز توی ذهنمه. حتی اگر سالها بگذره، نمیذارم این قضیه حلنشده باقی بمونه.
امروز دوباره به پروندهات نگاه کردم. هر بار که برمیگردم به اون پرونده، انگار تو همون نزدیکی هستی، به من نگاه میکنی و ازم میخوای که پیدا کنم کسی رو که این ظلم رو به ما کرده. میدونم شاید دیگه هیچ وقت نتونم پیدا کنم، اما به خاطر تو، به خاطر عشقمون، به جستجو ادامه میدم.
لیلا، شاید نتونم تو رو برگردونم، اما میتونم عدالت رو بهت برسونم. این قول رو بهت میدم. من هنوز همون کارگاهیام که تو همیشه بهش افتخار میکردی. و هرگز از این راه دست نمیکشم، حتی اگر تمام زندگیام رو بگیره.
خداحافظ، لیلا. اما بدون که هنوز زندهای، در قلب من و در هر قدمی که برای یافتن قاتلت برمیدارم."
Boshqa reja tanlang
Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.