𝑪𝒘𝒕𝒄𝒉
از اهالی کوی قلم✍ حرفاتو اینجا بهم بزن: t.me/HidenChat_Bot?start=489033476
Ko'proq ko'rsatish324
Obunachilar
-124 soatlar
-17 kunlar
+130 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
https://t.me/cwtch9597/1837?singl
وقتی میگم داستان وقشنگ نمیفهمن والکی جبهه میگیرن ودوست دارن شخصیتها مطابق خواستشون عمل کنند اینه،
قرارنیست روندداستان مطابق فانتزیات مغزوسلیقه ی ما باشه،
واقعا چرابعضیا دیدشون به زندگی واقعی انقدرسطحیه،
بایددروغ شنیده باشی ازعشقت،
تابفهمی دردش هزاران بارکشنده تروکاریتراززخمای دیگه ست،
و اینجوری جبهه ی الکی نگیری،
والکی نیای نظرابکی بدی وواکنش شخصیت اصلی رو زیرسوال ببری
واسه اونی که گفت مگه شرط اول دوست داشتن بخشش نیست تو تایه حدی میتونی ازبخشش تو رابطه استفاده کنی تاجایی که پایه ی رابطه دچارتزلزل نشه وقتی به اصل وبنیان رابطه ضرررسیددیگه چی وبایدبخشید،
من دیوونه وار عاشق بودم و تجربش کردم ،دروغ شنیدم ونتونستم ببخشم برای همین اینجاجایزدونستم اظهارنظرکنم
𝑪𝒘𝒕𝒄𝒉
👍 9
درمورد هرکسی متفاوته
تو میتونی ده بار آدمی رو که از چشمت افتاده از روی زمین برداری فوت کنی و دوباره برگرونیش روی چشمت،
میتونی با همون بار اول همهچیز رو تموم کنی و نخوای فرصت بدی،
و ما اینجا لردی رو داریم که منطقش همیشه به احساسش پیروزه
حتی اگه احساس کنه همچنان احساسی به آرتریا داره ترجیح میده دنبال منطقش رو بگیره.
👍 8😭 2
https://t.me/cwtch9597/1839
مگه لازمه ی اول عشق بخشنده بودن نیست؟ من نمیتونم باور کنم که کسی عاشق باشه و نتونه ببخشه
𝑪𝒘𝒕𝒄𝒉
تا الان فقط نظراتتون رو خوندم و هیچ واکنشی نشون ندادم
چون بههرحال بهعنوان نویسندهی داستان جانب داری کردن فقط از یک طرف کار درستی نیست؛
اما گذشته از قصه و کسیکه خلقش کرده
نتونستم دربرابر این بیانصافی چشم ببندم،
چرا فکر میکنید عشق تضمین خوبی برای از چشم نیافتادن یه آدمه؟
دنبال کدوم افسانه و قصهاید که توش چون عشق بزرگی وجود داشته موظفه چشم روی خطای طرف ببنده؟ حالا بگذریم از اینکه هرکسی یه ظرفیتی دربرابر اشتباه داره، اما عشق هرچقدر هم بزرگ باشه تضمینی برای اینکه روزی تموم نشه و از بین نره نداره حالا به هر دلیلی که شاید خیلیهاش برای شما منطقی باشه و شاید نه.
👍 24
اسپویلی از پارت آینده:
تا قصد کرد بهطرف خروجی قدم برداره، جونگکوک بهسختی اما ناگهان از روی تخت برخاست و بازوش رو چسبید.
_چرا نمیخوای حرفای منو بشنوی؟ دارم میگم من از اونا نیستم از کارایی که با تو و خانوادت هم کردن خبر ندارم، من اومدم به هتل تو چون میدونستم اینجا پیدام نمیکنند که اگه پیدام کنند یه دقیقه هم زنده نمیمونم.
جیمین نگاهش به روبهرو بود و از چشم دوختن به صورت خیس پسرک امتناع میکرد.
_گفتم که اهمیتی نمیدم که چرا اینجایی و اصلا چرا به اینجا اومدی…
بینیش رو بالا کشید و با بغض و خواهش لب زد:
_میخوای بگی بیرونم کنن؟ من جایی رو ندارم برم، جیمین…باور کن پیدام میکنن اگه پام رو بذارم بیرون، وقتی آگهی دادن یعنی دنبالمن…
بازوش رو از بین فشار دست او بیرون کشید و بهسمت در راه افتاد.
_فعلا تو همین اتاق مادام استراحت کن تا بهتر شی.
دستش به دستگیره که خورد باز صدای پسر متوقفش کرد.
_من مطمئنم که تو قول همچین روزایی رو به من نداده بودی. این همون بهشتی بود که میخواستی برام بسازی؟ من که داشتم با بدبختیای خودم سر میکردم و میگذروندم، چرا منو وارد بهشتی کردی که آخرش خودت پرتم کنی بیرون؟
جیمین نیشخند تیزی زد و قبل از باز کردن در گفت:
_آدمای خطاکار تو بهشت نمیمونن.
😭 32❤ 1
تو متعلق به یه قسمت از وجودِ منی که، براش تصویری ندارم، صدایی ندارم، مکانی ندارم، حالتی ندارم، توصیفی ندارم،
فقط میتونم بگم بخشی از من که قبلا حتی نمیدونستم وجود داره.
❤ 19
من شرمندهام که زیادی منتظرتون میذارم🥲
باور کنید این چند وقت سخت مریض بودم و درگیر
ولی مثل آدما بزرگا مجبور بودم با همون مریضی برم سرکار و با ته موندهی انرژیم وانمود کنم که هنوز سرپام
(بهخاطر مصرف کلداکس که برای من بدتر از الکل عمل میکنه😂 یه جور امروز گیج میزدم و تو حال خودم نبودم که هرکس منو میدید میگفت خوبی؟ مطمئنی خوبی؟😂)
اِنی وی
این بندهی حقیر رو بابت این همه انتظار ببخشید و آرتریا و لُردش رو همچنان دوست داشته باشید🤍
❤ 21😁 1