cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

ایــسـstopــت🚫خــtheـطـdangerــر❌عـofـاشـloveــقـــی☯

📚 #رمان: #انلاین📚 #وضعیت: #در_حال_تابپ✍ (کپی ممنوع پیگرد قانونی دارد❌) #نویسندگان ice_queinnn.t.f(va)#nili.h# #کاربر_انجمن_نودهشتیا. هر روز یک پارت

Ko'proq ko'rsatish
Eron199 219Forsiy189 251Kitoblar
Reklama postlari
189
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
-37 kunlar
-630 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

#پارت_505 - حرصم نده ارنیک حرصم نده بوسه ای یکهوی روی گونه اش زدم و به صبحانه ام ادامه دادم - چشم هاکان با دهن باز چنگال بدست بهمون خیره بود الما سرخ شده به خوردن ابمیوه اش ادامه داد تو گلو خندیدم گفتم - چته هاکان غذات بخور - هیچی فقط پشمام **** - ارنیک - جانم - امشب چه خبره - خبری نیست - پس چرا داریم میریم بیرون - چون قراره یک اتفاق مهم بیوفته مشکوک بهم خیره شد لبخندی زدم و سرم برگردوندم امشب پدر و مادر آلما می اومدن و قرار بود توی هتل ببینیمشون و الما خبر نداشت و رسما قرار بود اونجا به خانواده الما خبر بدم نامزدیمون وارد رستوران هتل شدیم به سمت طبقه بالا راه افتادیم - ارنیک چرا نمیگ..... - آلما دخترم؟! شوکه برگشت سمتشون با لبخند به جلو فرستادمش که برگشت سمتم چشم هاش پر اشک بود لب هاش باز بسته میشدن ولی خالی از حرف بود بالاخره بعد از چندی گفت - کار تو بود؟؟ - بخاطر تو بود اروم لب زد - دوست دارم قلبم گرم شد از حرفش و گرم تر جواب دادم - منم دوست دارم برگشت طرف خانواده اش دوید سمتشون مادر و پدرش و بغل کرد گریه اشون بلند شد اروم نزدیکشون شدم الما توی همون حالت بهم لبخند نرمی زد لبخندی که حاضر بودم تمام زندگیم بدم که واسم همیشه لبخند بزنه
Hammasini ko'rsatish...
#پارت_504 باهم به سمت میز که که چیده شده بود راه افتادیم - ارنیک من یک سری تحقیقات انجام دادم انگار داره از ارسن خبرای میشه کلافه هوفی کشیدم نشستم پشت میز و گفتم - اگه ببینمش یخواد دردسری درست کنه خودم میکشمش - این حق آلماست که انتخاب کنه عصبی نگاهش کردم که جدی جوابم ددد - فکر نکنم گذاشتم بهش برسی میزارم بزور نگه اش داری اگر بدونم میخوای زر بهش بگی گردنت میشکنم تلخ خندیدم و گفتم - من انقدر از ناراحتیش بغضم میگیره که دلم نیماد بهش بگم بالا چشت ابرو چی میگی هاکان - واسه همینه ک به تو سپردمش - کیو به کی سپردین ؟! - عه اومدی - اوهوم - هیچ هاکان داشت میگفت خوب شد برفی به ارام سپردیم مثل پادشاهاا زندگی میکنه نشست کنارم - قرار بود کافی بیاری از یاد بردن کافی اروم کوبیدم روی پیشونیم و گفتم - یادم رفت همه اش تقصیر هاکانه حالا تو ابمیوه ات بخور بعدا کافی میخوریم - عه چقدر تو ادم مزخرفی هستی ارنیک چرا همه چبز میندازی گردم من نکبت آلما خندید  کمی از ابمیوه اش نوشید - ارنیک عادتشه گناهش میندازه گردن بقیه قهقه هاکان با صدای اعتراض من همزمان  بلند شد - داشتیم آلما بانو؟ - خوب راست میگم دیگه هردفعه به گندی میزنی بقیه جمع میکنن باز خوبه ایلگار هاکان هستن جمع کنند گنداتو از خنده اش خندم گرفت و برای دراوردن لجش گفتم - اره خوب خدادرو تخته باهم جور کرده. - چطور؟ -  آرامم کم نگفته ک گندای تورو جمع کرده ابمیوه پرید گلوش انگار واقعا همینطور بود دوتا اروم زدم پشتش و دستم پس زد و گفت - آرام غلط کرده اصلا هم اینطور نیست کشیده حرص درار گفتم - باااااشه حرف تو درسته
Hammasini ko'rsatish...
🔥 3
برد تیم ملی خفن عزیزمون تبرییییک عزیزان😍🥰✨
Hammasini ko'rsatish...
🔥 3 1
#پارت_503 وقت تلف نکردم حولم برداشتم رفتم اتاق هاکان بهتر از منتظر موندن بود هاکان خواب خواب بود خنده ام گرفت اروم وارد حمام شدم سریع دوش گرفتم خارج شدنم از اتاق با حوله همراه شد با خارج شدن آرام حاضر آماده  از اتاق وقتی منو  دید گفت - عه دوش گرفتی  به سمت اتاق راه افتادم از کنارش گذشتم همین حین بوسه روی گونه اش کاشتم - اره گفتم وقت تلف نکنم برو پایین تا منم بیام میخوایم صبحانه رو بریم بیرون لبخند دندون نمای زد و گفت - مننظر میمونم " ارنیک " آرام و ایلگار صبح با شوخی خنده رفتن بیرون گفتن صبحانه رو بیرون میخورن از گرمی و عشق بینشون لذت میبردم آرام تازه داشت خوب میشد تازه شیطنتاش داشت مشخص میشد دستی به موهای آلما کشیدم نگران بودم آرسن خودش برسونه بهش نمیتونم ازش دست بکشم به طور عجیبی کشش خاصی داشتم به آلما میدونم خودخواهانه است اما میدونم که عشق من بیشتر و بهتر بدرد آلما میخوره تا اون آرسن بی عرضه با صدای آلما دست از حرف زدن باخودم برداشتم نگاهش کردم لبخند عمیقی روی لبش بود و بهم خیره شده بود - جانم چیزی گفتی - میگم بریم صبحانه بخوریم؟؟ - آره عزیزم اتفاقا اومدم بیدارت کنم - باشه پس تا دوش بگیرم حاضر بشم توام برو واسم یه کافی بیار تای ابروم بالا انداختم - نه بابا،دیگه چی؟ چیزه دیگه ای نمیخوای بانو؟ - نه عزیزم همین کافیه تو گلو خندیدم و نرم گلوش رو بوسیدم لرزی کرد و خمار بهم خیره شد ازش جدا شدم و لب زدم - اگه الان نرم تا سه ساعت دیگه هم نمیتونم واست کافی بیارم نگاهم از نگاه خجولش گرفتم از اتاق خارج شدم هاکان یه لنگه پا ایستاده بود با دیدنم گفت - ایلگار ارام نیستن - اره رفتن صبحانه بیرون بعدم شرکت توام بیا با ما یه چی بخور بریم سرکار زندگیمون - مگه نیومده بودن استراحت - چرا ولی ایلگار انگار قصد داره اینجا بمونه واسه همین یه شرکت تبلبغاتی همینجا زد برای ارام انگار یک ساله برنامه اش داشته - افرین
Hammasini ko'rsatish...
🔥 5
#پارت_502 با پا در حموم باز کردم واردش شدم سر آرام توی گودی گردنم فرو رفت گفت - هومم بوی بدنت دوست دارم تو گلو خندیدم کنار گوشش پچ زدم - بوی بدن خودت بدتره داره دیونم میکنه **** با نوازش های روی صورتم از خواب بیدار شدم آرام بود لبخند عمیقی زدم - کی بیدار شدی ؟ بوسه ای روی لبم زد کمی فاصله گرفت از همون فاصله کم لب زد - تازه بیدار شدم دستم رو پشت سرش انداختم و به سمت خودم کشیدمش  اینبار من طولانی تر بوسیدمش - هومم ... چرا بوسه ات کامل نمیکنی اخه خندید سرش توی گردنم فرو کرد و ملافه دورش محکم تر گرفت مثل گربه ملوس خودش به گردنم میمالید محکم بغلش کردم - وجودت مایه آرامشه، انگار واقعا راسته اسم های هر شخصی روش اثر میزاره - بله پس چی - امروز میبرمت شرکت - شرکت خودت؟ - نه پس، آره دیگه یک شرکت تبلیغاتیه - عه - اوهوم پاشو دوش بگیر اماده شو - پس تو چی شیطون نگاهش کردم - بخوایم دوتای بریم شرکت میوفته عصر - عه نه من یک دوش سریع میگیرم میام - نه وایسا خودت خواستی دیگه هیجان زده جیغی کشید خودش توی حمام انداخت در بست - بالاخره بیرون که میای بلند خندید و شیر اب باز کرد - نه نمیام
Hammasini ko'rsatish...
4
#پارت_501 برگشتم و کلتم پرت کردم تو بغل ارنیک و رو به هاکان گفتم - بهتره بیشتر عادت کنی تا نکشی زندگیت در امان نیست حالام راه بیوفتید بریم ارام نگرانه صدای پخ خنده هر دوشون بلند شد که گفتم - خفه، این تن لشم بندازین تو دریا سوار ماشین شدیم و سمت خونه حرکت کردیم با وارد شدن حیاط با آرام منتظر رو به رو شدم لبخند عمیقی روی لبم نشست ناخوداگاه لب زدم - بیشرف ببین چطوری با کاراش  دل صاحب مرده ام  رو میلرزونه با صدای هاکان و ارنیک به خودم اومدم یادم اومد اونام تو ماشینن - داداش تو واقعا خوشانسی ک اون داری - راس میگه ایل عشق ارام با تمام این اتفاقا ها یک معجزه است دوباره لب زدم - یک معجزه از ماشین پیاده شدم و به سمتش رفتم گردن کج کرد و با مظلوم ترین لحنی که ازش میشناختم لب زد - اومدی لبخندم عمق بیشتری گرفت و دست هام باز کردم  لب زدم - اومدم چند قدم اومد جلو به یکباره خودش پرت کرد توی بغلم سرم توی موهای نرمش بردم نفس عمیقی کشیدم - بوی زندگی میدی ریز خندید و مثل گربه ها صورتش به گردنم مالید - دوست دارم بوسه ای روی سرش زدم و پچ زدم - من بیشتر، بریم داخل تا سوژه بیشتر ندادیم دست این دوتا،  الان ارنیک و هاکان دو دستی چسبیدن به شیشه ماشین ببینن کی به مرز بوسه میرسیم خنده اش بیشتر شد که دلم ضعف رفت و گفتم - نخند نصفه شبی حامله ات نکنما بیا بریم تو دختر به سمت اتاق راه افتادیم آلما مثل یک جت از کنارمون گذشت آرام خندون حینی که بهم تکیه داده بود از پله ها بالا رفت و گفت - توروخدا نگاهش کن اخرم دلش طاقت نیورد رفت - مگه قرار بود نره - آره لج کرده بود که نره اما انگار دلش لجباز تره به اتاق که رسیدیم آرام برگشت در بست از پشت محکم بغلم کرد و گفت - کی تموم میشه این اتفاقا؟ - امشب تموم شد دیگه اتفاقی نمی افته - اما من بازم دلهره دارم حس میکنم قراره یه اتفاقای واسه آلما و ارنیک بیوفته - نگران نباشه اونا از پس زندگیشون برمیان بریم دوش بگیریم؟ سرش بلند کرد و گفت - دوتایی؟ - اوهوم لبخند شیطونی روی لبش نشست و گفت - همراه با یه ماساژ توپ؟ اوهومی گفتم که شیطونتر نگاهم کرد و گفت - نچ به دلم ننشست شوکه نگاهش کردم و گفتم - دختر یک گردان باید بیان منو ماساژ بدن اونوقت من تورو ماساژ میدم میگی به دلم ننشست دیگه چی؟ - اخه من فقط ماساژ نمیخوام که، یکمم بوس و بغل و ... تو گلو خندیدم بوسه ای نرم و طولانی روی لب های صورتیش کاشتم دست بردم زیر زانو و کمرش و بغلش کردم هیجانی خندید و گفت - ایلگار میوفتم - نترس عزیزم نمی افتی با پا در حموم باز کردم واردش شدم سر آرام توی گودی گردنم فرو رفت وفت - هومم بوی بدنت دوست دارم
Hammasini ko'rsatish...
🔥 3👍 2
#پارت_500 بعد از رسیدن تمام افراد و فهمیدن جای یاشار رو به روی خونش ایستادیم هر سه نفر پیاده شدیم از همون لحظه با حرکت انگشتم تیر اندازی ها شروع شد نیشخندی زدم زمزمه کردم - بنگ با لبخند کلتم رو دراوردم همراه بقیه وارد خونه اش شدیم بلند فریاد زدم - ما اومدیم عزیزم هر کی جلو می اومد بی فوت وقت با یک تیر خلاص میشد. چه بدست من چه بقیه وقتی همه رو کامل پاکسازی کردیم بالاخره رسیدیم به سالن اصلی یاشار شوکه روی پله های که منتهی به طبقه دوم بود بهمون خیره شده بود - چطور، چطور پیدام کردی؟ دستی به گردنم کشیدم عصبی بهش خیره شدم و غریدم - هر بار یکی سعی میکنه به خونه من حمله کنه فکر کردی نمیدونم مقصرش خودتی ؟ یکه خورده خیره ام شد - فکر نمیکردم انقد احمق باشی که نفهمی منم جاسوسای خودم دارم نگاهی به اطراف کردم و ادامه دادم - گرچه ایده خوبیه اینکه ویلاست ضد راداره اما ادمات، نچ لبخندی از خباثت زدم و گفتم - کارت دیگه تمومه کلتم سمتش گرفتم و با اخرین گلوله توش پیشونیش هدف گرفتم تا به خودش بیاد خونش روی دیوار پشتش پخش شد هاکان چینی به صورتش داد و گفت - لعنتی ارنیک دستی به شونه هاکان کشید و گفت - میموندی تو ماشین بهتر بود دیدن خون واست خوب نیست هاکان عصبی سری تکون داد و گفت - آرام مثل خواهرم نیست خود خواهرمه ارامشش واسم اولویته پس یکم خون بریزم و ببینم به جای برنمیخوره
Hammasini ko'rsatish...
🔥 4
#پارت_499 -  از فردا میرم شرکت - جدا؟ - اره ایل میگه برای روحیت بهتره - عالیه - اوهوم - خیلی دوستش داری نه نگاهش برق زد و گفت - دنیامه - فکر نمیکردم انقدر عاشق بشی - همیشه اونی که خودش بی احساس نشون میده برعکس خیلی احساسیه - درسته ما... هنوز حرفم تنوم نشده بودم که صدای تفنگ اونم پشت سر هم بلند شده هر دو جیغ بلندی زدیم که هاکان و ایلگار به سمتمون دویدن گریون نالیدم - ارنیک کجاست؟ ارام که به سینه ایلگار چسبیده بود لرزون نالید - ارنیک رفت پماد بیاره ایلگار ارنیک چیزیش نشه  لطفا صدای ارنیک از پشتمون که میدوید سمتون اومد - اینجام اینجام نگران نباشید ایلگار ماشین پایین پارکه باید بریم هاکان عصبی گفت - کجا بریم به خونه امون حمله کردن باید جوابشون بدیم ایلگار با اخم گفت - بادیگاردا هستن الان ارام و الما هستن نمیشه خطرناکه و ریسکش بالاست به سمت ماشین رفتیم سوار شدیم از بغض حس خفگی کردم گرفته لب زدم - لطفا یکم اب به من بدین نگاه همه برگشت سمت من ارنیک نگران نزدیکم شد و کنارم نشست و دستم گرفت گفت - خوبی؟ هاکان ی بطری بده سکسکه ای کردم و سرم تکون دادم بعد از خوردن اب حالم بهتر شد ایلگار پیچید توی کوچه ای و وارد خونه مشابه به خونه ای که توش بودیم شد آرام لب زد - اومدیم پیش مامان اینا؟ - چاره ای نیست امنیت اینجا بالاست به بابات خبر دادم منتظرتونن برین داخل ما سه تا هم کار داریم آرام نگران برگشت سمت ایلگار و گفت - زود برمیگردین؟ ایلگار بوسه ای روی گونه ارام زد و گفت - برمیگردیم عشقم برین تو " ایلگار " آرام و آلما بعد از خداحافظی وارد عمارت شدن برگشتم سمت ارنیک هاکان و گفتم - افراد جمع کن. قراره کلک یاشار بکنیم هر دو لبخندی زدند هرکدوم شروع کردن به زنگ زدن " قراره نیست نابودت کنم یاشار عوضی "
Hammasini ko'rsatish...
🔥 1
#پارت_498 - مگه عقلت کمه؟؟ چپ چپ نگاهش کردم جوابش ندادم جلو اومد جلوم زانو زد ساق پام گرفت تو دستش هم دردم گرفت هم مور مورم شد - ای ولم کن -بزار ببینم چیشده پات خوب - چیشده؟ کمتر حرصم بدی اینطوری نمیشه سری تاسف بار تکون داد و گفت - ادم حرص میخوره عصبی میشه ته ته اش باید داد بزنه نه اسیب بزنه به خودش یک لحظه ترس به دلم افتاد کلافه نچی کردم و گفتم - وای بسه هی غر میزنی شوکه بهم خیره شد و گفت - آلما چیزی شده؟؟ حس ترسم انقدر زیاد شد که بغض کرده گفتم - هیچی حالم خوبی نیست یهو دلشوره گرفتم مشکوک نکاهم کرد و گفت -  جدی؟ - اوهوم - بیا بریم **** - سلام همه برگشتن سمتمون ارام با دیدنم دست تکون داد و به سمتم اومد ست سفید مشکی سوئیشرت و شلوار اسلشش زیادی بهش میومد کلاه مشکلش برداشت و دستی توی موهای بلند و بازش کشید  دوباره کلاهش گذاشت - چقدر میخوابی دختر نیشم شل شد گفتم - الکی که نیست اسمم از بچگی گذاشتی کوالا بلند خندید و گفت - براوو هنوزم باهمین اسم سیوی واسم اهان راستی بیا بازی - واقعا؟ مرسی وفاداری، نمیتونم پام خورد به تخت درد میکنه نگران جلو اومد گفت - الان خوبی - اره ارنیک از کنارمون حرصی لب زد - اره کوفت، ارواح عمت پات خودش خورد تو نزدی که مکثی کرد رو به ارام بلندتر گفت - آرام جان من میرم پماد بیارم واسش ببرش رو نیمکت بشینه تا خودش دوباره مسدوم نکرده از حرفش ارام خنده اش گرفت و دستم کشید نزاشت به ارنیک ناخونک بزنم وشگونش بگیرم
Hammasini ko'rsatish...
6
#پارت_498 - مگه عقلت کمه؟؟ چپ چپ نگاهش کردم جوابش ندادم جلو اومد جلوم زانو زد ساق پام گرفت تو دستش هم دردم گرفت هم مور مورم شد - ای ولم کن -بزار ببینم چیشده پات خوب - چیشده؟ کمتر حرصم بدی اینطوری نمیشه سری تاسف بار تکون داد و گفت - ادم حرص میخوره عصبی میشه ته ته اش باید داد بزنه نه اسیب بزنه به خودش
Hammasini ko'rsatish...
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.