سِیـکو
آنچه هست و نیست... غَلَیان احساس است و بس! 🌵 https://t.me/Markopolof_Bot
Ko'proq ko'rsatish264
Obunachilar
-124 soatlar
-27 kunlar
-130 kunlar
Post vaqtlarining boʻlagichi
Ma'lumot yuklanmoqda...
Find out who reads your channel
This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.Nashrni tahlil qilish
Postlar | Ko'rishlar | Ulashishlar | Ko'rish dinamikasi |
01 صد البته در کذب بودن ذات پیشگویی که شکی نیست. اینام پیشگویی نیست، تهدیده! | 35 | 0 | Loading... |
02 #بات
انشاءالله دکان این پیشگوها و ... برچیده بشه و کذبه اینا | 36 | 0 | Loading... |
03 همون که خودت میگی
خدا بخیر کنه🚶🏻♂️ | 37 | 0 | Loading... |
04 #بات
هادی جان سلامـ
بله منم دیدم برای آبان هم همچین پیشگویی زدن خدا بخیر کنه | 38 | 0 | Loading... |
05 الانم نگفتم که پیشگویی رو تایید کنم. قصدم بالا بردن احتمال یه چیز دیگهس که خب البته همونم فعلا تا پایان مراسم تدفین صحبت کردن راجع بهش جالب نیست بنظرم. همینجوری گفتم بدونید... | 39 | 0 | Loading... |
06 برگام! یه چی تازه یادم اومد کپ کردم. چند روز پیش قبل از این اتفاقات اخیر تو اکسپلورم یه پست از یه پیج پیشگویی دیدم که نوشته بود طی چند روز آینده یکی از اشخاص مهم مملکت میمیره و منی که کلا اعتقادی به این چیزا ندارم بی تفاوت ازش رد شدم :/ | 39 | 0 | Loading... |
07 -همیشه در عجبم که...
چه زود همهچی به فراموشی سپرده میشه
و چه زود نبودنا عادی میشه! | 49 | 1 | Loading... |
08 بهتر بخوام بگم...
اصلا حوصله مشغول بودن بهشو ندارم یعنی
حتی برای چند دقیقه! | 61 | 1 | Loading... |
09 -برای فعالیتهای ظریف هنری یه چیزی ورای فاجعهم! | 61 | 1 | Loading... |
10 یعنی چی این همه ریاکشن ❤️ رو این پست؟!
برنمیتابم واقعا... | 22 | 0 | Loading... |
11 -لٰا تَدری؛ لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذَلِكَ أَمْرًا... | 68 | 1 | Loading... |
12 خدایا صبر! | 71 | 1 | Loading... |
13 -یا رادَّ ما قَد فات... | 73 | 0 | Loading... |
14 -کاش میشد گل گرفت در ذهنیتی که به ما ایرانیها یاد داد احتمالا تو هر زمینهای باید انحصار خودمونو داشته باشیم و خیال کنیم که متفاوتیم! مخصوصااا واسه تجربیات ناگوار زندگی...
*۹۹ درصد پستهایی که تو فضای مجازی منتشر میشه و با عبارت«ما ایرانیها...»شروع میشه در واقع برای تمام جهانیان صدق میکنه. | 66 | 2 | Loading... |
15 از یه ور میگید اگه میتونستم میومدم بیرون
یعنی پذیرفتید که به تحجر رو آوردید
بعد خط بعد میگید تحجر نیست
میدونید بنظرم مشکل اونجاست که تو همچین وضعیتی تکلیف خیلیامون با خودمون مشخص نیست. بهرحال این دیدگاه منه و قصد قضاوتتون رو ندارم. امیدوارم حل شه مشکلتون هرچه زودتر... | 20 | 0 | Loading... |
16 #بات
اگه میتونستم
میومدم بیرون
نمیتونم ...
تحجر نیست
قلب درده | 20 | 1 | Loading... |
17 نمیگم خودم تو پیاده کردنش عالی عمل میکنم
من هم به طبع مشکل دارم
ولی خب ایدهآلم برای خودمم همیشه همینه... | 19 | 1 | Loading... |
18 پیشنهاد من اینه که بیاید بیرون از لاک تحجر
حتی اگه کاری ازتون ساخته نیست!
نمونید تو عالم فکر و خیال که جز درجا زدن چیزی نصیب آدم نمیکنه | 18 | 1 | Loading... |
19 #بات
فقط خواستم بگم
حالِ الانِ من خیلی به این متنی که منتشر کردید نزدیکه خیلی...
این روزها بیشتر پژمرده ام و منتظر و دلواپس... | 16 | 1 | Loading... |
20 چیزی نیست که من بخوام تصمیشو بگیرم
بیشتر از تصمیم من محتاج فراهم بودن شرایط ذهنیه که دیگه الان یکی دو ساله کمتر پیش میاد برام، شاید مثل امشب تا حدی... | 13 | 0 | Loading... |
21 #بات
https://t.me/Seikochannel/6019
خب رو کن ببینیم | 13 | 0 | Loading... |
22 این زمستان را نبین ما هم بهاری داشتیم... | 14 | 1 | Loading... |
23 :)))
و شماهایی که نود درصدتون ورژن نویسندهی منو ندیدید هنوز(البته اگر قابل بوده باشم) | 14 | 0 | Loading... |
24 #بات
چجوری اینقدر قشنگ
ینی مثلا شروع کردی به نوشتن بقیش همینجوری اومد تو ذهنت؟ | 13 | 0 | Loading... |
25 یه روزم راجع به تنوع مینویسم
و اونجا تکمله رو وارد میکنم که:
-من بندهی تحرک و تنوعم! | 55 | 0 | Loading... |
26 پکه_پوستین: در گویش افغانی به معنی هوایی که نه نیاز به پنکه دارد و نه پوستین(لباس گرم) | 52 | 0 | Loading... |
27 به زبون خودمون بخوام بگم
اکثر اوقات دلم میخواد سوار ماشین خودم بودم
تو یه شبِ پکه_پوستین...
و تو یه مسیر دور و دراز
با یه مقصد نامعلوم
فقط میرفتم!!!
نه اینکه از دست کسی یا چیزی فرار کنمها
نه! فقط میرفتم... | 53 | 0 | Loading... |
28 از شب متنفرم؛ از سکون آدمی...
از یکجا نشینی و انتظار
از راکد ماندن درلحظهها
از دست روی دست گذاشتن...
حتی در شرایطی که کاری از من ساخته نیست
از نفس کشیدنهای تکراری متنفرم...
من بندهی تحرکم
حتی راز آرامش را هم در تحرک میجویم
کاش قطاری بودم بیوقفه
که سرنوشتش خلاصهی در مسیر بود
کاش پرندهای بودم به روی مرداب تمساحها
که هرگز اجازهی فرود آمدن نداشت
کاش نایستد این زندگی بدمصب
حتی به اندازهی یک شب تا صبح... | 49 | 0 | Loading... |
29 -از شب متنفرم...
و از هرآنچه که سکونِ آدمی در پی اوست! | 40 | 1 | Loading... |
30 🔸 رییسی، نگاهی بهمن انداخت و لبخندی زد و گفت: خیلی عجیبه یه لک هم تو پروندهات نیست، یعنی حتا خانمبازی هم نکردهای؟!
(نقش ابراهیم رییسی در نجات عباس معروفی از اعدام)
سرانجام روز ۱۹ آذر ۱۳۷۰ بازجویم حکم توقیف موقت گردون را به دستم داد. از آنجا مستقیم به اداره مطبوعات ارشاد رفتم و آقای مدیرکل گفت کاری از دستش ساخته نیست. بعد به شرکت تعاونی مطبوعات رفتم و برای اولین بار با محسن سازگارا مدیرعامل شرکت تعاونی مطبوعات آشنا شدم. او آنروز خیلی با من حرف زد و گفت باید تلاش کنیم تا این حکم را بشکنیم. از یکسو او میدوید، از سویی حمید مصدق و از سوی دیگر خودم.
یکی از غمانگیزترین دورههای زندگیام همین ۱۸ماه تعطیلی گردون بود که همه رفتوآمدها، تلفنها و ارتباطهایم قطع شد. یکباره احساس کردم چقدر تنها شدهام. نمیدانستم چه خاکی به سرم بریزم. تنها #سیمین_بهبهانی هر روز به من تلفن میزد و دلداریام میداد. نامهنگاری، ملاقات، دیدار و گفتوگو هیچکدام فایدهای نداشت تا اینکه قاضی پروندهام در دادستانی انقلاب حکم مرا اعلام کرد: «اعدام».
فروشکستم. حالا جز نگرانی از حکم اعدامی که قاضیام داده بود، وزارت ارشاد هم کنفیکون شده بود. #خاتمی رفته بود. در همان زمان داشتم رمان «سال بلوا» را مینوشتم و این جمله جایی خودنمایی میکرد: «ما ملت انتظاریم!» و در انتظار سرنوشت گردون میسوختم. حکم اعدام را برداشتم و به طرف #سازگارا راه افتادم. او به من خبر داد که روزهای سهشنبه حجتالاسلام رئیسی، دادستان انقلاب، بار عام دارد و قرار شد که من از ساعت ۶صبح سهشنبه آنجا باشم. این سهشنبه رفتنها، چندبار طول کشید و نوبت من نرسید، بار پنجم، ساعت۱۲ من توانستم آقای رئیسی را ببینم.
در هر دیدار پنج نفر میتوانستند به ترتیبِ شماره، وارد اتاق دادستان انقلاب شوند. نفر اول که آخوند پیری بود، به دادستان جوان و خوشتیپ انقلاب گفت اگر اجازه داشته باشد، بماند و به عنوان آخرین نفر با او خصوصی حرف بزند اما رئیسی قبول نکرد.
گفت: بفرمایید! خودم را معرفی کردم. رئیسی کمی نگاهم کرد، با لبخند گفت: «همون عباسِ معروفیِ معروف؟»
«بله همون کرکس شاهنشاهی! همون غول بیشاخ و دُم که هر روز کیهان مینویسه.»
«شما بمونید. نفر بعدی؟»
سه نفر بعدی هم مطلبشان را گفتند و رفتند. دادستان انقلاب گفت: «خب آقای معروفی، چه میکنید؟»
«رمان مینویسم، کتاب چاپ میکنم. هر کار بشه! چون دفترم بازه اما گردون رو توقیف کردن.»
«خب فکر میکنی چرا توقیف شده؟»
«همکاران شما از من میپرسن چه جوری و با چه پولی این مجله رنگارنگ را منتشر میکنم؟»
«این سؤال من هم هست.»
«مجله روی پای خودش ایستاده، ۲۲هزار تیراژ داره.»
«چند سالته؟»
«۳۳سال»
«این چیزهایی که درباره شما در روزنامهها مینویسن، من فکر کردم بالای ۶۰سال رو داری.»
آنوقت در کامپیوتر پروندهام را نگاه کرد و گفت: «عجیبه! خیلی عجیبه! لک توی پروندهات نیست.»
گفتم: «میدونم. من حتی سمپات کسی یا چیزی نبودهام.»
با حیرت خیرهام شد و با خنده پرسید: «حتی خانمبازی هم نکردهای!؟»
گفتم: «نه! من زن و سه تا دختر دارم.»
به پشتی صندلیاش تکیه داد با لبخند نگاهم کرد. یک لحظه فکر کردم عجب آخوند خوشسیما و خوشتیپی است. گفت: «پریشب در قم منزل (یکی از علما) #فاضل_میبدی بودم. قسمتی از کتاب «سمفونی مردگان» شما را خوندم. میخواستم ازش بگیرم، دیدم براش امضا کردی بهم نداد. دلم میخواد بخونمش.»
اتفاقاً نسخهای از چاپ سوم رمان در کیفم بود. گذاشتم روی میز. دست به جیب برد که پولش را بپردازد. گفتم: «قابلی نداره.» گفت: «نه این میز، میز خطرناکیه. میز قضا و قدر!» و خندید: «باید پولشو بپردازم، شما هم باید بگیری!»
۳۰۰تومان را روی میز گذاشت و گفت: «تعجب میکنم! چرا این قدر راجع به شما بد مینویسن؟ امکانش هست فوری همه گردونها را به من برسونید تا شخصاً مطالعه کنم و تصمیم بگیرم؟»
گفتم: «با کمال میل. فردا میارم.»
گفت: «نه! فردا دیره. همین حالا!» و تلفن روی میزش را طرف من گذاشت: «زنگ بزن بیارن فوری!» و خواست که ناهار بمانم. تشکر کردم، یک دوره گردون را دادم و خداحافظی کردم.
هفته بعد، پروندهام به دادگستری ارجاع و گردون تبرئه شد.
#شهابالدین_طباطبایی
#پساز_توقیف_گردون
#روزنامه_شرق
چهارشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۷. | 55 | 2 | Loading... |
31 اون پسزمینههای ذهنی و نقدهای درست یا غلط از دولت رئیسی رو بذارید کنار چنددقیقه و اینو بخونید. جالب بود... | 48 | 0 | Loading... |
32 این حوادث تو زندگی هر آدمی رخ نمیده...
دعا کنیم واسه ما رخ بده...
اونم نه هفتاد هشتاد سالگی(که باز همونم شرف داره به این که کلا رخ نده) یه زمانی که آدم بتونه طعم قدم گذاشتن تو مسیر درستو در کمال توان و ظرفیت خودش بچشه... | 27 | 0 | Loading... |
33 #بات
دقیقا بعضی حوادث انسان رو بیدارتر و قویتر میکنه
شاید درد آور باشن اما جهت گیری مثبت والهی شونو اگ نگاه ودرک کنیم قطعا سازندگی و شکوفایی م دارن
ولی باز هم بسته ب ظرفیت ونگرش داره | 28 | 0 | Loading... |
34 فعال کردنش برای دو سه تا ریاکت روی هر پست که تازه اونم اگه ملت حوصله کنه، یوخده خندهدار بود. فلذا بستم تا زمانی دیگر... | 28 | 0 | Loading... |
35 #بات
دوباره ری اکتارو ورداشتی | 29 | 0 | Loading... |
36 کاش تهش لااقل به دید خودمون بازندهی زندگی خودمون نباشیم... | 54 | 1 | Loading... |
37 فلذا...
خدا هرچقدرم مانع سر راهت قرار داد غمی نیست به شرطی که نحوه پریدن از اون موانع رو هم یادت باشه! | 57 | 0 | Loading... |
38 بنظرم بازنده های کوچیک و بزرگ تاریخ بیشتر ازونکه به سختیها و مصائب زندگی باخت داده باشن از گیجی و ابهام مسیر به تنگ اومدن که باخت دادن... | 62 | 1 | Loading... |
39 بنظرم بازنده های کوچیک و بزرگ تاریخ بیشتر ازونکه به سختیها و مصائب زندگی باخت داده باشن از گیجی و ابهام مسیر به تنگ اومدن که باخت دادن... | 1 | 0 | Loading... |
40 #بات
اتفاقات ناگوار وعجیب وجاهایی مبهمند، اینهمه تحلیل و بررسی حتی نتیجهای نداره و بدتر سردرگم میشن آدم ها
سخت میگذره و باید با درد جلو بریم
خدا عاقبت همه ی ما رو بخیر کنه | 36 | 0 | Loading... |
صد البته در کذب بودن ذات پیشگویی که شکی نیست. اینام پیشگویی نیست، تهدیده!
#بات
هادی جان سلامـ
بله منم دیدم برای آبان هم همچین پیشگویی زدن خدا بخیر کنه
الانم نگفتم که پیشگویی رو تایید کنم. قصدم بالا بردن احتمال یه چیز دیگهس که خب البته همونم فعلا تا پایان مراسم تدفین صحبت کردن راجع بهش جالب نیست بنظرم. همینجوری گفتم بدونید...
برگام! یه چی تازه یادم اومد کپ کردم. چند روز پیش قبل از این اتفاقات اخیر تو اکسپلورم یه پست از یه پیج پیشگویی دیدم که نوشته بود طی چند روز آینده یکی از اشخاص مهم مملکت میمیره و منی که کلا اعتقادی به این چیزا ندارم بی تفاوت ازش رد شدم :/
-همیشه در عجبم که...
چه زود همهچی به فراموشی سپرده میشه
و چه زود نبودنا عادی میشه!
بهتر بخوام بگم...
اصلا حوصله مشغول بودن بهشو ندارم یعنی
حتی برای چند دقیقه!