cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

" اُقیـانـوس🤍 "

دوسـتـت دارم قـد اُقیـانـوس 🌊 📚 اِستاکاتو "آنلاین" 📚 اقیانوس "آنلاین"

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
392
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
-117 kunlar
-3730 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

Repost from N/a
⇽ هیچوقت تو دایره‌ی راحتی خودت نمون... هر روز دنبال یک چالش جدید باش. هر روزت رو دنبال یاد گرفتن یک چیز جدید یا یک مهارت باش.🧜🏻‍♀🥁🌻⇾ . ⃞☆゙ ⸼ دختری ک صورتش قربانی یک عشق پوچ شد،دختری ک بدون بله گفتن؛ شد مادردختری ک حق بود از مردی ک ب ناحق عاشقش بود. #عاشقانه_انتقامی https://t.me/+4BMBuUxh7KEzMzU0 ︶ִֶָ⏝︶ִֶָ⏝˖ ࣪ ୨✧୧ ࣪ ˖⏝ִֶָ︶⏝ִֶָ︶ . ⃞☆゙ ⸼ کتک خوردم .مجبورم کردن باهاش بخابم تا وارث رادمهرو به دنیا بیارم اگه این کارو نمیکردم اقا بزرگ به هیچ کدوم ارث نمیداد‌.. #اجتماعی_عاشقانه https://t.me/+NuKz3bQzfqowZjg8 ︶ִֶָ⏝︶ִֶָ⏝˖ ࣪ ୨✧୧ ࣪ ˖⏝ִֶָ︶⏝ִֶָ︶ . ⃞☆゙ ⸼ عشق بچگیشو بعد از بیست سال تو گی بار میبینه که به خاطر پول مجبوره.. #هیجانی_معمایی https://t.me/+2xdCXKufYVY5NWFk ︶ִֶָ⏝︶ִֶָ⏝˖ ࣪ ୨✧୧ ࣪ ˖⏝ִֶָ︶⏝ִֶָ︶ . ⃞☆゙ ⸼ قهرمانانی که برای نجات بشر راهی سفری پر ریسک و خطر ناک میشوند... سفر به سیاره ی ناشناخته ی مریخ! #اکشن_تخیلی https://t.me/+UJiaZQb6BmExMzVk ︶ִֶָ⏝︶ִֶָ⏝˖ ࣪ ୨✧୧ ࣪ ˖⏝ִֶָ︶⏝ִֶָ︶ . ⃞☆゙ ⸼ دختری که بخاطر تعرض های برادر ناتنیش از خونه فرار میکنه ولی پیداش میکنه و تو زیر زمین.. #اسمات_بی‌دی‌اس‌ام https://t.me/+pbDqBUQr0HtiYTg0 ︶ִֶָ⏝︶ִֶָ⏝˖ ࣪ ୨✧୧ ࣪ ˖⏝ִֶָ︶⏝ִֶָ︶ . ⃞☆゙ ⸼ دیمر پسر روسی که توی جنگ اسیر میشه و به عنوان برده بهش تجاوز میشه تا اینکه یه تاجر اونو می‌خره #بی‌ال_معمایی https://t.me/+EJmi6aTjVIUwN2I0 ︶ִֶָ⏝︶ִֶָ⏝˖ ࣪ ୨✧୧ ࣪ ˖⏝ִֶָ︶⏝ִֶָ︶ . ⃞☆゙ ⸼ باربد که بیماری سادیسم داره و از آزار دادن لذت میبره و چی میشه اگه سایه گیر باربد بیفاته؟ #اروتیک_معمایی https://t.me/+B8Dbc6GurRlhNzk0 ︶ִֶָ⏝︶ִֶָ⏝˖ ࣪ ୨✧୧ ࣪ ˖⏝ִֶָ︶⏝ִֶָ︶ . ⃞☆゙ ⸼ بخاطر فقر با هوس‌باز ترین پسر شهر همخواب شدم تا براش وارث بدنيا بیارم #عـاشقـانه_درام https://t.me/+BzngaYACowdhMjFk ︶ִֶָ⏝︶ִֶָ⏝˖ ࣪ ୨✧୧ ࣪ ˖⏝ִֶָ︶⏝ִֶָ︶ . ⃞☆゙ ⸼ بخاطر نفرت شوهرم از من مجبور شدم بچه‌ی معشوقه‌ش رو بزرگ کنم #عـاشقـانه_اجبـاری https://t.me/+OTA3hVIzcVtlODk0 ︶ִֶָ⏝︶ִֶָ⏝˖ ࣪ ୨✧୧ ࣪ ˖⏝ִֶָ︶⏝ִֶָ︶ . ⃞☆゙ ⸼ مردی که دیوانه‌وار عاشقش بودم معشوقه‌ی مادرم بود! #عاشـقانـه_غمـگیـن https://t.me/+885EZxtLrU5iMDk0 ︶ִֶָ⏝︶ִֶָ⏝˖ ࣪ ୨✧୧ ࣪ ˖⏝ִֶָ︶⏝ִֶָ︶ . ⃞☆゙ ⸼ اون دختر تپلی رو نمیزارم دست کسی بهش برسه وقتی خودم فقط بدنشو دیدم #اروتیک_عاشقانه https://t.me/+GQ13rt2zXWdiMDM8 ︶ִֶָ⏝︶ִֶָ⏝˖ ࣪ ୨✧୧ ࣪ ˖⏝ִֶָ︶⏝ִֶָ︶ تب لیستی نابمون: @pastille_list💙🦋
Hammasini ko'rsatish...
00:05
Video unavailable
بخاطر نجات مادرش مجبور میشه از مردی حامله بشه😨💯🔞 چشم‌های دختره رو می‌بنده و...⚠️🔥 با #بوسیده‌ شدن آروم #لب‌هام، ریز #لرزیدم که انگشت‌هام رو بین #انگشت‌هاش فشرد و #لب زد: -نترس #گاز ریزی از #لب پایینم گرفتم، #احساس پوچی می‌کردم #انگار هم پشیمون بودم و هم خودم رو برای #نجات مادرم #دلداری می‌دادم به آرومی #سینه‌ی برهنه‌ام رو فشرد اما یک‌دفعه و خیلی #وحشیانه... https://t.me/+BzngaYACowdhMjFk https://t.me/+BzngaYACowdhMjFk به طرز وحشیانه‌ای دختره رو باردار میکنه🥶😱💦
Hammasini ko'rsatish...
5.27 KB
Repost from N/a
س.ک.س دختر حشری با شوهر مادرش🔞💦 سینه‌هام رو مالید و با دستش آزادش انگشتش رو روی لبم کشید. سرش رو توی گودی گردنم فرو برد و کشدار گفت: -چه بوی خوبی میدی توت فرنگی!🍓🫦 لبم رو گاز گرفتم و دامن کوتاهم رو کنار زد و دستش رو روی شورتم کشید. دستم رو روی دستش گذاشتم و ترسیده گفتم: -مامانم بیدار میشه نکن..🔞 نیشخندی زد و بی‌اهمیت بهم لب‌هام رو نرم بوسید و گفت: -می‌ترسی مامانت بفهمه دخترش زیرم جر میخوره؟!💦 کمرم رو چنگ زد و روی تخت پرتم کرد و با انگشتش شورتم رو از پام بیرون کشید. درحالی که رون پام رو لیس می‌زد از شهوت آهی کشیدم و با باز شدن در...💦🔥 https://t.me/+885EZxtLrU5iMDk0 داره با ناپدریش سکس میکنه که مامانش میاد و..😈🤤😱
Hammasini ko'rsatish...
قشنگا نظر فراموشتون نشه🥺 هرچی نظرا بیشتر باشه پارت‌گذاری‌هام بیشتر میشه🤍
Hammasini ko'rsatish...
#اقیــــانوس #پـارت_21 از شدت بلند بودن صداش می‌ترسم و بی‌اختیار بدنم شروع به لرزیدن می‌کنه. - خوب نگاه کن دنیز! وقتی که می‌بینه نگاهش نمی‌کنم؛ انگار که جری تر شده باشه با فریاد بلندتری می‌گه: - بهت گفتم بهم نگاه کن! از ترس یک‌هو می‌پرم و با ترس به آرکا خیره می‌شم. با خشم می‌غره: - می‌بینی؟! من قراره جلّالت باشم! من قراره طناب اعدامت باشم! من قراره سوهان روحت باشم! هنوز قصد داره ادامه بده که با به صدا دراومدن زنگ آیفون، انگار که چیزی یادش افتاده باشه بدون ادامه دادن به بحث، سریعاً از اتاق خارج و به سمت آیفون حرکت می‌کنه. متعجب می‌شم! یعنی کی می‌تونست باشه اونم این وقت از شب! - بیا تو! با شنيدن صدای آروم آرکا که کمی خوشحالی هم توش شنیده می‌شه؛ بیشتر تعجب می‌کنم!
Hammasini ko'rsatish...
اون یکیو رمانمون‌و می‌خونید؟! 😎 https://t.me/+YhtBBKb8HZdkMGU8 رمان دوست نویسنده رو هم حمایت کنید عزیزان🤍 https://t.me/+BzngaYACowdhMjFk
Hammasini ko'rsatish...
دلِ بچم‌و بدجور شکست🥺 دنیز خییییلیییی گناه داره 😭 نظراتتون راجب رمانمونو حتماً برامون بفرستید 🤍 https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-468965-JUtg96V
Hammasini ko'rsatish...
#اقیــــانوس #پـارت_20 تک خنده‌ی مسخره‌ای می‌کنه و با نفرت، توی چشم‌هام خیره می‌شه و با همون لحن پرنفرتش می‌گه: - فکر کردی اون‌قدری بی‌شعورم که به قاتل برادرم دست بزنم؟! فکر کردی اون‌قدری بی‌همه چیز شدم که قاتل برادرم‌و حامله کنم؟! پوزخندی می‌زنه و ادامه می‌ده: - نه خانومِ دریا خانوم! از این خبرا نیست! جناب‌عالی‌هم تا آخر عمرتون توی خونه‌ی من باکره و دست نخورده، اما با اسم من توی شناسنامه‌ت باقی می‌مونی! این‌ها را با خشم و عصبانیت گفت و موقع گفتن‌هم، از خشم، غضب و نفرت می‌لرزید. من‌هم از غم درحال لرزیدنم! با لب‌های لرزون و لحن لرزون زمزمه‌وار می‌‌گم: - من... من قاتل نیستم! عربده می‌کشه: - هستی! هستی! تو یه قاتل بی‌همه چیزی که برادرم‌و کشته! دوست صمیمیِ من‌و! پاره‌ی تنِ مادرم‌و!
Hammasini ko'rsatish...
#اقیــــانوس #پـارت_19 جیغی ریز می‌کشم که آرکا با اخم، جلوی گوش‌هاش رو می‌گیره و زیر لب می‌غره: - کَر شدم! نفس‌نفس می‌زنم و منتظر نگاهش می‌کنم. - کا... کاری داشتی؟! نیشخندی می‌زنه و می‌گه: - خودت چی فکر می‌کنی همسر عزیزم؟! با یادآوری حرف‌هاش توی مهمونی، تنم یخ می‌بنده! جلوتر میاد و موهام رو به پشت گوشم هدایت می‌کنه. شک ندارم که ترس به وضوح توی چشم‌هام پیداست! سرش رو سمت گوشم می‌بره و زیر گوشم زمزمه می‌کنه: - چرا می‌ترسی دریا خانومم؟! این رو می‌گه و آروم می‌خنده! سرش رو از زیر گردنم بیرون میاره و با لبخندی پر از تمسخر نگاهم می‌کنه.
Hammasini ko'rsatish...
#اقیــــانوس #پـارت_18 - رسیدیما! با ترس از فکر و خیال‌های پریشونم بیرون میام. - ب.. باشه! سریعاً از ماشین پیاده می‌شم و بدون این‌که منتظر آرکا بمونم، به سمت آسانسور حرکت می‌کنم. متأسفانه آرکا خیلی زود خودش رو بهم می‌رسونه و اون‌وقتِ که فرار کردن از دستش، سخت می‌شه! باهم سوار آسانسور می‌شیم و به طبقه‌ی پنج می‌رسیم. همه‌ی وجودم رو استرس فرا گرفته و از شدت ترس از اتفاقی که می‌دونم چند ثانیه‌ی دیگه برام میُفته، قلبم دیوانه‌وار به سینه‌م می‌کوبه! وقتی که آرکا در رو باز می‌کنه، با شتاب وارد خونه می‌شم. به سمت اتاق خواب می‌رم و لباس‌هام رو با یک دست لباس تو خونه‌ای عوض می‌کنم. به سمت در برمی‌گردم که با دیدن آرکا که دم در ایستاده، تقریباً سکته رو می‌زنم!
Hammasini ko'rsatish...