「 هورنــےبویـــے」
ناله هاى مردونه ت وقتى دارم روى كیـ*ـر كلفتت سوارى ميكنم بدجور شهوتيم ميكنه مستر💢🔥 ناشناسفانوس: https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-1269772-v688Mkp جوابناشناس: https://t.me/+3ceHspPRjWJlZjQ0 •تحتحمایتانجمنقلمسازان•
Ko'proq ko'rsatish4 902
Obunachilar
-2724 soatlar
-1467 kunlar
-53530 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
Repost from N/a
ماساژور س*کسی بجای روغن با آب ک.یرش سینه های مشتری رو ماساژ میده⛔️😱
https://t.me/+svNVtwNobV05ZWVh
به تن لخت مشتری نگاه کردم و دستی به سینه های درشتش کشیدم و یکم فشارشون دادم که آخی گفت.
- گفتید ماساژ فول بادی میخواستید؟
شیطون پاهاشو از هم باز کرد و ک.ون ژله ایشو تکون داد که نگاهم رو خیسی ک.صش چرخید
- اوممم شنیدم خدمات خاص هم میدید مثلا ماساژ سینه
چکی به ک.ون سفید و تپلش زدم که صدای بلندی داد و جای دستم سرخ شد. انگشت کلفتمو لایه چاک خیسش کشیدم که تنش لرزید و بیشتر خیس شد.
- واسه مشتری های ک.ص طلایی مثل تو اختصاصی ماساژ میدم دوست داری؟
- اوووف ک.صمو ماساژ بده دلم میخواد رو انگشتای کلفتت سواری کنم.
ک.یرمو بیرون درآوردم و تو دهنش هل دادم که با ولع شروع به ساک زدن کرد
- خوب خیسش کن میخوام پستوناتو با آبم ماساژ بدم.........
https://t.me/+svNVtwNobV05ZWVh
35600
Repost from N/a
-برو زیر میز #کی*رمو برام #ساک بزن💦🙊
-اما اگه یکی بیاد چی؟
دستش رو روی سینه هام کشید.
-حتی معاون و اساتیدم روی حرف #مدیر حرف نمیزنن اما تو میزنی دانشجوی حشریم؟😱🔞👇🏻
https://t.me/+KCZhg3aJuRdkMmU0
https://t.me/+KCZhg3aJuRdkMmU0
دختره برده مدیر دانشگاه میشه و هرروز براش مجبوره #ساک بزنه 💦🔞😱
44800
Repost from N/a
آقای ماساژور هورنی🔞🔥
- با زبونت ک.ص دختر شوهرمو ماساژ بده یجوری سینه هاشو بمال که تبدیل به پستون بشه
- جووووون مادر و دختر عجب ک.صی هستید
- بجای حرف زدن از زبونت برا لذت دادن استفاده کن
دستی به ک.یر سفتم کشیدم و پاهای دخترشو از هم باز کردم که ک.ص صورتیش معلوم شد
حشری تفی روش انداختم و محکم لیسش زدم که جیغش دراومد
- اوووف.....دخترت به ک.صش توت فرنگی مالیده کتی دلم میخواد گازش بگیرم
سرمو به ک.ص دخترش فشار داد که با ولع شروع به خوردنش کردم که با فرو رفتن چیز کلفتی توی کو.نم داد بلندی کشیدم و نفسم رفت
- زودباش پسر جون دخترمو خوب خیسش کن که قراره امشب سوراخ هردوتون رو با دیلدو پاره کنم.......
https://t.me/+svNVtwNobV05ZWVh
https://t.me/+svNVtwNobV05ZWVh
کتایون زن هورنی که سادیسم داره و سوراخ پسر ماساژور و دختر ناتنیشو با دیلدو جر میده.....
46310
Repost from N/a
آریا ماساژور کم سن و سالی که به صورت غیرقانونی با پخش آگهی توی تلگرام، مشتری زن به سالن میاره برای ماساژ. اما اکثر زن هایی که برای ماساژ میان پیشش زن هایی هستن که مشکل جنسی دارن و یه سکس حسابی میخوان... میان پیش آریا و آریا بجز ماساژ باهاشون سکس هم میکنه تا اینکه این وسط با مشتری مرموزی به اسم کتایون رو به رو میشه و مسیر زندگیش دچار تغییرات بزرگی میشه🔞💦💦
https://t.me/+svNVtwNobV05ZWVh
https://t.me/+svNVtwNobV05ZWVh
رمان آب آور حاوی پارت های سکسی❤️🔥‼️
ظرفیت محدود❌
49900
Repost from N/a
پسره رو خریده و همهجا مجبورش میکنه بهش سرویس بده...🏳🌈💦https://t.me/+gBu4FrzW5ptkNjBk -شلوارتو در بیار بشین روی #آلتم. با ترس و تعجب به بقیه میزا نگاه میکنم.. وسط رستوران برم بشینم رو پاش!؟ غرید: زودباش.. نخریدمت نگام کنی.😈🍆 ترسیده از جام بلند میشم و روی پاش میشینم.. دستشو از زیر شلوارم رد میکنه و روی کیرم میذاره -توروخدا.. میبینن آبرومون میره. هومی میکشه و انگشتش رو تو سوراخم میکنه که نمیتونم خودمو کنترل کنم و #ناله ای از لذت میکنم..💦🍑 https://t.me/+gBu4FrzW5ptkNjBk #گیلاو #جنایی #معمایی #عاشقانه 🔥🏳🌈
6000
𒀭࣪⋆—————𝑯𝒐𝒐𝒓𝒏𝒚 𝒃𝒐𝒚—————𒀭࣪⋆
#𝐏𝐚𝐫𝐭_𝟏𝟒𝟔
از آسانسور پیاده شد و سمت قسمت ریاست رفت و دستایی که از شدت استرس عرق کرده بود رو به شلوارش کشید تا خشک بشه.
جلوی میز منشی ایستاد و زبونی روی لبش کشید و گفت...
حسام: با آقای دیباج کار داشتم.
منشی با تعجب به مرد روبروش نگاه کرد و مردد گفت...
_آقای دیباج دو هفته ای میشه مهاجرت کردن.
شوکه شده بود و حس میکرد نفسش بند اومده.
الیاس: مهاجرت کرد؟ کجا؟
نگاه عجیب منشی روی الیاس نشست و لب زد...
_کانادا!
حالا علاوه بر تنگی تفس حس میکرد سرگیجه هم داره.
هم هیرمان و هم یزدان رو برای همیشه از دست داد.
مطمئن بود یزدان بخاطر هیرمان رفته.
اصلا دلیلی نداشت یزدانی که انقدر عاشق ایران بود یهو مهاجرت کنه، غیر از هیرمان!
به یقش چنگ زد و همونطور که سعی میکرد نفس بکشه گنگ به منشی نگاه کرد.
_اگه میخوایین میتونین با رئیس جدید شرکت صحبت کنید جناب نواب هستن.
همون لحظه با دیدن رییس شرکت که از آسانسور بیرون میومد بلند ادامه داد...
_اقای نواب این آقا با آقای دیباج کار داشتن گفتم میتونن با شما صحبـ...
بی توجه به حرفای منشی ، بدون اینکه نگاهی به رئیس جدید شرکت که نواب معرفی شده بود بندازه، تنه ای به مرد زد و سوار آسانسور شد.
نگاهش خیره به کف اسانسور بود و یک لحظه سر بلند کرد که بعد چند ثانیه در آسانسور بسته شد؛ ولی همون چند ثانیه کافی بود تا نگاه مرد به چشمای پر درموندگی الیاس گیر کنه و کیفش از دستش بیوفته.
𝐍———————𝑭𝒂𝒏𝒐𝒔———————𝐇
❤🔥 61😭 2
701315
𒀭࣪⋆—————𝑯𝒐𝒐𝒓𝒏𝒚 𝒃𝒐𝒚—————𒀭࣪⋆
#𝐏𝐚𝐫𝐭_𝟏𝟒𝟔
از آسانسور پیاده شد و سمت قسمت ریاست رفت و دستایی که از شدت استرس عرق کرده بود رو به شلوارش کشید تا خشک بشه.
جلوی میز منشی ایستاد و زبونی روی لبش کشید و گفت...
حسام: با آقای دیباج کار داشتم.
منشی با تعجب به مرد روبروش نگاه کرد و مردد گفت...
_آقای دیباج دو هفته ای میشه مهاجرت کردن.
شوکه شده بود و حس میکرد نفسش بند اومده.
الیاس: مهاجرت کرد؟ کجا؟
نگاه عجیب منشی روی الیاس نشست و لب زد...
_کانادا!
حالا علاوه بر تنگی تفس حس میکرد سرگیجه هم داره.
هم هیرمان و هم یزدان رو برای همیشه از دست داد.
مطمئن بود یزدان بخاطر هیرمان رفته.
اصلا دلیلی نداشت یزدانی که انقدر عاشق ایران بود یهو مهاجرت کنه، غیر از هیرمان!
به یقش چنگ زد و همونطور که سعی میکرد نفس بکشه گنگ به منشی نگاه کرد.
_اگه میخوایین میتونین با رئیس جدید شرکت صحبت کنید جناب نواب هستن.
همون لحظه با دیدن رییس شرکت که از آسانسور بیرون میومد بلند ادامه داد...
_اقای نواب این آقا با آقای دیباج کار داشتن گفتم میتونن با شما صحبـ...
بی توجه به حرفای منشی ، بدون اینکه نگاهی به رئیس جدید شرکت که نواب معرفی شده بود بندازه، تنه ای به مرد زد و سوار آسانسور شد.
نگاهش خیره به کف اسانسور بود و یک لحظه سر بلند کرد که بعد چند ثانیه در آسانسور بسته شد؛ ولی همون چند ثانیه کافی بود تا نگاه مرد به چشمای پر درموندگی الیاس گیر کنه و کیفش از دستش بیوفته.
𝐍———————𝑭𝒂𝒏𝒐𝒔———————𝐇
100
Boshqa reja tanlang
Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.