cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

𝒘𝒉𝒂𝒕 𝒉𝒂𝒑𝒑𝒆𝒏𝒆𝒅 𝒕𝒐 𝒕𝒉𝒆 𝒇𝒐𝒙

𝑊𝐴𝑇𝐶𝐻 𝑀𝐸 𝑅𝐼𝑆𝐸 𝐴𝑁𝐷 𝐹𝐴𝐿𝐿 𝒕𝒆𝒙𝒕 𝒎𝒆 𝒂𝒏𝒐𝒏𝒚𝒎𝒐𝒖𝒔𝒍𝒚 http://t.me/HidenChat_Bot?start=498209058

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
217
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

I've always felt alone. My whole life. For as long as I can remember. I don't know if I like it or if I'm used to it, but I know this; being lonely does things to you. Feeling shit and bitter and angry all the time just... eats away at you... Simon Henriksson | Cry of frear
Hammasini ko'rsatish...
"Releasing the vapour Into the lung Letting the wings unfurl"
Hammasini ko'rsatish...
Hammasini ko'rsatish...
1|3 - Unfurl - Katatonia (320).mp311.32 MB
تلاش کردن تو جایی که پر از موانع هست و سیستمش عملا طوری طراحی شده که به جواب نرسی، سخته. اما با این حال سعی میکنی خوب و سالم زندگی کنی. به سگ سیاه افسردگی که گوشه خونه رو پنجه‌هاشه بی‌توجهی کنی تا دوباره اوضاعت نشه مثل اون قبلنی که ازش متنفری. اما یه روز که هوا خوبه، مردم زنده‌ن و در تکاپوعَن و مشغول زندگی، بدون اینکه اتفاقی بیوفته یا اینکه چیزی خراب شده باشه، سگه می‌جهه سمتت و تو قربانی میشی. آوار میشی. اتفاق میوفتی، خراب میشی.
Hammasini ko'rsatish...
شقایق درد من یکی دو تا نیست
Hammasini ko'rsatish...
[𝐘𝐨𝐮 𝐚𝐫𝐞 𝐓𝐡𝐞 𝐀𝐯𝐞𝐧𝐠𝐞𝐫.] ༄ You seek revenge for past wrongs. However, you are not driven by personal pain or suffering. Instead, you seek justice for perceived injustices against a group or cause you support. Your sense of righteousness can be dangerous, leading you to commit violent acts in the name of your cause. ╰➤𝐅𝐨𝐫: 𝒘𝒉𝒂𝒕 𝒉𝒂𝒑𝒑𝒆𝒏𝒆𝒅 𝒕𝒐 𝒕𝒉𝒆 𝒇𝒐𝒙
Hammasini ko'rsatish...
یه آقای ۵۶ ساله که از یک روز قبل از ویزیت ما دچار حملاتی شبیه به تشنج می‌شد، از بیمارستان یه شهر کوچکتر بدلیل نداشتن متخصص مغز و اعصاب و آی‌سی‌یو به مرکز ما اعزام شد. دخترش می‌گفت یهو وسط خواب تموم بدنش قفل می‌کرد و برای چند ثانیه مثل چوب سفت می‌شد، چشم‌هاش به بالا منحرف می‌شد و هر چی صداش می‌کردیم به خودش نمی‌اومد. مریض وقتی به دست ما رسید، بیهوش و ساده بخوام بگم، اوضاع خوبی نداشت. بعد از ۶ ساعت از بدو ورودش، ساعت ۵ بعدازظهر ضربان قلبش افت میکنه و وارد شوک میشه. تیم احیا و من و دوستم نیم ساعت احیاش میکنیم اما بدنبال خستگی تیم و برنگشتن بیمار، دو پرستاری که بهمون اضافه شدن، کنار میکشن و من و دوستم تا ۲۰ دقیقه دیگه ادامه میدیم. در نهایت بعد از ۵۰ دقیقه سی‌پی‌آر تموم میکنه. دخترش میگفت پدرش حدود ۱۰ سال پیش بعنوان راننده با یه عابر تصادف می‌کنه و عابر می‌میره. این آقا تا چند وقت می‌رفت توی اتاق، در رو می‌بست و ساعت‌ها گریه می‌کرد؛ تا سال‌ها روز تصادف رو سالگرد می‌گرفت و به دنبال همون افسردگی شدید، علائم دمانس و آلزایمرش شروع شد و از همون موقع تحت درمان بود. از مرگش ترسیدم. نمیدونستم چطور از اتاق باید بیام بیرون و خبر فوت کسی رو بدم که همسن و سال بابام بود. همش به هم نگاه میکردیم و میدونستیم که یکیمون باید بهشون بگه. خواستم به دخترش و پسراش بگم که "نمیدونم راه درست گفتنش چیه چون هرچقدر بهت آموزش بدن و تجربه داشته باشی هیچ وقت یاد نمیگیری که چی بگی. پدرتون فوت کرد" اما همین که از اتاق اومدیم بیرون انگار می‌دونستن و شروع کردن گریه کردن و حس کردم دارم خفه میشم. و طبق معمول رفتیم بالا سر مریضای جدید و تا آخر کشیک همه عادی بودیم و حتی میخندیدیم و سعی میکردیم حرفای مریضا و همراها رو که واضحا برای اینکه بشنویم بلند گفته می‌شد، نشنیده بگیریم؛ "اینا... قاتلن"، "نه بابا همشون سهمیه‌این"، "مردم بدبخت از سر بیچارگی اینارو آدم حساب میکنن"، "زدن طرفو کشتن". و من داشتم فکر میکردم که امثال من و کیانا چقدر بدبختیم که باید غم مریض از دست رفتنمون رو فرو ببریم و بندازیم پس ذهنمون تا بتونیم خودمون رو جمع جور کنیم و به مریضای جدید که پشت هم میومدن برسیم و از این طرف باید حرفای مردم رو بشنویم و چیزی نگیم. کشیک تموم شد و ما با بدنایی که ۳۰ ساعت به خودش خواب ندیده بود و به زور کافئین سر پا بود، و احساسات درهم‌برهم و ذهن خسته‌ای که به روش‌های مختلف پشت هم کار کرده بود و توسط خودمون فریب خورده بود تا فقط دووم بیاره، به خونه رفتیم. چند ساعت پیش با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم و کیانا بود که گریه می‌کرد و خواب دیده بود پدرش مرده. چی باید میگفتم؟ از وقتی آروم شد و قطع کرد به همین فکر میکنم و تو ذهنم همش حرفای دختر اون آقا میاد؛ که چطور هم زندگیش غم‌انگیز بود، هم مرگش. آخر کشیک فهمیدیم یکی از پرستارا همون موقع که از اتاق اومده بود بیرون، به همراهاش گفته بود که مریضشون تموم کرده.
Hammasini ko'rsatish...
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.