رمان های عاشقانه همراه با چالش و حس خوب ❤️😍
👉 @Romanticnovels123 👈لینک کانال مون سلام به کانال رمان های عاشقانه همراه با چالش خوش امدید❤ امیدوارم از خواندن رمان های این کانال لذت ببرید❤ چالش رو هر شب ساعت 8 میزارم آماده باشید ❤❤ طفا کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید ❤❤
Ko'proq ko'rsatish- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Ma'lumot yuklanmoqda...
🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻 🌻🌻 🌻 رمان آن نیمه دیگر ❤️❤️😍 نویسنده:anital پارت : ۲۳۶ که داشت از سالن خارج مي شد. با سر به ترلان اشاره کردم که به حياط بريم. ترلان با تعجب پرسيد: منم بيام؟ مجبور شدم بلند حرف بزنم: بيا يه هوايي بخوريم. دانيال با تحکم اعتراض کرد: برديا! خودت نمي توني يه جا بند بشي لازم نيست باران هم دنبال خودت راه بندازي! از جام بلند شدم. نگاهي به چشم هاي سرخ دانيال کردم و گفتم: تو يه آبي به صورتت بزني بد نيست. چپ چپ نگاهش کردم. ترلان که بلند شد به سمت باغ رفتيم. همين که پامون و از در بيرون گذاشتيم نفس راحتي کشيديم. ترلان آهسته گفت: تو رو خدا کار و يه سره کن که از اينجا بريم... دوست دارم دانيال و با دست خود م خفه کنم... حالا اين که منم اينجام مشکلي درست نمي کنه؟ لبخندي زدم و گفتم: چرا... با تعجب نگاهم کرد. گفتم: ببين! دختر پژمان روي اون صندليه نشسته... به نظر مي رسه حوصله ش سر رفته باشه. مي ريم سمتش... همين طور که داريم آروم راه مي ريم از دانيال و مهموني يه کم بد مي گيم. بايد يه جوري جلوش تابلو کنيم که خواهر و برادريم. بعد دو تايي باهاش سر يه ميز مي شينيم و يه کم حرف مي زنيم. بعد چند دقيقه تو بلند شو و به هواي قدم…
Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.