cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

Adonis dream

☆WELCOME TO ADONIS_DREAM CHANNEL ☆ ♧AUTHOR OF NOVEL : EILEEN RASOULIYAN ♧ JOIN US : https://t.me/+PWutpe9aY_ExMjRk DARK WORLD NEED A LIGHT MOON

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
196
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

Photo unavailable
ناپدریش میخواد بهش تج*اوز کنه 😱😱 با ترس نگاهش کردم. همه بدنم سیاه و کبود شده بود از بس که با کمربندش زدم. از درد به خودم میپیچیدم. که یهو گرفتم و محکم کوبیدم به دیوار. کمرم درد گرفت،یهو خودشو بهم چسبوند سرشو برد سمت گردنمو شروع به بوسیدن گردنم کرد. وحشت به قلبم سرازیر شد داد زدم: _داری چیکار میکنی عوضی، ولللممم کنن شروع کردم به تقلا کردن که خودشو بیشتر بهم چسبوند . چندشم شده بود و قلبم محکم توی سینم میکوبید. دوباره داد زدم: _ترو خدااا ولللم کنن فرد، عوضیی با توئم سرشو بلند کرد چشماش سرخ شده بود با یه لحن حرصی بهم گفت: _که میخوای بری دانشگاه ..هااا.. بیچارت میکنم، نمیذارم از این خونه پاتو هم بزاری بیرون وحشیانه شروع کرد به بوسیدنم. حالم داشت به هم میخورد که یهو چشمم به گلدون روی میز سمتم افتاد ولی یکم با هام فاصله داشت. فرد ولم نمیکرد دستمو کشیدم سمت گلدون و تقلا میکردم که دستم بهش برسه. که ...بلاااخرههه تونستم بگیرمش و آوردمش بالا محکم زدمش توی سرش که افتاد...... https://t.me/+j-qW16fg5dxiN2Y0 https://t.me/+j-qW16fg5dxiN2Y0
Hammasini ko'rsatish...
😍
Hammasini ko'rsatish...
∞ #ســه‌گــانــه_Tribrid  ∞ #پارت‌_آینده با ناباوری نگاهشان می کرد ... ژاکلین دستش را دور بازوی کارن حلقه کرده بود و با لبخند نازی همراه او قدم بر می‌داشت ... کارن هم دستش را دور کمر او حلقه کرده بود ...و این دست هایی که دور کمر ژاکلین حلقه شده‌ بود داشت او را از پا می انداخت ... اشک به چشمانش نیش زد ... همانطور از پله ها پایین می آمدند که نگاه ژاکلین به لورا افتاد ... لبخندی زد و دست کارن را کشید تا به سمتش بروند ... کارن نمی خواست ... تحمل دیدن غم در چشمان نفسش را نداشت ... اما ژاکلین به زور او را همراه خود کشید ... به لورا که رسیدند ژاکلین با خنده گفت : _ لورا اینجا چیکار می کنی ؟ هر کار کرد نتوانست لبخند بزند ... آمده بود با چشم خودش ببیند که مردش مال کس دیگری شده ... سر پایین انداخت و گفت : _ اومده بودم از یه چیزی مطمئن بشم ... که فهمیدم اصلا ربطی به من نداشته ... ژاکلین لبخند زد و گفت : _ چی بوده کلک ؟ ... دیگر نمی توانست تحمل کن باید خودش را خالی می کرد ... با صدایی لرزان گفت : _ ببخشد بعدا با هم حرف می زنیم ... و بلافاصله برگشت و جهت خلاف آنها شروع به دویدن کرد ... https://t.me/+-AlUgE9dAMZhZTk0 https://t.me/+-AlUgE9dAMZhZTk0 سرش را روی زانوهایش گذاشت و بلند بلند گریه کرد ... قلبش داشت منفجر می شد از درد ... باورش نمی شد ... چطور با این موضوع که کارن دیگر برای او نیست کنار می آمد ؟ ... هقی زد و آب بینی اش را بالا کشید ... صدای قدم های محکمی به گوشش رسید ... حتی صدای قدم هایش را هم به راحتی تشخیص می داد ... سر بالا آورد و نگاهش کرد ... یک کلمه گفت : _ چرا ؟ ... کارن روی زانو درست روبرویش نشست ... سرش را خم کرد و آخ داغ دلش تازه شد ... یکی از عادت هایش بود که لورا عاشقش بود ... کارن آرام گفت : _ می خوام برای آخرین بار خونتو بچشم ... دستانش مشت شد و با خشم گفت : _ فقط بخاطر خون‍... قبل از اینکه حرفش تمام شود دست کارن روی لبش نشست ... آرام سرش را نزدیک گردنش برد ... نفس های داغش که در گردنش پخش می شد حالش را دگرگون می کرد ... سر کارن بیشتر در گردنش فرو رفت و داغی زبانش را روی گردنش حس کرد ... ناخودآگاه آهی کشید که همزمان شد با ... 🔥🔞🍷 https://t.me/+-AlUgE9dAMZhZTk0 https://t.me/+-AlUgE9dAMZhZTk0 https://t.me/+-AlUgE9dAMZhZTk0
Hammasini ko'rsatish...
°• ‌ســه‌ گـــ🍷ـــانــه •°

تـو یـا بـه عـنوان یک قـهرمان مـے مـیرے ... یـا اونقـدر از این زندگـے زجـر مـے ڪشـے ڪـه تـبدیـل مےشے بـه آدم بده‌ے داسـتـان ... 🖤🍷 سه‌گانه : در حال تایپ ...🩸 ژانر : عاشقانه ، تخیلی ، راز آلود نویسنده : Nazanin هر گونه کپی برداری پیگرد قانونی دارد 🚫

sticker.webp0.16 KB
✨ ✨✨ ✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ پارت 134 اما صدا ها همچنان مانند سمفونی مرگباری ادامه دارند : تو تنها بودی . هیچکس پشتت نبود. دختر کوچولوی بیچاره . کی با دختر زشت و معمولی مثل تو میخوابید اخه . من بهت ارزش دادم عروسک جنسی من هق میزنم : خفه شو خفه شو . من بدن نیستم . من عروسک نیستم _ آدونیس ؟ همانطور که گوش هایم را محکم فشار میدادم . با شنیدن صدای آشنایی ، چشمان خیسم را باز کرده و به دنبال صدا میگردم . نور ضعیف و سوسو زن طلایی رنگی از قلبم تابیده میشود . نور ضعیف و کم جانی است . صدا از آنجاست ؟ _ من بهت باور دارم آدونیس تو گلی نیستی که فقط با نور خورشید باز میشه .تو خود خورشیدی بلند هق زده و به قفسه ی سینه ام چنگ می اندازم ‌. چشمانم مانند شیشه ی شکسته ای برنده شده است . در چشمان متعجب رادمهر خیره میشوم : تو هیچی نیستی بلند فریاد میکشم : تو هیچی نیستی . تو ی خیالی . تو هیچی نیستی . هیچ موجودی بالاتر از خدای من نیست
Hammasini ko'rsatish...
✨ ✨✨ ✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ پارت 132 انرژی سیاه رنگی که در فضای اطرافم موج می‌زند و احساس خفگی ای که بهم دست داده است اما من سرسختانه به او نگاه میکنم. چشم در چشم. نگاه از آن سیاه چاله ها بر نمیدارم . قلبم محکم در سینه ام می تپد . رادمهر مثل همیشه پوزخند بر لب دارد . چهره ی سردش دلم را زیر و رو میکند. انگار همه چیز سیاه شده و تنها من و او هستیم . نه زیرزمینی وجود دارد نه عروسکی . زمان اینجا معنایی ندارد . شاید ما در تلویزیون قدیمی سیاه و سفید رنگی گیر افتاده ایم و کودکی با اشتیاق تماشایمان میکند . حواسم معطوف او میشود . لب هایش تکان نمیخورند اما نجواهای آزار دهنده ای در سرم میپیچد . صدای اوست . واژگانی که پشت هم ردیف شده و به تلخ ترین شکل ممکن قصد نابودی ام را کرده است . نه در دست من خنجر و اسلحه است نه در دستان او . این یک مبارزه ی تن به تن است . اشک هایم بی محابا می بارند . صدایش .. صدایش ... کاش خاموش شود . کاش ساکت شود : هیچکس تو رو نخواست . دختر بیچاره. تو امنیت نداشتی . من بهت ارزش دا دم . تو بدون من هیچی نیستی . تو بدون من نمیتونی . محکم گ ش هایم را میگیرم . اشک ها صورتم را خیس کرده اند : خفه شو خفه شو خفه شو
Hammasini ko'rsatish...
✨ ✨✨ ✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ پارت 131 🍂آدونیس🍂 صدایی از اعماق قلبم بلند فریاد میکشد . فریادی بلند تر از صدای شعار ها : اون وجود نداره اون وجود نداره اون وجود نداره و ناگهان درب زیرزمین با صدای وحشتناکی شکسته شده و به گوشه ای پرتاب میشود . صدای جیغ و فریاد های عروسک ها بالا میرود و من بعد از مدت ها او را میبینم . چهره ی خشنش . سری که کاملا تراشیده شده بود. چشمانی که در کالبد هیولایی اش فرو رفته بودند . تمام سیاه . مانند قلب او ! صبر کن ببینم ! او اصلا قلب دارد ؟! با ورودش به زیرزمین عروسک ها مثل موش های ترسو در گوشه ای جمع شده و با چشمانی که خشم و در عین حال ترس را نشان می‌داد به او نگاه میکنند . در دلم پوزخندی بهشان میزنم . شجاعت شیر کجا و ترس موش کجا اما نگاه برزخی رادمهر روی من است . نگاهش مانند لجن زاری است که میتواند تو را در خود ببلعد
Hammasini ko'rsatish...
✨ ✨✨ ✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ پارت 130 🍂سحر🍂 چهره ای بی تفاوت از خود نشان داده و تنها به سخنرانی احمقانه ی آن دختر نگاه میکنم. نگاهی توخالی . هیاهویشان همچنان ادامه دارد . هنوز اقدام نکرده ام . البته تا زمانی که .. صدای اعتراضات بالا میرود . مردی خیز برداشته و از قفسش بیرون میپرد و یک پله بالاتر از آدونیس می ایستد . مشتش را گره زده و به نشانه اعتراض بالا میرود و با شجاعتی که مطمعنم از سر هیجانات منفی هورمون هایش است بلند فریاد می‌زند: شیطان باید بمیره پشت هم تکرار کرده و با ریتم شعارش مشتش را هم در هوا می کوبد . طوفان به پا میشود و صدای عروسک ها یکی پس از دیگری بلند میشود . همه یک صدا فریاد می کشیدند : شیطان باید بمیره حتی پیرمرد قفس بغلی با آن لثه های بدون دندان و چهره ی زشت و کثیفش هم شعار میدهد . با انزجار رو ازش بر میگردانم و انگشتانم را روی شاهرگ گردنم میکشم . جای نیش مار سیاه رنگی رادمهر را لمس میکنم . انگشت اشاره ام را روی زخم فشار میدهم و آرام زمزمه میکنم : اینجا ی اتفاقایی افتاده ارباب
Hammasini ko'rsatish...
✨نام رمان :#برزخ_رعنا ✨ژانر:عاشقانه،اربابی،براساس واقعیت ✨نویسنده: رعنا 💛t.me/Adonsss💛
Hammasini ko'rsatish...
برزخ رعنا.pdf1.92 MB
✨نام رمان : #ویلچر ✨ژانر:عاشقانه،اجتماعی ✨نویسنده:طاهره_الف 💛t.me/Adonsss💛
Hammasini ko'rsatish...
ویلچر.pdf3.48 MB
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.