cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

غریبِ آشنا

در‌ آینه‌، منی ‌هست آزاد‌تر‌ از تمامِ من. برای شنیدن شما: https://t.me/harfmanbot?start=400616112

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
189
Obunachilar
-124 soatlar
-27 kunlar
-630 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

انگار نه انگار که نیستیم دیگر
Hammasini ko'rsatish...
آرام گریه کن. آرام نعره بزن. آرام.. نعره بزن.. آرام.. گریه کن.
Hammasini ko'rsatish...
هیچ کس بزرگ نیست هیچ چیز عمیق نیست هیچ کدامِ ما مهم نیستیم دیگر تنها سکوت سطحی خاک‌گرفته‌ی حجم این کتاب‌هاست که زنده است زمان دروغ میگوید تاریخ زنده نیست
Hammasini ko'rsatish...
هیچ کس بزرگ نیست هیچ چیز عمیق نیست هیچ کدامَ ما مهم نیستیم دیگر تنها سکوت سطحی خاک‌گرفته‌ی حجم این کتاب‌هاست که زنده است زمان دروغ میگوید تاریخ زنده نیست
Hammasini ko'rsatish...
#بد 🎵 Bad 🗣 Shahin Najafi 💿 Tramadol 📆 2013 🎸 Prog.Rock @Shn_Radikal
Hammasini ko'rsatish...
بگذار بمیرم ایوان. ‌ بگذار ذهن لهجه‌دارم را به تار و پود‌های تازه روییده‌ات ببافم تا از دوباره از نو بتوانم با تو سخن بگویم. ایوان؛ به تبلور آلودگیِ نفس‌ت که مستم میکند قسم‌ت میدم که بگذاری رها باشم. موهای کوتاه شده‌ام را ببین؛ اگر بلند شوند می‌میرند. این که میبینی؛ جانم است ایوان. این از هم گسیختگی جانم است که دارد میدود و از من دور میشود. ایوان. مرا ببین؛ دوباره همان رنگ سایه‌ای را به چشم زدم که دوست داشتی. دوباره میان باغ و دره‌ها به دنبال گل نرگس میگردم. راستی هنوز هم نرگس دوست دارم. ایوان؛ رهایم کن. بگذار دوباره اشک‌ها آن رنگ عجیب و غریب چشمانم را بشورد. آخر ایوان؛ مگر جان آدمی چقدر توان ماندن دارد؟
Hammasini ko'rsatish...
و خداوند افسردگی را خلق کرد تا آفریده اش لحظه‌ی شادی را بشناسد
Hammasini ko'rsatish...
روی تخت نشسته بودم. گریه میکردم. زار میزدم. بلند و ممتد. نه؛ بلند نه. ولی زار میزدم. دختری جوان حدود ٢٣ ساله چند تخت آن طرف‌تر دراز کشیده بود. از صدای گریه‌ام تکان نخورد. آدمیزاد منفعل زیست نمیکند. آب بینی‌‌ام را بارها و بارها بالا کشیدم تا شاید بشنود و بلند شود و بپرسد: خوبی؟ چرا گریه می‌کنی؟ چیزی نیاز داری؟ نه. تکان نخورد. من ماندم و پتوی مخملی‌ای که بین دستانم مچاله شده بود. اشک‌هایم داشت رو تختی را خیس میکرد. نگاهشان کردم. چقدر منظم پایین می‌ریختند. تیک تاک تیک تاک. اتاق ساعت نداشت. باید می‌داشت. حالا من به چه گوش کنم؟ دراز کشیدم. قطره اشک‌ها راه گونه را طی میکرد و گوشم را خیس میکرد. دوباره نشستم. به دیوار کنار دستم خیره شدم. بخشی از دیوار کنده شده بود. دوست داشتم تصور کنم که جای ناخن‌های انسانی درد کشیده پوست دیوار را تراشیده و آن لکه‌های سرخِ اطرافش علت حالت تهوع دردناکش بوده است. به دیوار پشت کردم. داشتم آلوده میشدم. دست‌هایم کثیف بود و رد اشک‌ِ روی‌ گونه‌ها نجاست درد را بر تنم می‌تراشید. دوباره بینی‌‌ام را بالا کشیدم. دختر تکان نخورد. چقدر دوست داشتم صدایش را بشنوم. خیلی ساکت دراز کشیده بود. اتاق بوی کودکی تو را میداد. بوی آن ترس بی مبدا و مقصدی که از اشتباهی کوچک جنایتی هولکناک برایم ساخت. کاش حرف بزند. کاش دهان باز کند و بگوید که اینقدر صدای اضافی تولید نکنم. آن موقع میتوانم اشک‌هایم را پاک کنم. حرفی نمی‌زد. دستبند اویخته دستم را محکم میکنم. دراز میکشم. اتاق بوی بچگی‌هایم را میدهد.
Hammasini ko'rsatish...