آخرین دیدار
﷽ #آخرین_دیدار(انلاین) #تیوا(انلاین) #مافیایی_انتقامی_عاشقانه پارت گذاری هر روز جز روز های تعطیلی تمامی بنر ها مربوط به پارت های رمان هستن پارت آینده کپی از بنرا ممنوعه❌️❌️
Ko'proq ko'rsatish300
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
-87 kunlar
-4230 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
Repost from N/a
طنین و کاوه از بچگی عاشق همدیگه بودن که با اجبار برادر طنین، از هم جدا میشن و طنین با سیاوش، شریک تجاری برادرش ازدواج میکنه. اما وقتی طنین #بارداره، سیاوش ورشکست میشه و غیبش میزنه. طنین از دست طلبکارها فرار میکنه و به عشق اولش کاوه پناه میبره🔞🔥
https://t.me/+3gLzjPzlkdk4Yjk0
- چرا فرار میکنی؟ من و تو زن و #شوهریم طنین. هنوز چیزی تو شناسنامههامون نیست، ولی #محرمیم، یادت که نرفته؟
آن محرمیت کاغذی چه ارزشی داشت وقتی قلبم محرم مرد دیگری بود؟!
- تا الآنش هم خیلی صبر کردم #طنین، میخواستم یه کم بهم عادت کنی.
عادت نکرده بودم، عادت نمیکردم؛ کدام انسانی به #قاتلش عادت میکرد؟!
- خیلی #بوی خوبی میدی. خیلی...
https://t.me/+3gLzjPzlkdk4Yjk0
https://t.me/+3gLzjPzlkdk4Yjk0
6پاک
500
Repost from N/a
00:06
Video unavailable
من هاکانم❤️🔥
دورگهی ایرانی ترک تباری که مدل معروف برندای مده و عکساش همیشه رو جلد مجلههاست، فن زیاد دارم و خیلیا بهم پیام میدن که حتی سین نمیخوره اما وقتی اون دختر ناشناس بهم ویس داد و برای اولین بار صداشو شنیدم عجیب دلم براش رفت!🥹
اون خیلی چیزا ازم میدونست ولی یه عکسم تو اینستاگرامش نداشت، دلم میخواست ببینمش اما نشد و هیچ جوره پا نمیداد، خیلی دنبالش گشتم اما هیچی به هیچی و انگار عمدا میخواست ناشناس بمونه...
بعد چند سال اتفاقی توی ایران دیدمش!
میخواست انکار کنه همون دختریه که مدتها باهم تو فضای مجازی حرف زدیم، صورتشو هیچوقت بهم نشون نداده بود و همیشه از زیرش در میرفت اما منی که در به در دنبالش گشته بودم محال بود صداشو یادم بره...
بد موقعی اومده بود؛ من وسط یه انتقام قدیمی گیر کرده بودم، داشتم با دخترعمش ازدواج میکردم و با اومدنش آتیش عشقی که ناتموم مونده بود رو توی دلم شعلهور کرد، به خاطر محافظت از خودشم که شده سعی کردم ازش دور بمونم اما اون فنچِ لوند با دلبریاش کاری کرد نتونم دوریشو تحمل کنم و کشوندمش خونم تا دم به دم خفتش کنم...🔞🤤
https://t.me/+9ngh2J2bHxsyODU8
صب بپاک
5.90 KB
500
Repost from N/a
ملودی حکمت🔥
دختر خواستی و شیطونی که از بچگی عاشق عکاسی بوده و به دست سرنوشت درست زمانی که برای عکاسی به یه مهمونی رفت. اونجا برای اولین بار از مهمون ویژه اون جشن عکس گرفت. و دلش برای جذبه و ابهت مهمون ویژه اون جشن رفت.🤤
امید خجستهفر پزشک سرشناس و معروفی که به طور اتفاقی ملودی رو حین عکس گرفتن میبینه و جوری محو صورت معصوم و زیبایی اون دختر میشه که با نگاه اول قلبشو بهش میبازه....🥹😍
https://t.me/+kkuvlnuhhHxiMjQ8
https://t.me/+kkuvlnuhhHxiMjQ8
8پاک
310
Repost from N/a
هلن آریامهر،♨️
تک دختر ناز پروده ای که درست شب تولدش مورد تعرض قرار میگیره و از اونجایی پدرش حاج فرهاد آریامهر مردی مذهبیو آبرو پسندی بوده برای حفظ آبروی خانوادگیشون بین مردمو حجره دارای فرش فروش تهران دخترش رو به اجبار پای سفره عقد متجاوزش مینشونه فارق از اینکه اون آدم رئیس بزرگترین باند قاچاق دختره و چند ماه بعد بی اطلاع از باردار بودن هلن اونو به عربستان میفرسته و...🔞🔥
https://t.me/+EJ779AlQGGc0MTI0
صب بپاک
410
Repost from N/a
سرگرد خشنی که به خاطر یه دستور، قاتل بچه یک ماهش می شه🥲💔
https://t.me/+xbHz7N0l_lJlZjJk
- من که هیچ وقت طلاقت نمی دم و تا اخر عمر، تو زندانی و من زندانبان...
دلارام باید می موند و می فهمید چرا من تبدیل شده بودم به ضحاک زندگیش.
با پشت دست کوبندم تو دهنش که آخش هوا رفت و به پشت کمر روی تخت افتاد؛ جیگرم سوخت.
آروم روش خیمه زدم:
- گرینه نکن دیگه.... کسی که می خواد از خونه شوهرش فرار کنه باید به یه چیزایی فکر کنه!!مثلا به نه ماه دیگه که ونگ ونگ یه بچه زیرگوششه!!!❌️🔞
https://t.me/+xbHz7N0l_lJlZjJk
https://t.me/+xbHz7N0l_lJlZjJk
۸پاک
600
Repost from N/a
مهراد دویید به سمت اتاق عمل، پرستار میگفت اوضاع دختری وخیم است و هرچه زودتر باید عمل شود
در اتاق عمل باز شد و دخترکی را روی برانکارد اوردند
هر چه میگذشت شوکه تر میشد. هر قدمی که به سمت دخترک بر میداشت حالش بدتر میشد
آرام بود .. همان دختری که چند سال پیش بخاطر انتقام به او تعرض کرده بود. بیرحمانه و به بدترین شل ممکن از او انتقام گرفت و او را رها کرد.
حال ، سرنوشت دخترک با دستان او رقم میخورد. مگر میتوانست در حین عمل به بلاهایی که سرش نیاورده فکر نکند ؟ کاش میشد به او بگوید که چقد دوستش داشت
که مجبور بود رهایش کند
که ببخشد او را که فراموش کند بلاهایی که سرش آورده است...🔥🔞
https://t.me/+mviANqG6p4pjZDM0
https://t.me/+mviANqG6p4pjZDM0
7پاک
1010
Repost from N/a
من فریام 🤤
از یه شهرستان کوچیک پامو گذاشتم تو تهران تا از اون تو سری خور بودن رها بشم و حالا...من یه پزشک مطرحم که زیبایی ظاهرم دلیلی شده بر این مطرح بودنم
وقتی پسری از افغانستان رو میبینم که اومده برای بنای خونم دلم میلرزه و برای اولین بار عاشق میشم، همه چی رو کنار میزنم و رابطه عاشقانم رو باهاش شروع میکنم ولی اون ... زیر مغازه ای که تو بهترین پاساژ تهران براش خریده بودم با فروشندش بهم خیانت میکنه
اون روزه که تموم اعتماد به نفس من نابود میشه
دیگه نه دکتر بودنم اهمیتی داره و نه زیبا بودنم چون مردی که میخواستمش منو نخواست
تو همین رفت و آمد ها بود که حامی رو دیدم ، صاحب اون پاساژ !
جوری بهم نگاه میکرد انگار زیبا ترین آدم این شهر بودم ، رفتارش ، محبت کردناش
تمام اینا دلیلی شد که دلمو براش ببازم ولی قرار نبود همه چی اینقدر ساده پیش بره...🔞🔥
https://t.me/+3hdsatwySUVjN2Rk
https://t.me/+3hdsatwySUVjN2Rk
صب بپاک
600
Repost from N/a
من مهرانم، مهران شایسته!
کسی که یه شرکت رو با انگشت کوچیکم میچرخونم و هرچی که دلم بخواد در لحظه برام فراهم میشه!
غیر یک چیز؛دخترعموم!
کسی که از بچگی این قلب لعنتی براش میزد و درست وقتی که میخواستم به وصالش برسم.
زنی از راه رسید و ادعا داشت که بچه ی من رو به شکم داره...🔞❌
https://t.me/+BuIo-nlYIPU3N2Fk
https://t.me/+BuIo-nlYIPU3N2Fk
9پاک
300
Repost from N/a
من بلوطم 🤤
عاشق نامزد خواهرم بودم و اونو حق خودم میدونستم. چون من اول برزان حدید رو دیده بودم ولی اونو ازم گرفتن!
برای همین باید هرطور که میتونستم اونو مال خودم میکردم!
شب عروسی به خواهرم زنگ زدم و گفتم حال مامان بد شده و بردیمش بیمارستان
وقتی خواهرم از خونه رفت خودم وارد اتاقش شدم و...🔞🔥
https://t.me/+i-kPtruGHbA3ZDVk
۵پاک
500
Repost from N/a
#پارتواقعیرمان🔥
_پسره احمق تو خیلی گوه خوردی که چشمت دنبال دخترای منه....
_دخترات نه دایی دخترت... فقط رستا...
ضرب سیلی پدرم در گوشش نشست و قلبم قبل از پارگی لب او،ترک برداشت.
_خفه شو...!! میدم تیکه تیکهت کنن که بدونی نباید سمت رستا میرفتی! دخترای من نه!! نباید همچین غلطی میکردی.... تقاص اینکارتو بدجوری پس میدی!
با مشت دیگری که زد، خون از بینی اش سرازیر شده بود. عجیب سنگین بود ضرب دست مردی که پدر من بود و...دایی او... اما هنوز قامتش راست بود. سینه اش هم ستبر بود.
اصدای او ذره ای لرز و خط و خش نداشت، همانقدر گیرا و محکم بود زمانی که چشم در چشم پدرم بدون هیچ ترسی به من اشاره کرد و گفت:
_دوستش دارم دایی...خیلی هم دوستش دارم...خیلی هم خاطرشو میخوام...اصلا عاشقشم...نفسمه،نفسشم...پس اگر از الان تا صبح،یه بند بزنی تو گوشم...تا حدی که شنوایی مو از دست بدم...بازهم زبون من همین کلمات رو تکرار میکنه!!
https://t.me/+s4xgZKfothA3MjFk
صب بپاک
600
Boshqa reja tanlang
Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.