cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

کـــژال | "سودا ولی‌نسب"

°| ﷽ |° نویسنده: سودا ولی نسب | ✨️𝐒𝐄𝐕𝐃𝐀 کـــــــژال●آنلاین● ~کژال‌ومیراث~ ژیــــــان●به زودی...● طــــوق●حق عضویتی●

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
38 614
Obunachilar
-15224 soatlar
-9527 kunlar
+2 53830 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

_امشب پردتو من میزنم عروس!😱⛔️ خیره به پدر_شوهرم بودم که رو تخت پرتم کرد! _تو خانواده رسمه عروس زیر پدرشوهرش زن شه! رو تخت وا رفتم! _جوری زنت میکنم که درد نداشته باشی! صدای نالم بلند شد و اروم پچ زد: _میخوام پسرم وقتی زیرمی صدای ناله هاتو بشنوه....جلوی خودتو نگیر با کوبیدن خودش به تنم.....🫦🔞 https://t.me/+hOhzKLgyV_k4Zjhk
Hammasini ko'rsatish...
ک.لفتشو وسط پام گذاشت و یهو تا ته فشار داد. _آخ...🔞💦💧 _اوف از خواهرت تنگ تری، هرشب میکنمت.. _آه... فکر نمیکردم شوهر آبجیم انقدر کل.فت باشه یه دفعه در باز شد که وحشت زده بلند شدم... پسر شوهر خواهرم با پوزخندی وارد اتاق شد و کمربندشو باز کرد. https://t.me/+1EQby8m-8d5jMzBk دو نفری دختره رو هر شب جر میدن💦
Hammasini ko'rsatish...
ک.لفتشو وسط پام گذاشت و یهو تا ته فشار داد. _آخ...🔞💦💧 _اوف از خواهرت تنگ تری، هرشب میکنمت.. _آه... فکر نمیکردم شوهر آبجیم انقدر کل.فت باشه یه دفعه در باز شد که وحشت زده بلند شدم... پسر شوهر خواهرم با پوزخندی وارد اتاق شد و کمربندشو باز کرد. https://t.me/+1EQby8m-8d5jMzBk دو نفری دختره رو هر شب جر میدن💦
Hammasini ko'rsatish...
00:03
Video unavailable
sticker.webm1.15 KB
Repost from N/a
_زور بزن دختر جون... سر بچه گیر کنه همون اون خفه میشه هم خودت سر زا میری... نفسم بالا نمیومد از بس جیغ کشیده بودم گلوم زخم شده بود.. تمام بند بند وجودم از هم پاشیده بود. _بچم... آدرس نوشتم دادم پرستار.. ترو خدا... آآآخ خدا مردم.. ماما دلش برام میسوزه اینو تو چشماش میبینم. _آخه یکی نیست به شماها بگه الان وقت عروسک بازیتونه نه بچه زاییدن.. قحطی شوهر بود عروست کردن!؟ دستش و چنگ زده و التماسش میکنم. _فقط بچم و نجات بده... من مهم نیستم.. آدرس دادم تحویل باباش بدین.. بگین مادرش سر زا رفت.. بگین رفت زیر خاک.. اون بچه اش رو دوست داره نمیزاره سختی بکشه. دست های ماهرش روی شکمم میچرخه و غر میزنه .. _هم خودت میمونی هم بچت عوض حرف زدن زور بزن دختر جون.. این شوهرت هم میاد هر دوتون و سرو مرد گنده تحویلش میدم. موج درد بعدی نفسم و میبره.. اون نمیاد.. غم وحشتناک نبودش و تنها دلشکستگی که از سمتش نسیبم شده بود جگرم و میسوزونه.. _منو نمیخواد... من فقط حکم بیوه داداشش و داشتم.. یکی دیگه رو دوست داره. نمیدونم چطور اما تمام غو های عالم روی قلبم میشینه و احساس سنگینی میکنم و با موج درد بعدی یه تیکه ای از وجودم کنده میشه و...... صدای گریه ی نوزاد داخل اتاقک درمانگاهِ بدون تجهیزات نویدِ بهشت و میداد. _آفرین مامان کوچولو... خب اینم از پسر شاخ شمشادت.. ماشاا... چه قدو بالایی داره. حتما به باباش کشیده بود... پسرم مثل باباش پهلوون بود.. میشد سوگلی خاندان تهرانی.. میشد نور چشمی باباش.. میشد... میشد... _هی دختر جون نخواب... باید به بچت شیر بدی... اما صدایی از دخترک بلند نمی‌شود حتی یک ناله ریز... آنهمه جیغ های دردناک خاموش شده و قلب بدون ضربان دیگر طاقت درد و رنج ندارد. https://t.me/+q3N7h2VVS5E2ZDJk https://t.me/+q3N7h2VVS5E2ZDJk https://t.me/+q3N7h2VVS5E2ZDJk دو سال بعد... یکی از مهد کودک های شمال شهر... _بهار جون مثل اینکه یکی از پدر بچه های مهد میخواد شمارو ببینه.. _باشه عزیزم الان میام.. دخترکی که دامن چین دار صورتی پوشیده را سر جاش میزارم و به دفتر مدیر مهد میرم. _خانم علیزاده با من کاری داشتین؟ _بهار....!! متعجب به مردی خوش پوش درشت اندام که کنار ورودی ایستاده نگاه میکنم. _ببخشید با منین؟ چشم های سیاهش روی صورت و تنم می‌چرخه و به نظر داره عزیز از دست رفته اش رو سلامت میبینه. _بهار!!.. منو نمیشناسی!! قلبم سنگین میشه و سرم نبض میزنه... گریه نوزادی توی گوشم میپیچه و دنیا تیره و تار میشه... _بهاررررررررر.... اینبار دیگه نه.... https://t.me/+q3N7h2VVS5E2ZDJk https://t.me/+q3N7h2VVS5E2ZDJk https://t.me/+q3N7h2VVS5E2ZDJk #مــــــــــــــــــرزشکن 📿
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
Photo unavailable
🎭اون یه نقابداره مردی که به شبح معروفه ، یه شکارچی حرفه ای وزیادی هااات🫦 اما نه رحم داره نه قلب،درتاریک ترین نقطه زندگیش  یهودختری باچشم های جنگلیش سرراهش قرارمیگیره و.... شیرین دخترجوونی که برای حفظ جونش مجبوره به بی رحم ترین شکارچی انسان ها کمک کنه، اماچی میشه اگه این مرد بی قلب ووحشی یهوعاشق این دختر دلبر وسکسی بشه؟ یه رمان پیداکردم براتون عاشقش میشین یه لوسیفرداره نگم براتون سردسته همه خلافکارا😈 پیشنهادمیکنم ازدستش ندین🥺 https://t.me/+N7vsBlyE1Vc1NDA0 https://t.me/+N7vsBlyE1Vc1NDA0
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
_ دختره رو ببوسم سیبیلاش میاد تو دهنم حالا میگی نگهش دار حاجی؟ خودت دلت می‌کشه تو صورتش نگاه کنی که من مجبور شم هر شب تو تخت ببینمش؟ بی‌رحمانه میگفت و نمی‌دانست دخترک صدایش را می‌شنود حاجی تسبیحش را محکم فشرد و زیرلب غرید _ استغفرالله ، شرم کن پسر آلپ‌ارسلان باز هم بهانه آورد دخترک را با آن ابروهای پیوسته وسر همیشه پایین افتاده نمی‌خواست آبروریزی بود! پسرِ حاج ملک‌شاهان بزرگ ، یکی از اصیل ترین خانواده های تهران و حجره‌دار فرشی که همه میشناسنش کجا و دخترک یتیم کجا؟ _ خودت شرمت نمی‌شه حاجی؟ دو روز دیگه میخوای بگی عروسِ ملک‌شاهانا یتیمه؟ _ پدر و مادرش فوت شدن ، تقصیر اون زبون بسته‌است؟ یتیمه ، عقدش کنی ثواب کردی کم گناهکاری؟ من پدرتم ..‌ هزارتا گند کاری داشتی ارسلان دختره بی کسه بگیرش زیر پر و بالت تا خدا ازت راضی باشه ارسلان هرکاری میکرد تا نظر پدرش برگردد _ باباش دو سال پیش مرد ، تو این دو سال از کجا میخورد اصلا؟ سه تا خواهر برادر قد و نیم‌قد داره از خودت پرسیدی حاجی چطور شکمشونو سیر میکرد؟ شک ندارم پاشو کج گذاشته وگرنه پولشون کجا بود بعد ورشکستگیِ باباش؟ حاجی عصبی جوابش را داد _ بس کن پسر بس کن که خجالت کشیدم از تربیتم! اون طفل معصوم سرش همیشه تا یقه‌اش پایینه اونو چه به این حرفا؟ نمیخوای بگو نمیخوام! ارسلان پوزخند زد _ نمیخوام حاجی نمی‌خوام! اون دختره لاغرمردنی با صورت پر پشم رو نمیخوام جز سلام تا حالا ازش چیزی شنیدی؟ گیرم عروسی گرفتیم جز سلام نمیتونه جلوی فامیل حرف بزنه اصلا کس و کاری نداره دعوت کنه آبروریزیه حاجی دست بکش ازین دختر خودم چاکرتم هستم! حاجی دلشکسته سری تکان داد _ دیگه اسمشو تو دهنت نچرخون برای هومن میرم خاستگاریش! ناموسِ داداشت به تو ربطی نداره دیگه نشنوم از صورتشو کس و کارش بگی فهمیدی؟ لیاقت نداشتی آلپ‌ارسلان لایق نبودی... ارسلان ابرو درهم کشید با هومن همیشه سر لج داشت متنفر بود از پسرِ زنِ صیغه‌ای پدرش دخترک را گردن میزد اما به هومن نمیداد! _ چطور حاجی؟ خوشش اومده ازش؟ پیرمرد سر تکان داد _ چندباری دیدم هومن نگاش می‌کنه دلارایِ طفل معصوم همیشه خیره‌ی زمینه ولی برادرت بدش نمیاد... آلپ‌ارسلان دندان روی هم سایید از خشم _ سلام حاجی ، سلام پسرحاجی صدای دخترانه و ظریف دلارای بود ارسلان ابرو در هم کشید و حاجی با محبت پرسید _ خوبی دخترم؟ تو خونه‌ی ما چیکار میکردی؟ صدای دلارای از غم و بغض میلرزید _ حاج خانوم خواستن بیان گفتن ... گفتن برای خواستگاری آرایشگر بیارن ولی امشب بهشون میگم کنسل شده ارسلان سعی کرد صورتش را ببند اما نشد دختربچه چادر گلگلی را به خودش پیچیده و سرش پایین بود حاجی شرمنده سر تکان داد _ چرا کنسل دخترم؟ ان‌شالله برای هومن مزاحمت می‌شیم دلارای بغض کرده سر بالا گرفت و آلپ‌ارسلان مات ماند این دختر با این صورت سرخ و سفیدِ ملوس همان دلارایِ قبلی بود؟ لب های سرخش از بغض می‌لرزید و چشمان میشی رنگش سرخ شده بود _ احتیاجی به دلسوزی نیست حاجی من یتیمم ، ولی خودم زندگیمو راه می‌برم لازم نیست به زور منو به پسراتون اجبار کنید اشکش روی گونه اش چکید بینی اش کوچک بود و اندامش ظریف هرچند آلپ‌ارسلان میدانست هنوز سوم دبیرستان است قبل از پدرش با جدیت گفت _ حرفی از هومن نبوده ، حاج بابا اشتباه متوجه شدن امشب میایم خواستگاری برای من! دلارای دلخور نگاهش کرد صدایش می‌لرزید _ شما دخترِ یتیم و زشت که برای سیر کردن شکم خواهر برادرش هرزگی میکنه رو نمیخواید پسرحاجی... آلپ‌ارسلان مات ماند حرف هایش را شنیده بود؟ حاجی از خشم و شرمندگی سرخ شد و دلارای آرام هق زد _ من چند ساله پدرمادرم مردن قبول! خرج خواهر برادرم گردنمه قبول! یتیم و بی‌کس و زشتم قبول! ولی هرزه نیستم پسرحاجی آلپ‌ارسلان با تمام توان دندان هایش را روی هم فشرد دخترک مظلومانه به دل دل زدن افتاد _ میخواید بدونید چیکار میکنم که شکم خواهر برادرامو سیر کنم؟ سبزی میگیرم بعد مدرسه پاک میکنم زعفرون پاک می‌کنم ، آجیل بسته بندی میکنم جمعه هام که مدرسه تعطیله میرم تو کارخونه‌ی شستشوی فرش شما حجره دار فرشی و میلیاردی سرمایه فرش داری منم جمعه‌ها کارگری میکنم و همون فرشارو میشورم حالا مطمئن شدی که در حدتون نیستم پسرحاجی؟ چادرش را جلو کشید و دوان دوان سمت در رفت ارسلان بهت زده موهای خودش را چنگ زد و حاجی با زجر سر تکان داد _ خدا مارو ببخشه که دل بندشو اینطور شکستیم خواست سمت خانه برگردد که آلپ‌ارسلان صدا بالا برد _ حاجی؟ پیرمرد ایستاد ارسلان دستی به ته‌ریشش کشید _ قبوله ، میخوامش! خواستیگاریش کن واسم ، کس و کار نداره نمیتونه نه بیاره بگو خودم پرستار میگیرم واسه خواهر برادراش و خرجشونو میدم اینو بگی مجبوره قبول کنه... https://t.me/+kRc7gYZeSqhmNmI8 https://t.me/+kRc7gYZeSqhmNmI8 https://t.me/+kRc7gYZeSqhmNmI8 😭💔💔💔💔💔
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
-میگن دختره خودش واسه‌ت لخت شده، راست میگن؟ امیرعلی از رک حرف زدن رفیقش گر گرفت و با عصبانیت چرخید. -باید آمار کردن نکردن زنمو به همه‌ی عالم بدم؟ حسام بی خیال شانه بالا انداخت و به میز تکیه زد. -کردن تو نه،اونا به دادن دختره کار دارن! از بس هیچ زنی به چشمت نیومد،میگن لئا به میل خودش واسه‌ت لخت شده. امیرعلی محکم روی میز کوبید و کرواتش را شل کرد. -تو ناموس نداری که داری راجب زن من حرف میزنی؟ حسام دوستانه کنارش ایستاد و جدی گفت: -زن تو ناموس منم هست.سی ساله همه‌ی دخترا رو پس زدی،کل شهر فکر میکنن مردونگی نداری! سکوت امیرعلی مجابش کرد که ادامه دهد. -حالا یهو هر روز دست دختره رو میگیری میبری خرید و گشت و گذار، فکر میکنن چیز خورت کرده. -باید به همه ی دنیا بگم اگه تا حالا کسی رو نداشتم دلیلش لئاست؟ من صبر کردم اون بزرگ شه. -چونه‌تو کبود کرده! اینو چطور میخوای بپوشونی؟ امیرعلی دست کشید به صورتش.دیده بود کبودی را. -میگی چیکار کنم، زنم جوونه، دوازده سال از من کوچیک تره! -کمتر گرمی بخورید برادر من، یه شب در میون رو کاناپه بخواب کل اعتبار و آبروت رفته. امیرعلی خنده‌اش را قورت داد و سر پایین انداخت. -تف به شرفت حسام، گمشو بیرون هر چی از دهنت در میاد میگی. حسام ضربه ای به شانه‌ی رفیقش کوبید و به سمت در گام برداشت. -از من گفتن بود داداش،من به جای این کارگرای مجرد و دور از زن، هوا و هوس افتاد به سرم با کبودی های هر روز تو! جلوی در ایستاد و به سمت امیرعلی برگشت: -فکر این طفلی ها رو کن، حشری شدن بس که تو هر روز با سر و روی رژ مالی و کبودی اومدی سر کار! https://t.me/+KgnDvhD7G9VlYzVk https://t.me/+KgnDvhD7G9VlYzVk https://t.me/+KgnDvhD7G9VlYzVk من، دختر نازپرورده‌ی حاج جمال، یه شب از خونه‌ی نامزدم فرار کردم تا توی سکس گروهی با دوستاش،همراهش نشم! رفتم در خونه‌ی اون! برادر سن و سال دار یدونه دوستم.ازش خواستم کمکم کنه تا از نامزد هرزه‌م جدا شم. گفت کمکم میکنه و در ازاش، محرمش شم! یه بچه براش به دنیا بیارم تا همه‌ی اهل محل نگن عقیمه و مردونگی برای زن گرفتن نداره! قبول کردم. صبر نکرد تا عده‌م تموم بشه و شب اول عقد کاری کرد که جیغ و فریاد های من از درد،نقل محافل خاله‌زنک های محل باشه! https://t.me/+KgnDvhD7G9VlYzVk https://t.me/+KgnDvhD7G9VlYzVk
Hammasini ko'rsatish...
زنجیـرِ دلدادگـــی

یا حق نازنین دیناروند خوبِ همخون (در دست ویرایش) زنجیر دلدادگی( در حال تایپ) لینک کانال برای دعوت دوستان‌تون:

https://t.me/+v7vs2Bi9T1djMmE0

🔞وانشات فقط در وی آی پی.تخفیف وی آی پی بدون سانسور کژال فقط تا آخر این هفته عجله کنید❗️❌️
Hammasini ko'rsatish...
🔞وانشات فقط در وی آی پی.تخفیف وی آی پی بدون سانسور کژال فقط تا آخر این هفته عجله کنید❗️❌️
Hammasini ko'rsatish...