cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

سکون

سکون،به قلم نگارین پارت گذاری:بعداز رسیدن لایک ❤️

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
3 186
Obunachilar
-324 soatlar
-467 kunlar
-22130 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

00:06
Video unavailable
پسره نمیدونه گیه، رفته جنده خونه که وسط سکس حالش بد میشه https://t.me/+md0Nnz_RM_1kN2Zk
گـــــــ🏳‍🌈ــــــی‌لـــــــ🩵ــــــاو پــــــــــــــارت واقــــــــــــــعی
دستان دختر با #لوندی شانه #لخت پرهام را نوازش میکرد و خودش را روی #آلتش بالا و پایین میکشید . پرهام #درد تیزی را در #آلتش حس میکرد و حتی ذره ای #لذت در وجودش نمیافت ‌. دختر دستان پرهام را گرفت و روی سینه هایش گذاشت / منو لمس کن .. بزار بتونی لذت ببری اهههه پرهام با #انزجار چشمانش را بست ‌. + برو عقب دختر حین #تکان خوردن رو الت پرهام ، به چهره اش #نزدیک شد که صبر پرهام لبریز شد . با دستانش شانه دختر را #هول داد که تن #عریان دختر از تخت پایین #پرت شد . / هوششش چته ؟ گمشو بیرون از اتاقم روانی https://t.me/+md0Nnz_RM_1kN2Zk https://t.me/+md0Nnz_RM_1kN2Zk مجموعه گوزن ، پارت واقعی ، گی لاو
Hammasini ko'rsatish...
برادرش متوجه میشه که ویپ می‌کشه میخواد ازش فرار کنه ولی کسی که عاشقشه میگرتش... نگاه رماد سمت ویپ رفت و با اخم نگاه پسر کوچیک تر کرد هیوا جوری ترسیده بود از نگاه اخمالود اهیر و رماد که پا به فرار گذاشت و از اتاق بیرون دوید به سمت پله ها رفت پله هارو دوتا یکی پایین میرفت ، چهار پله اخر رو پرید اما تو بغل فردی فرود اومد نگاهش بالا امد و به آران نگاه کرد که موهای فرش کمی رو پیشونیش نشسته بود : آران جون هرکی دوست داری منو بزار پایین داداشم بیاد بدبخت میشم ... دوتا دوست صمیمی که یکیشون پسر سوم مافیاست و رو برادرهای هم نظر دارن https://t.me/+q7qpbxrU-bsxMmFk https://t.me/+q7qpbxrU-bsxMmFk
Hammasini ko'rsatish...
00:06
Video unavailable
بی حال نالیدم: _ماشه رو بکش خلاصم کن! خندید: _مرگ واسه بعضیا زیادی آسونه تابان من می خوام هرروز بمیری و زنده شی!
_نظرت چیه اینبار این #سوراخ‌‌تنگتو با تفنگم به گا بدم داداش؟💦🔥 _ولم..کن..خوا..خواهش..می..کنم! صدای خنده ی هیستریکش بلند شد: _آفرین!لکنت گرفتی!باید تا آخر عمرت از من بترسی و نتونی حرف بزنی!🔞❤️‍🔥 همزمان با جمله آخرش سر #اسلحه سرد و فلزیش رو روی #سوراخم گذاشت و تا آخر #واردم‌کرد.فریاد بلندم کل انبار رو برداشت.💢 بین پاهام #خیس شده بود و می دونستم #خونریزی دارم اما اون بی توجه به حالم #نیپل‌‌متورمم رو بین انگشتاش گرفت و محکم فشار داد.💦🩸 #آه‌بلندی که از درد کشیدم دیوونه ترش کرد و شدت #ضربه‌هاش رو بیشتر کرد.چشمام داشت بسته می شد‌که‌اینبار #گرمی‌عضوش‌ رو بین #شیار‌‌های‌باسنم حس کردم:‼️ _رد تموم اون حرومزاده هایی که زیرشون خوابیدی رو از تنت پاک می کنم❌♨️ https://t.me/+fX8Ubb7I5KAyODZk https://t.me/+fX8Ubb7I5KAyODZk اربابی‌که‌داداش‌ناتنی‌بزرگترش‌رو‌با‌‌‌اسلحه‌به‌فاک‌می ده😱
Hammasini ko'rsatish...
🔞😱یه روز چشمام رو‌باز کردم اما هیچ چیز یادم نبود و یه مرد روبروم وایساد و گفت شوهرمه و من باور کردم و اون باهام خوابید و ازش حامله شدم اما دقیقا یک ماهگیم حافظم رو‌بدست اوردم و فهمیدم اون #برادرشوهرمه وخواستم بچه رو سقط کنم که 🤰🏼👅🔞فهمید و نذاشت. https://t.me/+b00O5gkDcE5kZWQ0 https://t.me/+b00O5gkDcE5kZWQ0
Hammasini ko'rsatish...
وزنه‌ی آهنی یک گرمی رو به باقی وزنه‌های آویزون از نیپل مرد اضافه کرد و با دیدن صورت سرخ از دردش، آروم و معصومانه خندید. _صورت کبود شده از دردت رو دوست دارم.🔥 وقتی فریان از شدت درد نالید، شدیدتر از قبل خندید و وزنه رو به عمد کشید. _مخصوصا وقتی دارم می‌گامت و اینطور با نفرت بهم نگاه می‌کنی ولی کاری از دستت برنمیاد فرمانده.😏💦 https://t.me/+1VqtxS8NW9ljMzk8 https://t.me/+1VqtxS8NW9ljMzk8
Hammasini ko'rsatish...
00:02
Video unavailable
#مثبت18سال😱 با خشم و عصبانیت سیلی روی صورتش زدم که افتاد رو تخت هقی زد ولی بی توجه به گریه هاش باسنشو کشیدم سمت خودم و شلوارشو درآوردم _آ.. اهیر داری چیی. چیکار میکنی تروخدا ولم کن بچه ها صدامونو میشنون سرشو به بالشت فشار دادم تا کمتر زر زر کنه♨️💘 _خفه شو سام تو بهم دروغ گفتی اینم مجازات دروغاته محکم بدون چرب کردن مق.عدش یه ضرب واردش شدم که ناله من و فریاد اون تو اتاق پیچید... با حس گرمی #خون روی #مردونگیم با عصبانیت... ❌🔞⚠️ #مافــیایـی "خطر اعتیاد شدید به رمانهای این چنل بالاست" 🩷💦 https://t.me/+q7qpbxrU-bsxMmFk https://t.me/+q7qpbxrU-bsxMmFk
Hammasini ko'rsatish...
Photo unavailable
دانیار دختری رو که از بچگی نافشو به اسمش بریدن و‌فرار کرده رو بعد سه سال پیدا میکنه و فکر میکنه بچشون رو چند سال پیش  سقط کرده که 😱 سیلی به صورتش زدم و موهاش رو کشیدم. _عوضی بچه من رو سقط کردی که بری بچه کی رو توی شکمت بزرگ کنی هان؟!بچه عشقتو؟! بچه منی که #شوهرت بودم‌رو انداختیی؟! دانیار نیستم‌ اگه امشب یه بچه توی #شکمت نکارم. با گریه شروع به حرف‌زدن کرد که عصبی تر شدم. _ولم....هق....ولم کن‌عوضی. شلوارش رو پاره کردم و خودم رو بی رحم #واردش کردم که از درد داد بلندی کشید که در اتاق باز شد یه پسر‌بچه‌همون طوری که چشماش رو میمالید اومد،داخل.چقدر شبیه من‌بود. پسر چقدر شبیه من‌بود‌. چشمش‌که به من‌افتاد با خنده وذوق #بابا گفت واومد سمتم که مات ومبهوت فقط نگاش کردم. _ #با دنیییییی. https://t.me/+b00O5gkDcE5kZWQ0 https://t.me/+b00O5gkDcE5kZWQ0
Hammasini ko'rsatish...
00:01
Video unavailable
فرمانده ای که اسمش تن دشمناش رو میلرزوند چون کشورش جنگ رو باخته مجبوره زیرخواب شاهزاده کشور رقیب بشه...🔞💦🏳‍🌈 -ده دقیقه دیگه جلسه شروع میشه ، برو زیرمیز موقع اومدن حضار بتونی برام س‌اک بزنی🥵 اخم کرد و دندوناش رو روی هم سابید... پوزخندی زدم و زنجیر قلاده اش رو محکم تر کشیدم. از شدت درد چشماش بسته و جلوی پاهام افتاد. -شایدم می‌خوای به جای این‌که زیر من بخوابی زیر سربازام بخوابی.. هوم؟🔥🔥 دستاش رو مشت کرده بود.. داشت خودش رو کنترل می‌کرد تا چیزی بارم نکنه.. با سرگرمی تیرآخرمم بهش زدم: -فریان کوچولو میدونه اگه به حرف صاحبش گوش نکنه تا یه مدت نمیتونه دستشویی کنه؟🔥🔞 https://t.me/+1VqtxS8NW9ljMzk8 https://t.me/+1VqtxS8NW9ljMzk8 من فریانم... فرمانده‌ای که کشورش جنگ رو به بدنام ترین شاهزاده‌ی تمام دوران ها باخت... فکرکردم قراره طبق رسم منو بکشن اما اون نجاتم داد و بلایی بدتر از مرگ رو سرم آورد🔞💦 #گی‌لاو #عاشقانه #تاریخی #خشن
Hammasini ko'rsatish...
افعی...گی...هات🐍🏳️‍🌈 نگاهم رو به خلیفه دوختم! نیشخندی زد و به تن لختم خیره شد.🐺 خلیفه: شبیه به یک دختری ایرانی! داد زدم: مرتیکه حشری🔞کثافت، لباسام کجاست؟😱 نزدیکم شد. برم گردوند و اسپنک محکمی بهم زد. 🍌از دردش لب گزیدم.❗️ خلیفه: اگر دوباره داد بزنی، تورا به دست بادیگار‌دها میدهم... ❌حالا میزنم و تو باید بشماری!😈 تقلا کردم که با ضربه‌ی بعدیش از درد فحشش دادم.🔞 خلیفه دستی بین باسنم‌کشید و گفت: آن مار ایرانی تو را 🖤می‌خواهد! میدهم اما اول خودم تورا مزه میکنم!🍌 https://t.me/+kwoup4KkKr40NGI0
Hammasini ko'rsatish...
داشت یخو رو بدن داغم دور میداد و وقتی آب میشدن اونارو همون‌جور لیس میزد ‌.💦 میتونستم چیزی که می‌خوادو تو چشماش ببینم ولی نباید به این راحتی میذاشتم انجامش بده .. یهو بلند شدم و گفتم : _نه نباید انجامش بدیم .. اومدم برم لباس بپوشم که منو کشید عقب و چسبوند بیخ دیوار : _خودت خواستی دختر کوچولو .. و ابنبات گندشو از تو شلوارش بیرون کشید و...🍭🔞 https://t.me/+uUj3WJeenos4YjM0 https://t.me/+uUj3WJeenos4YjM0
Hammasini ko'rsatish...