cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

کانال تبلیغاتی خاله ریزه

سوالی بود در خدمتیم: @Asa_rex24 کانال اصلی: @lov_roman_Asa کانال اصلی: @tilesiyah

Ko'proq ko'rsatish
Mamlakat belgilanmaganTil belgilanmaganToif belgilanmagan
Reklama postlari
179
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

#عشقش‌و‌با‌کیک‌یکی‌کرد😂🎂 https://t.me/+B8iVSA6K50xjNTE0 اروم دستمو بردم زیر کیک و بلندش کردم. بعد رو به سعید با #بغض گفتم: - #سعید! سعیدم... اروم سرش رو بلند کرد و گفت : - جانم؟ دستی به #صورتم کشیدم و لب زدم: - می‌دونی دلم چی می‌خواد؟ - نه. چی می‌خواد؟ #کیک رو بالاتر بردم و #نشونش دادم: - اینو #می‌بینی؟ سرشو تکون و داد اوهومی گفت. #گلومو صاف کردم و تو یه حرکت #ناگهانی محکم کیک رو کوبوندم رو صورتش. - دلم می‌خواست #قیافت و با اون #تزئین کنم. و بعد #پقی زدم زیر خنده. هنوز تو شوک بود که... #کیک‌میکوبه‌رو‌صورتش‌و‌در‌میره😂🏌‍♀ https://t.me/+B8iVSA6K50xjNTE0 https://t.me/+B8iVSA6K50xjNTE0 https://t.me/+B8iVSA6K50xjNTE0
Hammasini ko'rsatish...
اردوان خواهش میکنم نکن....#ولم کن من دخترم.. دستاش در حال گردش توی #بدنم بود.. خمارلب زد :از لعبتی مثل تو بگذرم اخه مگه میشه. از بوی دهنش متوجه مستیش شدم و بیشتر به بخت بدم زار زدم. با مشت به سینش کوبیدم #ولی زور من کجا و زور اون کجا.. با کاری که کرد چشمام گرد شد.. برای خوندن ادامه سریع جوین شین😍🔥 https://t.me/joinchat/maI2RDrWo941Mjg8
Hammasini ko'rsatish...
❤Efchahar❤

"𝘄𝗲𝗹𝗰𝗼𝗺𝗲" شروع رمان از سال 1400 ● متن های عاشقانه و جنجالی با کلیپ های خوب ● کپی از رمان ممنوع ● روزی یک پارت داریم ● "به قلم نگین فرهادی" [جعت تبادل Noiiii09]

پسره #عاشقه دخترس توی شب #تولد دختره #مسته و به بدترین شکل بهش #تجاوز میکنه😱🔞 https://t.me/joinchat/maI2RDrWo941Mjg8
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
#آیسو دستای اردوان به بدنم #پیشروی میکرد . هر چه قدر هلش دادم عقل #نرفت . زور اون کجا و زور من کجا. دیگه اشکم داشت در میومد . با هق هق گفتم :اردوان کاریم نداشته #باش من دخترم اینکار باهام نکن منو #بدبخت نکن. سرش از گردنم فاصله داد وخمار لب زد:نمیتونم آیسو نمیتونم درکم کن اولین باره که یه دختر #تحریکم کرده. دستم روی سینش گذاشتم و لب زدم: اردوان کاری نکن که فردا پشیمون بشی لطفا برو عقب... که با این حرفم نگاهی به چشمای خیسم انداخت و... https://t.me/joinchat/maI2RDrWo941Mjg8 بمال رو لینک‌و جوین بده! https://t.me/joinchat/maI2RDrWo941Mjg8 بهترین رمان تلگرام❤️‍🔥😎
Hammasini ko'rsatish...
❤Efchahar❤

"𝘄𝗲𝗹𝗰𝗼𝗺𝗲" شروع رمان از سال 1400 ● متن های عاشقانه و جنجالی با کلیپ های خوب ● کپی از رمان ممنوع ● روزی یک پارت داریم ● "به قلم نگین فرهادی" [جعت تبادل Noiiii09]

این چرا این رنگی شد!!! با حرص ظرف رنگو ریختم توی سطل زباله و غر میزدم _مردتیکه به من میگه آبیشو زیاد بزن تا رنگ جذاب بشه ،آخه مردک به این میگن جذاب!مث جیش بچه نو نوار میمونه بیخیال رنگ شدمو قلمو رو برداشتمو با لذت روی بوم میکشیدم و تلاش میکردم ذهنم سمت چند روز دیگ نره تا بتونم استرسو از خودم دور کنم فکر نمیکردم منه ریلکس برای عروسیم انقد استرس داشته باشم و ازون بیشتر فکر نمیکردم هیچوقت پسر این خانواده عاشق من بشه و منی که دیگ از همه مردا متنفر شده بودم دل بدم بهش ولی اون تمام ایده آل های یک مرد کامل رو داشت و این منو جذب خودش کرده بود و باعث شده بودم دلمو دستش بسپرم با خودمو افکارم درگیر بودم که چند تقه به در خورد و بعدشم کسرا وارد اتاق شد تا چشمم بهش افتاد آب از لبو لوچم آویزون شد آخه یک نفر چقد میتونه خواستنی و جذاب باشه منم اومدم با عشوه سمتش برم و دستامو دور گردنش حلقه کنمو هم دلبری کنم هم یک چیزی نصیبم بشه حالا که انقد دلم براش رفته بی توجه به اینکه تو یه دستم قلمو بود تو دست دیگ سطل رنگ با عشوه به سمتش رفتم و لبخند ژکوند براش میزنم و خیلیم حس میکردم جذاب شدم تا اومدم یک تابی به چشام بدم که دیگ دل و ایمونشو ببرم نمیدونم چی شد که این شد پام به یک چیز لعنتیه حسود که چش نداشت عشوه و قشنگیامو ببینه گیر کرد هر چقد تلاش کرده بودم که لبخند رو لبام کوچولو هوس انگیز باشه از بین رفت و حالا دهنم رو اندازه غار باز کرده بودمو داد میزدم و آماده بودم جان به جان آفرین تسلیم کنم ولی لحظه آخر دستای کسرا دور کمرم حلقه شد و نجاتم داد ولی نمیدونم چرا داد خودش بلند شد به خودم اومدم و خودمو جدا کردم ازش تا ببینم چی شده که با دیدن وضعیتش دوباره دهنم اندازه غار باز شد همه سطل رنگ روی لباسش خالی شده بود _واااایییییی رنگمممممم رنگ قشنگممممم دلبرممممم همش ریختتتتت بعدم لب برچیدمو غمگین به صحنه رو به روم خیره شدم کسرا شوکه بهم نگاه میکرد انگار یک بیمار روانیو داره میبینه _الان آیدا به جای اینکه نگران من باشی برای سطل رنگت عزا گرفتی؟! تا اومدم بهش بتوپم که آره خیلیم بیشتر نگران سطل رنگمم و دوسش دارم چشمم خورد به چشمش _ای خدا مرگم چشت چرا انقد قرمز شده! انگار که تازه یادش اومد که چی شده دوباره دستشو گذاشت روی چشمشو شروع کرد ناله کردن _قلموی جنابعالی تو چشممو سوراخ کرد با اینکه از توهینش به قلموی نازنینم ناراحت شدم ولی بخاطر ناکار شدن چشمش از گناهش گذشتم آروم رفتم سمتش و گفتم خوبی الان؟ نگاهی بهم کرد و دید که زیادی مظلوم شدم دلش سوخت واسم و بیشتر از این معذبم نکرد _نه خوبم جوجه فقط ازین به بعد به جای شهلا کردن چشات جلوی پاتو نگاه کن قسمت دوم جملشو نادیده گرفتم و برای اینکه از دلش در بیارم رفتم نزدیکشو آروم لپشو بوسیدم کسرا هم از فرصت استفاده کرد و دستشو دوره کمرم حلقه کرد و سرشو آورد نزدیک تا از لبام کام بگیره منم که تو کف شدید خودمو برای یک صحنه عاشقانه و هندی آماده کرده بودم ک…. دینک دینک!!!!! ایییی خدا این دیگ کیه این موقع زنگ میزنه آخه الانم وقت زنگ زدنه آدم حسابی؟! از بغل کسرا با بی میلی اومدم بیرون و گفتم درو باز میکنم به سمت در رفتمو زیر لب کسی که پشت در بودو داشتم روحشو شاد میکردم و هم به جون مامان بابای کسرا غر میزدم که چرا الان باید بیرون باشن که من از صحنه هندیم دل بکنم و برم درو باز کنم دستم رو دستگیره نشست و بازش کردم و خواستم با لحن بد با شخص پشت در حرف بزنمو عقدمو سرش خالی کنم ولی با دیدن شخص پشت در زبونم کلا لال شد اون اینجا چیکار میکرد؟ چرا الان اومده بود؟ اینجا رو از کجا پیدا کرده بود؟ چرا چند روز مونده به عروسیمو خوشبختیم سروکلش پیدا شده بود؟ چرا نمیزاشت یکبارم که شده احساس خوشبختی کنم؟ ولی همه این سوالا تو ذهنم بود و تنها کلمه ای که از زبونم خارج شد _سپهر؟!! و زیر پام خالی شدو دیگ هیچی نفهمیدم…. https://t.me/+5tEwXl2sPcpjZjM0
Hammasini ko'rsatish...
🔥آتــــــ💥ـــؤر🔥/یــاکــامـ🌙ـوز

﷽  وَإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِين...🧿 ✍مریم کورسی 🔥آتـــــــــؤر🔥 به زودی : یــاکــامـ🌙ـوز همه بنر ها واقعی هستند

-یعنی تو بچه ای که از من باشه رو دوست نداری؟ خودش را با لوسی و بغض در بغلش انداخت و لب برچیده و اهسته زمزمه کرد: - من بچه میخوام! دست دور کمر دخترک انداخت و پر از حرص و از لای دندان های کلید شده‌اش گفت: - خودت بچه ای توله سگ، دووم نمیاری، زایمان و بزرگ کردنش سخته، اونوقت باید دو تا بچه بزرگ کنم! نصف لواشک را در دهانش چپاند و لب برچیده و پر از ناز گفت: - اخه من نی نی کوچولو میخوام، تو فقط میتونی بهم بدیش! کسرا با دیوانگی خم شد و محکم و پر سر و صدای لب‌هایش را به کام کشید: - توله سگ من میمیرم برات، بعدش باید تا نه ماه بهت دست نزنم مگه میشه؟ نچ من بچه نمیخوام! ایدا بغض کرده کمی از او فاصله گرفت و با قهر گفت: - اگه بچه ندی بهم منم پیشت نمیخوابم. دست زیر پایش انداخت و تن کوچکش را از روی زمین بلند کرد و به سمت اتاق برد و در همان حال با حرص گفت: - غلط میکنی پیش من نخوابی، مال منی باید بغل من بخوابی، مال من بودن یعنی این! پر از حرص ایدا را روی تخت خواباند و لب‌هایش را به کام کشید. تابی به گردنش داد و با دلبری گفت: - اگه بهم نی نی بدی همیشه تو بغلت میخوابم. روی تنش خیمه زد و زیر لب غرید - امشب یه توله سگ میدم بهت که دیگه دست از سر من برداری. با دلبری دست‌هایش را دور گردن کسرا حلقه کرد و کمی تنش را به کسرا فشرد: - کیه که اعتراض کنه اقا! خودداری را کنار زد و با یک حرکت از روی تنش بلند شده و شلوارش را پایین کشید و به میان پای سفیدش خیره شد و... https://t.me/joinchat/5tEwXl2sPcpjZjM0 https://t.me/joinchat/5tEwXl2sPcpjZjM0 https://t.me/joinchat/5tEwXl2sPcpjZjM0 https://t.me/joinchat/5tEwXl2sPcpjZjM0
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
حرصی چشم ازش می‌گیرم و به سمت پله‌ها میرم تا سریعتر به خونه برم. هرسری همین اشتباه رو می‌کنم و میام جایی که ایلیا هم هست و فقط باعث اعصاب خوردی و شب نخوابی خودم می‌شم.. پله‌ها رو دوتا یکی به قصد خروجی میرم و نمی‌فهمم چطور اما پام پیچ می‌خوره و وقتی به خودم میام که از شدت درد دست‌هام رو تکیه‌ی بدنم کردم و لبم رو بین دندونام می‌فشرم تا میادا صدام در بیاد.. ایلیا هل کرده خودش رو بهم می‌رسونه و تا می‌خواد به پام دست بزنه جیغ می‌کشم : - دست نزن به من. دست‌هاش رو برای آروم کردنم بالا می‌گیره و با تت پته می‌گه : - بزار نگاه کنم شاید شکسته باشه. با لجبازی تمام سعی می‌کنم پام رو تکون بدم و همین هم باعث میشه نفسم برای چند لحظه بره.. متوجه‌ی خیسی گونه‌های ایلیا در اثر اشک شدم و بین اون درد زجرآور ته دلم چنان چرم شد و خوشحال که درد رو فراموش کردم... #بنرواقعی #پارتی‌ازآینده‌ «ظرفیت Vip یاکاموز فقط ده نفر» با پارتی تونستم لینک Vip یاکاموز رو براتون بگیرم پس سریع‌تر جوین بدید که اگر لینک عوض شد کاری از دستم ساخته نیست... #هیجانی #کلکلی #طنز https://t.me/+5tEwXl2sPcpjZjM0 https://t.me/+5tEwXl2sPcpjZjM0 https://t.me/+5tEwXl2sPcpjZjM0
Hammasini ko'rsatish...
_زن حامله تو ول کردی به امون خدا چسبیدی به اون زن با شنیدن حرف دوست سپهر سینی رو روی اپن گذاشتم و پاورچین به در نزدیک شدم _بس کن کامران فاز نصیحت گرفتی که چی؟ من ریحانه رو دوست دارم ازش دست نمی کشم _اصلا مگه اون نرفته بود؟ _برگشته توقع داری وقتی عشق قدیمیم کنارمه و می تونم داشته باشمم ازش دست بکشم؟ _تکلیف آیدا چی میشه پس؟ _من آیدا رو نمی خوام نه آیدا نه بچه شو _داداش آیدا زنته، بچه تو رو داره پرورش میده بعد تو به خاطر اون دختره که ولت کرد داری از هم خون و زنت میگذری؟ _اه ساکت شو کامران گند زدی تو حالم بلند شو برو می خوام برم با ریحانه قرار دارم https://t.me/+5tEwXl2sPcpjZjM0 از در فاصله گرفتم و با بغضی که تو گلوم چمبره زده بود به سمت اتاق رفتم و بعد پوشیدن لباس اون خونه نحس و ترک کردم جای من اینجا نبود 🔥آیدا زنی که بعد از حامله شدنش سر و کله عشق قدیمی شوهرش پیدا میشه و..🔥 https://t.me/+5tEwXl2sPcpjZjM0
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
نگاهی به چهره‌ی عبوسش میندازم و برای در آوردن حرصش با صدای بلند طوری که بشنوه میگم : - دوست داری دوتا بابا داشته باشی؟ توی بغلم می‌چرخه و کنجکاو نگاهم می‌کنه : - مثل بابا ایلیا؟ سرم رو به نشونت‌ی منفی تکون میدم و موهاش رو به سمت عقب حرکت میدم : - حتی بهتر از بابا ایلی.... هنوز حرفم رو کامل نکرده بودم که عصبی بچه رو از روی پام بلند می‌کنه و درحالی که با چشم‌هاش برام خط و نشون می‌کشه خطاب بهش می‌گه : - مامان داره باهات شوخی میکنه پسرم ، هیچکسی نمی‌تونه مثل پدر خودت باشه واست. از جام بلند می‌شم و دقیقا روبه روش میایستم ؛ سرم رو کمی بالا می‌گیرم و دست‌هام رو قفل هم می‌کنم : - لابد مثل مامانش پیدا میشه؟ بچه رو روی زمین میزاره و چند لحظه‌ای منتظر میمونه تا ازمون دور بشه : - من انقدر بی‌ذات نیستم که همچین حرفی به بچم بزنم دخترعمو.. بهم بر می‌خوره اما چیزی نمی‌گم و برخلاف توقعش بجای پریدن بهش دنبال سوژه‌ی دیگه‌ای می‌گردم تا جوری حرصش رو دربیارم که بوی سوختنش رو حس کنم.. #دخترعمو‌پسرعمو #کلکلی #بنرکاملا‌واقعی «رمان پرطرفدار یاکاموز به قلم مشهور مریم کورسی» ظرفیت ورود فقط پنج نفر https://t.me/+5tEwXl2sPcpjZjM0 https://t.me/+5tEwXl2sPcpjZjM0 https://t.me/+5tEwXl2sPcpjZjM0
Hammasini ko'rsatish...
🔥آتــــــ💥ـــؤر🔥/یــاکــامـ🌙ـوز

﷽  وَإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِين...🧿 ✍مریم کورسی 🔥آتـــــــــؤر🔥 به زودی : یــاکــامـ🌙ـوز همه بنر ها واقعی هستند

Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.