cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

چشم‌های‌جانا

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
262
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

🥴اینم برو بزار برای خودت😝
Hammasini ko'rsatish...
Hammasini ko'rsatish...
بچها من دیگه نمیتونم رمانو ادامه بدم واقعا نیمدونم چیکار کنم. کی تمایل داره بیاد پیوی؟
Hammasini ko'rsatish...
#پارت_۲۷۲ انتقام پریا رو ازت میگیرم امیر.. انتقامشو ازت میگیرم... باید بدونی سرگردون کردن خواهر من چ عواقبی داره... هل دادن خواهر من از پله هاش با بچش چ عواقبی داره... "امیر" غذارو تو بشقاب ریختم و به سمت اتاقش رفتم.. روی تخت نشستم و آباژور رو زدم و گفتم: چطوری؟ بهم نگاهی کرد و سرشو پایین انداخت.. _خوبم... +چ حسی داشت کشتن بچم؟ هان؟ _تو اون بچرو نمیخواستی! سرمو تکون دادم و با طعنه گفتم: میخواستمش... اون باند عوضی نمیخواستش.. ازم امضا گرفت ادمی به جمعمون اضاف نشه... نفهمیدی اینو! عصبی خندید و گفت: پس غلط کردی باهام ازدواج کردی... امیر تو میدونی طعم یک زندگی معمولی رو از من دریغ کردی... میدونی چیکار کردی باهام... لذت مادری کردن رو ازم گرفتی... _مگه من خواستم! +توکه میدونستی چ بیشرفی هستی.. چرا زندگی منو به اشوب کشیدی؟ چرا بهم گفتی دوسم داری.. چرا مواظبم بودی... مشتی به سینم زد و گفت: چرا ولم نکردی... مچشو گرفتم و به سمت خودم کشوندمش.. لب زدم: میدونی چرا؟ چون دوست داشتم...
Hammasini ko'rsatish...
پارت میخوام بزارممم
Hammasini ko'rsatish...
Photo unavailable
رهام میتونه بشه دشمن امیر؟
Hammasini ko'rsatish...
Photo unavailable
ترانمون وارد شده ها! 🖤
Hammasini ko'rsatish...
#پارت_۲۷۱ نفسی گرفتم و گفتم: امیر من برمیگردم... متعجب زل زد بهم و گفت: برمیگردی؟ _جانشین بابام منم ن؟ اب دهنش رو قورت داد و گفت: اره، چطور؟ _میخوام کارش رو شروع کنم.. عصبی بلند شد و گفت: ت نمیتونی، هنوز اونقدرا قوی نیستی، اونقدرا اعتماد ندارن بهت.. _چرا چون زن توعم؟ پوزخندی زد و گفت: متلک ننداز دارم بهت میگم اونا نمیتونن وجود ی دختر بیست و خورده ای رو تحمل کنن.. _خب چرا؟ +جانا. چند ماهی برو پیش مادرت خودمم میام.. فق.. حرفشو قطع کردم و گفتم: خودت، دیگه برام مهم نیستی.. فقط و اما و اگر و ولیم بزار باشه واسه وقتی ازت جدا شدم... +جدا بشی، دیوونه؟ _اوهوم. میرم.. راحتت میکنم از این مسئولیت نداشته ای ک در قبال من داری.. +نمیزارم.. بلند شدم و گفتم: میبینیم... من ب خاطر باندتون بچم رو کشتم، میخوام از اولین و اخرین مردی ک عاشقمه بگذرم. بنظرت میشه نزاری؟ دستامو به سینم زدم و گفتم: مگه میتونی؟ جناب مقاره؟ +هر غلطی بکن. ولی خودم تا اخر کنارتم.. نه جدا از شناسنامت.. با شناسنامت.. پوزخندی زدم و گفتم: دیگه هیچی بین من.. به خودش اشاره کردم و ادامه دادم: تو نیست... بفهم اینو.. عین ادم بیا امضاش کن و برو پی باندت... یعنی باندمون... "شاهان" نعره زدم و گفتم: کجاست اون امیر الدنگ.. پیداش نکردین؟ _اقا مثل اینکه هنوز نتونسته مدارکو از ترانه خانوم بگیره.. ریشخندی زدم و گفتم: بهتر..
Hammasini ko'rsatish...
Photo unavailable
الان چ حسی دارین؟ 💔
Hammasini ko'rsatish...